سفرنامه مهشد - هزارویک سفر، مسابقه سفرنامه نویسی علی بابا

سفرنامه مشهد: مهمان ویژه امام

این اثر را یک شرکت‌کننده برای هزارویک سفر (مسابقه سفرنامه‌نویسی علی‌بابا-۱۴۰۱) ارسال کرده و در مجله گردشگری علی‌بابا منتشر شده است.

چند ماهی بود که منتظر جواب تماس دکتر بودیم تا از رشت به تهران برویم. چون مصادف شده بود با زمان شروع کرونا؛ به همین خاطر عمل جراحی صورت محمدصادق به تعویق افتاده بود. تا اینکه این‌بار دکتر گفت که شنبه ۱۸اردیبهشت، ۲۵رمضان به تهران بیایید.

به دلم افتاد که پیش از رفتن به تهران با خانواده سفر به مشهد کنیم پابوس امام و حرم امام رضا علیه‌السلام شویم. بعد از ازدواج اسفند۹۲ با همسرم به مشهد رفته بودم. ولی در ۷ سال و سه ماه اخیر به‌خاطر قرض و قسط و گرفتاری جور نشده بود به مشهد برویم.

ماجرای رفت‌وآمد ما از رشت به تهران از سال۹۶ شروع شد. وقتی که خداوند بعد از فاطمه ۶‌ساله یک پسر به ما هدیه داد.

اما وقتی به دنیا آمد لپ سمت راست او کمی‌ متورم بود که دکترها‌ گفتند توده چربی است.

در رشت هیچ دکتری توانایی درمانش را نداشت. تا اینکه در تهران خانم دکتر متخصص فک و صورت با بی‌هوشی محمدصادق را عمل کرد و فقط توده‌های چربی زیر گلو را برداشت. و به‌خاطر ترس از آسیب‌رساندن به عصب صورت بقیه توده‌های چربی لپ را برنداشت.

عمل ساده ولی درعین‌حال ظریف که هرکسی جرئت دست‌زدن را نداشت.

در ۴ سال اخیر نزدیک به ۲۰ دکتر مراجعه کردیم تا به لطف خدا توانستیم آقای دکتر جهانگیر کلانتر هرمزی را پیدا کنیم.

ایشان بعد از دیدن سی‌تی‌ اسکن رنگی صورت قبول کردند که خودشان عمل جراحی را انجام دهند. ولی گفتند فعلا به‌خاطر کرونا شما صبر کنید.

به دلم افتاد که باید به امام رضا علیه‌السلام توسل کنم. تابه‌حال فاطمه ۶‌ساله و محمدصادق ۴‌ساله را به مشهد نبرده بودم. تازه هم خودم و همسرم نیز دلمان تنگ شده بود.

با خودم گفتم پیش امام رضا علیه‌السلام می‌روم و شفای صورت محمدصادق را از ایشان می‌گیرم.

یک چشمم به خدا و امام رضا علیه‌السلام و چشم دیگرم به آقای دکتر. آقای دکتر جدا از اینکه دکتر خوبی هستند فوق‌تخصص فک و صورت، اهل ایمان نیز هستند. نور علی نور!

خدا را چه دیدی شاید همین رفتن ما به مشهد منجر به شفای صورت محمدصادق شد و دیگر به تهران نرفتیم. اگر هم نشد خیالم راحت است که دعای خیر امام رضا علیه‌السلام بدرقه ما برای دومین عمل جراحی صورت محمدصادق خواهد بود.

به همسرم گفتم هم تعجب کرد و هم استقبال!

گفتم با قطار سه‌شنبه می‌رویم چهارشنبه می‌رسیم شب احیای ۲۳رمضان حرم امام هستیم پنج‌شنبه هم حرکت می‌کنیم به‌سمت تهران پیش خواهرت تا صبح شنبه به بیمارستان برویم. چطور است پدر و مادرم را هم با خود ببریم؟ ببینیم می‌آیند یا نه؟ اول با شنیدن خبر شوکه شدند ولی وقتی پیشنهاد همراهی با خودمان را شنید خوشحال شدند و استقبال کرد.

ولی بابا گفت تندتندی که نمی‌شود. اشکال ندارد موقع رفتن از مشهد به تهران برای مادر بلیط قطار مشهد به رشت را خواهیم گرفت تا او به رشت برگردد.

از طریق باجناق خوبم آقاداوود رزرو بلیت‌های قطار و هتل انجام شد. از محل کار هم مرخصی گرفتم. همه خوشحال بودیم . چه قسمتی شد. به‌بهانه عمل صورت محمدصادق پیش از رفتن به تهران به‌همراه خانواده به مشهد خواهیم رفت.

