1001 3

سفرنامه مشهد و اصفهان: سفرنامه جنوب ما

این اثر را اسماعیل سعیدی‌منش برای هزارویک سفر (مسابقه سفرنامه‌نویسی علی‌بابا-۱۴۰۱) ارسال کرده و در مجله گردشگری علی‌بابا منتشر شده است.

اواسط شهریور بار سفر بستیم و به جاده زدیم. مقصدمان حاشیه خلیج‌فارس و دریای عمان، استان‌های بوشهر و هرمزگان بود و مسیرمان از مرکز ایران، از شهرهای شیراز و اصفهان، شاید در آن گرمای هوا عاقلانه‌ترین مقاصد سفر، شمال و غرب کشور بودند.

با این حال دیگر هوای سواحل زیبای جنوب و گرمای محبت مردمش به سرمان افتاده و راه انتخاب را بر ما بسته بود.

ظهر نهار خورده و از مشهد حرکت کردیم. برای رسیدن به اصفهان دو مسیر داشتیم؛ یک مسیر از شهرهای تربت‌حیدریه، فردوس و طبس می‌گذشت و مسیر دیگر از نیشابور، سبزوار، شاهرود و سمنان.

محل جداشدن این دو مسیر جایی است به نام دوراهی باغچه، در شصت کیلومتری جاهای دیدنی مشهد که یک ایستگاه ثابت برای همه مسافران است.

در فروشگاه‌های متعدد این ایستگاه همه چیز پیدا می‌شود. می‌توانید هر چیزی را که برای سفر نیاز دارید، از اینجا تهیه کنید.

ما فقط مقداری تنقلات خریدیم و چون مسیر دوم را در نظر گرفته بودیم، به طرف جاهای دیدنی نیشابور انتخاب مسیر کردیم. عصر از باغ‌های سرسبز قبل از نیشابور و بعد از آن از شهر نیشابور گذشتیم. اوایل شب به سبزوار رسیدیم و در پارک امام رضا که نزدیک به کمربندی بود، اتراق کردیم.

شهرهای نیشابور و سبزوار دو شهر از بزرگ‌ترین شهرهای استان خراسان رضوی هستند، با وسعت و جمعیت تقریبا برابر و لهجه‌هایی نزدیک به هم. آن‌قدر که باید اهل خراسان رضوی باشی که بتوانی اختلاف بین لهجه‌هایشان را دریابی.

در بزرگی تاریخ و فرهنگ نیشابور همین بس که مدفن دو تن از بزرگ‌ترین دانشمندان و شعرای نامی ایران یعنی حکیم عمرخیام و حضرت عطار است. این شهر در همه ایام سال پذیرای خیل عظیم دوست‌داران تاریخ و فرهنگ ایران.

سبزوار نیز از جمله شهرهای کهن ایران است که بنا بر روایاتی تاریخ ایجاد و احداث آن به دوره ساسانی می‌رسد. از نام‌های قدیم این شهر هم بیهق است.

البته ما ایرانیان سبزوار را با نام سلسله سربداران می‌شناسیم که علیه ظلم و سلطه مغول قیام کردند. همچنین اولین حکومت شیعی را در قسمتی از خاک ایران پایه‌گذاری نمودند.

این شهر خاستگاه بزرگانی همچون ابولفضل بیهقی و فیلسوف بزرگ، ملا هادی سبزواری است. از بزرگان متاخر این خطه هم می‌توان دکتر علی شریعتی و شاعران معاصر حمید سبزواری و محمود دولت‌آبادی را نام برد.

در ایام تقسیم استان خراسان بین شهروندان نیشابور و جاهای دیدنی سبزوار رقابتی پایاپای برای مرکزیت استان درگرفت که هیچکدام به سامان نرسید.

با توجه به اینکه این دو شهر در نزدیکی شهرمان مشهد قرار دارند، همه یا تعدادی از ما به این شهرها سفر کرده و نقاط دیدنی و تاریخی آن‌ها را دیده‌بودیم.

برای همین هیچ اصراری به ماندن و گشت‌وگذار در این دو شهر نداشتیم. با توجه به طولانی‌بودن مسیر سفرمان بهتر دیدیم که وقتمان را برای گشت‌وگذار در شهرهای دیگر سر کنیم.

آن شب از غذای سبکی که خانوم‌ها در مشهد آماده کرده بودند، استفاده کردیم. بعد از یک شب‌نشینی طولانی در اولین شب سفرمان در فضای باز یا داخل خودروها خوابیدیم.

صبح بعد از نماز آماده شدیم که دوباره بخوابیم، ولی خانوم‌ها به جِدّ مخالفت کردند.

آن‌ها اصرار داشتند همان اول صبح که هوا خنک‌تر است، صبحانه خورده و حرکت کنیم. هرطور بود راضیشان کردیم حرکت را تا ساعت هفت به تاخیر بیندازند، ولی بیش از آن را دیگر نتوانستیم.

آبی به سروصورت زدیم و دوباره زدیم به جادّه.

شبِ گذشته باجناقم رضا و برادر خانومم مجتبی اول شب خوابیدند، ولی من و پسرم دانیال و پسر عمویم قدیر تا نزدیک صبح بیدار بودیم و با خانوم‌ها و بچه‌ها بساط شب‌نشینی به راه انداخته بودیم.

به همین دلیل هم من به سختی گیج می‌زدم. با یادآوری همسرم نگران رانندگی دانیال هم بودم. هرطور بود یکی دو ساعت رانندگی کردیم و حدود ساعت نه صبح به شهرستان داورزن رسیدیم.

داورزن شهرستان کوچکی است در منتهی الیه جنوب‌غربی استان خراسان رضوی و هم‌مرز استان سمنان. با هماهنگی با بقیه در مسجدی در ابتدار شهر توقف کردیم. تا بقیه چای را علم کنند و صبحانه بخورند، ما یک ساعتی خوابیدیم؛ بعد به سمت شاهرود به راه زدیم.

از ساعت دو گذشته بود که به شاهرود رسیدیم. من قبل از بقیه وارد شهر شدم. با استفاده از اینترنت و سایت‌های راهنمای سفر تصمیم گرفتیم در مجموعه تفریحی آبشار که قسمت شمالی شهر بود، اتراق کنیم.

برای رسیدن به این پارک باید از داخل شهر می‌گذشتیم. همین باعث شد دیگر همسفرها من و دانیال را گم کنند. بالاخره جوان‌ترهای همراهشان با استفاده از مکان‌یاب توانستند ما را پیدا کنند.

به ما که رسیدند، همگی اذعان داشتند که جای بسیار قشنگی را پیدا و انتخاب کرده‌ایم و ارزش این یک ساعت سردرگمی را داشته است.

به واقع هم که پارکِ آبشار بسیار بکر و زیبا بود. آن‌قدر که من پیشنهاد دادم شب را هم آنجا بمانیم، ولی همسفرها موافقت نکردند.

بعد از صرف نهار و یکی‌دو ساعت خوابیدن به سمت جاهای دیدنی دامغان حرکت کردیم. شاهرود و دامغان دو شهر مهم سلسله پادشاهی اشکانیان بودند. در آن دوره از شکوه و رونق بسیاری برخوردار بوده‌اند. به باور بسیاری از باستان‌شناسان دامغان همان شهر صد دروازه، پایتخت اشکانیان است. یافته‌های باستان‌شناسی بسیاری این باور را تایید می‌کنند.

یک ساعت بعد به شهر دامغان رسیدیم، ولی داخل شهر نشدیم. مسیر منطقی برای رسیدن به جاهای دیدنی اصفهان از راه تهران بود، ولی با مراجعه به مسیریاب متوجه شدیم از دامغان راه میان‌بری به سمت اصفهان وجود دارد. این راه از شهری به نام جندق می‌گذرد و به همین نام هم شناخته می‌شود.

از شهرهای شاهرود و دامغان مسیرهای کوهستانی به شهرهای گرگان و ساری وجود دارد. بیشتر ما همسفرها چندین بار از همین جاده کوهستانی و زیبا به شهر ساری در استان مازندران رفته بودیم؛ اما هیچ‌کدام تا کنون از جاده دامغان، جندق، اصفهان تردد نکرده و آن را نمی‌شناختیم.

دل به دریا زدیم و تصمیم گرفتیم این مسیر جدید را کشف کنیم. هرچه از دامغان دورتر می‌شدیم، بیابان بیشتر خودنمایی می‌کرد.