فاطمه و محمدصادق اولین‌باری است که به مشهد می‌آیند. خودم اولین‌باری است که در ۴۱سالگی سوار قطار می‌شوم. و اولین‌باری است در ۲۳رمضان شب احیا در حرم رضوی خواهیم بود. به‌به چه سعادتی!

دیگر چه چیزی بهتر از این. یک تیر و چند نشان! قطار کوپه چهارنفره گرفتیم. تروتمیز مجهز و کولردار. خیال ما بابت دستشویی‌رفتن بچه‌ها‌ هم راحت است. فقط روزه قضای ما می‌ماند که بعد از آمدن به رشت باید ادا کنیم.

با اتوبوس ۱۸ساعت مسافرت با بچه کوچیک دردسر دارد. یک آرامش دلچسب، رضایت، امید و خوشحالی همه این‌ها ‌در وجودم بود. پیش از سفر خانواده ما را راهنمایی کردند که در بین ایستگاه‌ها ‌برای نماز سریع پیاده شوید و سریع هم سوار شوید وگرنه جا می‌مانید.

به همین خاطر حواس ما جمع بود که بعد از هر اذان در هر ایستگاهی قطار توقف می‌کرد، با وضو پنج نفری پیاده می‌شدیم و بلافاصله پس از خواندن نماز بدوبدو سوار قطار می‌شدیم تا جا نمانیم. چهارشنبه به مشهد رسیدیم هتلی هم که رزرو کرده بودیم تروتمیز و نزدیک حرم بود. چند دقیقه‌ای پیاده به حرم می‌رسیدیم. سالن غذاخوری‌اش هم بزرگ و نزدیک اتاق ما بود. بچه‌ها‌ هم که عاشق جوجه‌کباب و کوبیده هستند بهشان خوش می‌گذرد. ( البته ما سه نفر هم همین طور! )

بعداز ماجرای کرونا به‌خاطر رعایت بهداشت و جلوگیری از دچارشدن افراد به این بیماری اطراف ضریح را با نظم مشخصی داربست زده بودند و روی داربست‌ها‌را با پارچه‌های سبز پوشانده بودند که زائران به‌ترتیب و فاصله زیارت دور ضریح را انجام بدهند. خیلی باشکوه و آرامش بخش بود. دوست داشتید دوباره به ته صف بروید و دوباره بیایید!

مادر و همسرم و بچه‌ها ‌به داخل حرم خانم‌ها‌رفتند . من هم داخل حرم آقایون رفتم. از طریق یکی از دوستان در رشت بن غذای نذری برای شام هم قسمت ما شد. چه سعادتی! مهمان غذای نذری امام رضا هم شدیم. شک ندارم این طور جورشدن سفرمان به مشهد با قطار خوب، هتل خوب، غذای نذری، حضور در  حرم در شب احیا و… دست ما نبوده. انگار کس دیگری مثل جورچین برای ما برنامه‌ریزی کرده است. علی‌رغم اینکه یک روز بیشتر اینجا نیستیم.

احساس و باورم این است که ما مهمان ویژه امام رضا علیه‌السلام هستیم. با خودم فکر می‌کردم آیا واقعا ما بنده‌های خوب و لایقی هستیم که امام این‌جوری هوای ما را دارند؟

همسرم، مادر و بچه‌ها ‌از داخل حرم بیرون آمدند، گفتند منشی آقای دکتر تماس گرفته برای هماهنگی روزشنبه در تهران. منشی گفته بود برای آقای دکتر کاری پیش آمده و دیگر این هفته به تهران نیایید کم سابقه است برای آقای دکتر برنامه‌اش تغییر کند و بهم بخورد.

با لبخند به آقا امام‌رضا (علیه‌السلام) گفتم اینها‌همش بهانه بود تا ما را به مشهد دعوت کنید و مهمان شما باشیم یا امام‌رضا.

اگر می‌دانستیم که آقای دکتر شنبه نیست بدون شک صددرصد در فکرآمدن به مشهد نمی‌شدیم. می‌گفتیم وسط ماه رمضان که موقع سفر زیارتی نیست. اما شرایط جوری شد که ما آمدیم مشهد ولی دیگر نیازی نیست که برای گرفتن نوبت جدید برای عمل جراحی به تهران برویم. منشی تلفنی نوبت بعدی را برای ما تعیین کرد. انصافا شما هم برای ما سنگ تمام گذاشتید. دست شما درد نکند این یک مهمانی ویژه برای خانواده ما بود آن هم در دل ماه رمضان نفس عمیقی کشیدم و بعد یا امام رضا شیمی‌دست دردنوکونه شیمی‌قوربان.