دو طرف ما بیابانی گسترده بود با تل‌های خاک و ماسه و روییدنی‌های کوتاه بیابانی! در چند جا هم شترهای رهاشده در بیابان را دیدیم که در دسته‌های کوچک مشغول چرا بودند. این برای بچه‌ها بسیار جذاب بود. تنوع آب‌وهوا و شکل طبیعت در حد فاصل شمال و جنوب شهرهای شاهرود و دامغان بسیار جالب‌توجه بود.

در واقع این شهرها مرز بین آب‌وهوای معتدل و کوهستانی در شمال و کویری و بیابانی در جنوب بودند.

با نیم ساعت رانندگی به سمت شمال، به دامنه‌های جنوبی رشته کوه‌های البرز و جنگل‌هایی شبیه به حاشیه دریای خزر می‌رسیم. با همین مدت رانندگی در جهت مخالف با حاشیه بیابان‌ها و کویر مرکزی ایران و آب‌وهوایی به شدت گرم و خشک مواجه می‌شویم.

راه در این گستره بیابانی، جاده‌ای کم عرض با آسفالتی بسیار قدیمی و پر از دست‌انداز بود که مجبورمان می‌کرد سرعتمان را محدود کنیم و حواسمان را جمع.

به‌خصوص که مسیر دوطرفه بود و هرازچندگاهی خودرویی هم از مقابل می‌آمد.

این همه با رسیدن شب بدتر هم شد.

قبل از تاریک شدن هوا از محدوده‌ای کوهستانی با سنگ‌هایی که از شدت تابش آفتاب تیره شده بودند گذشتیم و باز به بیابان رسیدیم.

به گستره‌ای بی‌انتها از ماسه و بوته‌های خار که تا افق دوردست، آنجا که خورشید می‌رفت تا پنهان شود گسترده بود. تقریبا هیچ آبادی هم در مسیرمان نبود. فقط گاهی دور از جاده چند چراغ روشن می‌دیدیم.

چند ساعتی از تاریکی هوا می‌گذشت و ما هنوز به هیچ جایی که بشود اتراق و استراحت کرد، نرسیده بودیم.

گاهی تابلوهای کوچک بین راهی را می‌دیدیم که خبر از نزدیک‌شدن به جندق می‌داد. بالاخره نزدیک نیمه‌شب به جندق رسیدیم و در کمپی همان ورودی شهر اتراق کردیم.

رستوران‌های کنار جاده یا تعطیل شده‌ بودند یا غذایشان تمام شده بود. پس مجبور شدیم از فروشگاه‌های موادغذایی چیزی تهیه کنیم و خانوم‌ها شام مختصری تدارک ببینند.

خیلی خسته شده‌ بودیم و شام خورده و نخورده به خواب رفتیم. به نظر خانوم‌ها هم دلشان برایمان سوخته بود، چرا که بعد از نماز اجازه دادند تا هفت صبح بخوابیم.

بیدار که شدیم، گرمای صبح کویر را با همه وجود حس کردیم. بعد از صرف صبحانه تصمیم گرفتیم گشتی در شهر بزنیم.

می‌دانستیم در جندق آثاری باستانی از دوره ساسانی وجود دارد. از محلی‌ها آدرس را پرسیدیم و متوجه شدیم فاصله زیادی با ما ندارد؛ پس قدم‌زنان به سمت قلعه ساسانی حرکت کردیم.

بنا بر اسناد، شهر جندق قدمتی دو هزار ساله دارد. با گذشت قرن‌ها، وررد به عصر جدید و تغییر در سبک ساخت‌وسازها این شهر کوچک بافت سنتی و کویریش را حفظ کرده بود.

به طوری که تعداد زیادی از خانه‌ها خشتی و گنبدی بودند و فقط مغازه‌ها و بناهای کمپ و تعدادی خانه نوساز از این قائده مستثنی بودند.

بعد از عبور از چند کوچه، خیابان، باغ و باغچه در آن فضای بکر و دوست‌داشتنی به قلعه ساسانی رسیدیم. سازه‌هایی خشتی شبیه به کاروانسرا که در قسمت‌هایی ویران شده یا رو به ویرانی بود.

البته مشخص بود قسمت‌هایی را به تازگی مرمت کرده‌اند، ولی خرابی‌های رهاشده بیشتر بود. با تماشای این قلعه باستانی و همچنین حال‌وهوای سنتی روستا خستگی رانندگی شبانه در آن جاده افتضاح از تنمان خارج شد.

با این همه من و مجتبی اصرار داشتیم تا بعد از ظهر را در آنجا بمانیم ولی بقیه همسفران اصلا موافق نبودند.

دلیل‌شان این بود که جای مناسبی برای اسکان وجود ندارد و با گرم‌تر شدن هوا تحمل شرایط برایمان سخت می‌شود. آن‌ها اصرار داشتند زودتر حرکت کنیم و تا شب به جایی مناسب و حتی اگر شده به شهر اصفهان برسیم.

باروبنه را جمع کردیم و به راه افتادیم. چهل کیلومتر بعد به سه راهی رسیدیم که از یک سمت مسیر طبس به اصفهان بود. اگر از مسیر گناباد و طبس می‌آمدیم، از این سه راهی سر در می‌آوردیم. چند کیلومتر بعد هم به سه راهی دیگری رسیدیم که از شهرستان اردکان به این جاده می‌پیوست.

حالا دیگر فاصله زیادی تا شهر اصفهان نداشتیم و می‌توانستیم امیدوار باشیم شب را در اصفهان سپری می‌کنیم.

بعد از ساعتی رانندگی در کویر به شهر انارک رسیدیم. انارک هم مانند دیگر آبادی‌هایی که در این مسیر بیایانی از آن‌ها گذشته بودیم، خشت بود و گل و خاک.

فقط با این تفاوت که اینجا کمی بیشتر از جندق و روستاهای بین راه آثار مخرب تمدن بر تن و جانش نشسته بود؛ یعنی خانه‌هایی از آجر، سیمان و آهن کم‌وبیش در آن سر برآورده بودند.

در ورودی شهر تابلویی توجهمان را جلب کرد مبنی بر وجود آثار کهن و یک امامزاده در آن. خودروها را کنار پارکی که پارک شهرداری نامیده شده بود، زیر سایه درختان پارک کردیم.

چون هنوز وقت ناهار نبود و تصمیم به ماندن در آن شهر را هم نداشتیم، فقط یک چادر و یکی دو زیرانداز را برای استراحت زیر درختان آماده کرده و سراغ بناهای تاریخی را از محلی‌ها گرفتیم.

یکی دو نفر که اتفاقا بچه‌هایشان کوچک‌تر بودند؛ ترجیح دادند همان‌جا به استراحت بپردازند و بساط چای را هم در این مدت ردیف کنند.

بقیه هم سه اتومبیل را سوار شده، برای گشت‌وگذار راهی شدیم. اول سراغ آب‌انبار به‌جای مانده از دوره صفوی رفتیم.

آب‌انباری که دیگر آبی در خود نداشت و تقریبا رو به ویرانی بود؛ فقط قسمت‌هایی از داخل آن مرمت شده بود.

بعد از آن به سراغ برج دیده‌بانی به بالای تپه‌ای که احتمالا زمانی خارج شهر قرار داشته، رفتیم. در دامنه تپه دیوارهایی نیمه‌ویران از همان مصالح برج به چشم می‌خورد و خود برج هم بنایی خشتی بود نیمه ویران و در حال ریزش.

کاروانسرا سمت دیگر شهر بود که مشابه همه کاروانسراها بنایی خشت و آجری مربع‌شکل با حجره‌هایی در اطراف بود.

جالب این که این بنا را کاملا بازسازی کرده بودند. در اینجا این سوال در ذهن من شکل گرفت که مگر نه اینکه ارزش بناهای تاریخی به قدمت آن‌هاست؟ پس چرا بنای ساسانی در شهر جندق که نسبت به این کاروانسرا از قدمت بسیار بیشتری برخوردار است، مورد توجه کمتری قرار گرفته است؟

انارک یک اثر تاریخی دیگر هم داشت و آن مزار امامزاده سید احمد بود. طبق نوشته‌های نصب‌شده در خارج و داخل این قبر مطهر، نسب این سید بزرگوار با دو واسطه به امام موسی‌ابن‌جعفر می‌رسد.