با باجناقم آقا داوود تماس گرفتم که سفرآمدن به تهران لغو شده و زحمت لغو بلیط مشهد به تهران و رزرو مشهد به رشت را برایمان بکشند. اینجوری مادر هم تنها‌ به رشت برنمی‌گردد.

شب ۲۳رمضان بعد از اذان مغرب پنج نفری به حرم رفتیم. هوا ابری، خنک، نم‌نم باران یک فضای عالی ایجاد کرده بود. حضور جمعیت زیاد و شلوغ که حتی در خیابان‌های اطراف مهمان فرش‌های حرم رضوی بودند به چشم می‌خورد. اجرای برنامه سخنرانی و دعای جوشن کبیر برقراربود. به‌زحمت توانستیم جای خوبی پیدا کنیم. در گوشه‌ یکی از صحن‌ها ‌که خیلی شلوغ بود. مادر و همسرم می‌گفتند اشکال ندارد اگر بیرون هم باشیم، صدای مراسم را داریم با بچه‌ها ‌سخت هست داخل صحن‌ها‌ برویم شلوغ و پرازدحام هست و جای سوزن انداختن نیست. ولی من گفتم برویم داخل صحن‌ها،  یک حال‌وهوای دیگری دارد. به یاد مسجد محله‌مان و شب احیای آنجا و بچه‌های فرهنگی افتادم. شاید تا آخر عمر دیگر قسمت ما نشود که شب احیا در حرم امام رضا (علیه‌السلام) باشیم. دعای بک یا الله … درآن فضا و زیر آسمان احساس سبکی، شارژشدن، شکرگزاری و … به آدم دست می‌داد. یاد کسانی که نبودند جایشان خالی، و حتی پدربزرگ و مادربزرگ‌هایی که دیگر در بین ما نیستند. پس از دعا و مراسم جمعیت کمی‌خلوت‌تر شد. مادر و فاطمه خسته شده بودند. با این وجود خودمان را به صحن انقلاب روبه‌روی ایوان طلا رساندیم و نزدیکی‌های اذان صبح مادر و فاطمه را به هتل آوردم و دوباره برگشتم پیش همسر و محمدصادق که خوابیده بود. یک دسته پرنده سفیدرنگ شبیه کبوتر در بالای گنبد طلایی با یک نظم خاص و تمرین شده‌ای پرواز می‌کردند! انگار داشتند طواف حرم را انجام می‌دادند، جالب اینجا بود که خسته هم نمی‌شدند.

صبح ۲۳رمضان یعنی پنج‌شنبه ما بعد از ساعت ۱۲ باید هتل را تحویل می‌دادیم. برنامه‌ریزی کردیم بچه‌ها‌ و خودمان را آماده کردیم. از امام رضا (علیه‌السلام) بابت مهمان‌نوازی ویژه‌ی ایشان تشکر و قدردانی کردیم. انشاءالله با دعای ایشان وضعیتم بهتر شود عمل جراحی صورت محمدصادق سبک و موفقیت آمیز باشد و تمام توده‌های چربی را از صورت طفل بردارد و همچنین دعا کنند رزق و روزی‌ام حلال و زیاد شود تا دفعه‌ بعد هزینه‌ی سفر همه‌ خانوده پدر و مادر و آبجی را خودم مهمان کنم تا به مهمانی شما بیاییم.

بعد از اذان ظهر نماز را خواندیم و اتاق را تحویل دادیم و بعد بلافاصله به سالن غذاخوری رفتیم تا پس از صرف ناهار آرام‌آرام به‌سمت راه‌آهن برویم. دو پرس کباب برای بچه‌ها‌ برای داخل قطار هم گرفتیم. سفر باعجله و خاطره‌انگیز ما در همسفرشدن با مادر و اولین حضور فاطمه و محمدصادق به مشهد و برگشت با قطار به رشت آخرین مرحله‌ خاطرات شیرین بود.

با توکل به خدا و توسل به امام رضا (علیه‌السلام) حالا با روحیه‌ بالا و امیدواری بیشتر منتظر هماهنگی بعدی با آقای دکتر برای عمل جراحی محمدصادق می‌شویم. یقین دارم که ان‌شاءالله عمل صورت محمدصادق به‌نتیجه برسد.

اشتراک گذاری

ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.