گشت‌وگذار ما در شهر انارک دو سه ساعتی به طول انجامید و وقتی به محل خودروها برگشتیم، حدود ظهر بود؛ ولی با کمی مشورت به این نتیجه رسیدیم آنجا جای چندان مناسبی برای ماندن و صرف ناهار و استراحت نیست.

تصمیم گرفتیم صرف ناهار و استراحت را بگذاریم برای شهر نایین که در هفتاد کیلومتری انارک بود. در گرمای سوزان کویر دوباره به جاده زدیم و ساعتی بعد به شهر نایین رسیدیم.

به داخل شهر رفتیم و در رستورانی ناهار خوردیم. بعد از آن به پارک سرسبزی که تابلوی پارک غدیر کناری از آن نصب بود، رفتیم تا بساط استراحتمان را پهن کنیم.

ساعتی استراحت کردیم و حین استراحت به فضای مجازی و سایت‌های گردشگری سری زدیم. با تعجب متوجه شدیم شهر نایین پیشینه سه هزار ساله دارد و آثاری تاریخی از دوره ساسانی و حتی قبل از آن در خود دارد.

چند نفر را با خود همراه کردیم و برای گشت در شهر با دو اتومبیل راهی شدیم. اول به بازار نایین که بزرگ‌ترین بازار خطی ایران و مربوط به دوره تیموریان است، رفتیم. بعد به بازدید از نارین‌قلعه که تنها و غریب و با دیوارهایی در حال ویرانی بود، رفتیم.

این قلعه مربوط به دوره ساسانی است و به نظر اگر همین‌ گونه موردبی‌مهری قرار گیرد، تا چند سال دیگر اثری از آن باقی نخواهد ماند.

در آخر هم برای بازدید از قلعه تاریخی عاشوراگاه چند کیلومتری از نایین دور شدیم. شوربختانه این قلعه هم مانند نارین قلعه در حال ویرانی بود و درب آن بسته. شکوه آن هر بیننده‌ای را مجذوب خود می‌کرد.

می‌گویند این قلعه مربوط به زمان زرتشت پیامبر است. در حالی که شکوه دیوارها و برج‌وباروی نیمه‌ویران قلعه را می‌نگریستم، آرزو می‌کردم این گنج‌های زی‌قیمت و این نشانه‌های تمدن عظیم ایران برای نسل‌های بعد هم پایدار بمانند.

با اندوهی سرشار به نایین و محل استراحت بقیه همسفران برگشتیم و به بحث و تبادل نظر درباره  ادامه سفر پرداختیم.

بعد از مدتی گفت‌وگو به این نتیجه رسیدیم الان حرکت کنیم و به سمت اصفهان برویم، اما وارد اصفهان نشویم بلکه در نزدیک‌ترین آبادی به اصفهان توقف کرده و شب را در آنجا سر کنیم.

که بهتر است صبح وارد اصفهان شویم تا برای اجاره جایی مناسب وقت کافی داشته باشیم. به راه افتادیم و پس از حدود صد کیلومتر طی مسیر در بوستان ولی‌عصر شهر سجزی که کمی بیش از بیست کیلومتر با شهر اصفهان فاصله داشت، توقف کردیم.

هنوز یکی دو ساعت به غروب مانده بود که در الاچیق بزرگی ساکن شدیم. در همان حال متوجه شدیم که نزدیک پارک کاروانسرایی است قدیمی از دوره شاه عباس.

پس وقت را غنیمت شمردیم و سری به آنجا زدیم. خوشبختانه کاروانسرا بازسازی شده و وضعیت مناسبی داشت. این کمی از دلشکستگی بازدیدهای شهر نایین را کم کرد.

حالا وقت زیادی داشتیم تا در پارک کوچک و زیبای سجزی به استراحت بپردازیم. خانوم‌ها هم آن‌ شب تحویلمان گرفتند و با دستپخت خودشان خورشت قیمه خوشمزه‌ای آماده کردند.

آن شب را تا نیمه‌های شب به دورهمی و گفت و شنید از خاطرات سفر گذراندیم تا صبح که به طرف کلانشهر اصفهان حرکت کنیم.

اشتراک گذاری

ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.