صد یورو برای نرسیدن - مسابقه سفرنامه نویسی علی بابا

«صد یورو برای نرسیدن» از بهداد رنجبر

رتبه چهارم بخش سفرنامه‌نویسی - مسابقه هزارویک سفر 1401

این اثر را بهداد رنجبر برای هزارویک سفر (مسابقه سفرنامه‌نویسی علی‌بابا-۱۴۰۱) ارسال کرده و در مجله گردشگری علی‌بابا منتشر شده است.

موقعیت، بیرونی، شب، خیلی سرد

هیچ‌کس جز استفان که نگهبان یک پارکینگ است دوروبرمان نیست. آن‌چنان سکوتی در خیابان حکم‌فرماست که صدای نفس‌های خودم را نیز می‌شنوم. پشت سرمان ایستگاه قطاری است که ساعت‌هاست بسته شده و احتمالاً تا ساعت ۵ صبح خبری از قطار نیست. جلوی رویمان خیابانی سنگ‌فرش است و خانه‌های چسبیده به آن که چراغ‌ها خاموش‌اند. صاحبان آن خانه‌ها هم ساعت‌هاست در خوابی ناز فرو رفته‌اند و قطعاً قرار نیست تا چند ساعت آینده آدمی را ببینیم که به بهانه‌ای از در خانه‌اش بیرون بزند بلکه کمکی هم به ما بکند.

ساعت سه بعد از نیمه‌شب است و با اینکه در ماه جولای هستیم هوا به شدت سرد شده. استفان زبان من را نمی‌فهمد و من هم زبان او را، او در ماشینی کوچک نشسته و قلیانی چاق کرده و گاهی غیر از صدای نفس‌هایم قل‌قل آن را هم می‌شنوم. تمام تلاش خود را می‌کند تا شاید کمکی به ما برساند. که او هم بعد از ساعتی می‌آید سمت ما و می‌گوید: رئیسم زنگ زده و گفته باید برم. و می‌رود! حالا من و کیانا هستیم و یک محله ساکت و ترسناک و یک دختر به ظاهر معتاد که گاهی می‌آید و سیگاری در صورتم دود می‌کند و چیزی نامفهوم می‌گوید و می‌رود! و اکنون چهار صبح شده و ما تنها و ناامید و یخ‌زده در راه مانده‌ایم. در جایی در نزدیکی یکی از زیباترین و پرتوریست‌ترین شهرهای دنیا و البته به ظاهر ناامن‌ترینش در شب… پاریس.

ویزایی بدتر از ناسزا

دو سال از کرونا گذشته. دو سال سخت که برای ما سفربروها نرفتن و کشف نکردن سخت‌ترین اتفاقی است که افتاده. و حالا پیک کرونا در همه جای دنیا کم شده و یا از بین رفته و وقت سفر است. ولی انگار اصحاب کهف شده‌ایم. جدا از قیمت‌های عجیب دلار و یورو، جهان هم درگیر تورمی بوده که بی‌سابقه است! مانند اصحاب کهف از خوابیدن دوساله بیدار می‌شوم و گوشیم را باز می‌کنم و به دنبال قیمت‌های بلیط و… می‌گردم.

گرچه هر بار که برنامه‌ای می‌چینم میانه راه پشیمان می‌شوم از هزینه‌ها و ضربه اقتصادی که سفر به ما وارد می‌کند. اما سفر اگر فقط ضربه اقتصادی وارد می‌کند هزار اتفاق مثبت نیز رقم می‌زند و من فقط یک مثال می‌زنم. یک سال قبل وقتی روی تخت بیمارستان کرونا تسلیمم کرد و داشت مرا از پا در می‌آورد، یکی از عواملی که امیدم را برای زنده بودن حفظ می‌کرد خیال‌پردازی‌ها و مرور خاطرات سفرهایم بود که زیر لب با خودم زمزمه می‌کردم هنوز خیلی جاها را ندیدیم و کشف نکردیم و زندگی ارزشش را دارد که دارد و زنده‌ام و وقت سفری دیگر است و هر طور هست باید برگردیم به همان زندگی گذشته قبل از کرونا. یعنی هر سال یک یا دو سفر بزرگ‌تر و هیجان‌انگیزتر و کشف‌های تازه برای شنیدن، دیدن و هرچه بیشتر فهمیدن همه رمز و رازهای دنیا و زندگی.

کمی قیمت‌ها ناامیدم می‌کند. گوشی را می‌گذارم کنار و به این فکر می‌کنم فعلاً برای ویزایمان اقدام کنم. ویزای شینگن، که در چند بار اخیر، هم من و هم کیانا ویزای مولتی شینگن از سفارت فرانسه گرفته‌ایم. حالا بعد از این دو سال دوباره مولتی‌ها را ادامه بدهیم و قاعدتاً بهتر این است که از همان سفارتی اقدام کنیم که تاکنون برای ما مولتی‌های چندباره صادر کرده تا مولتی ما تمدید شود. لپ‌تاپم را باز می‌کنم و وارد سایت VFS می‌شوم. شرکتی که همراه با چند شرکت دیگر در ایران عهده‌دار جمع‌آوری مدارک و رابطه بین متقاضیان ویزا و سفارت‌ها شده‌اند که هم خوب است و هم بد. خوب از جهت کم شدن معطلی‌های معمول در سفارت‌ها و خوش‌برخوردی و راهنمایی‌ها و کمک برای مرتب کردن مدارک و سر وقت جواب دادن و بد به این دلیل که سفارت‌ها دیگر شخص شما را نمی‌بینند و مصاحبه نمی‌کنند که البته بدی بسیار مهم و بزرگیست! چون قطعاً در تصمیم‌گیری آن‌ها در مورد اینکه ویزا بدهند یا خیر بسیار موثر است. این خودش باعث ریجکت شدن خیلی از متقاضیان شده!

با ورود به سایت همه اطلاعات به‌روز در مورد مدارک و گرفتن وقت و… را یادداشت می‌کنم. برای حدود یک ماه بعدتر که اواخر اردیبهشت ماه سال ۱۴۰۱ است وقتی را در نظر می‌گیرم و پذیرفته می‌شود و ایمیلی به من می‌دهد مبنی برای اینکه سر وقت و به موقع با مدارک حاضر باشم. در جایی از سایت و هنگام پر کردن فرم‌ها برنامه سفر هم می‌خواهد و من برنامه سفر را برای شهریور و مهر اعلام می‌کنم. طبق همان روز پرواز و هتل هم ارائه می‌دهم و با توجه به سابقه چندین ساله من در پر کردن این فرم‌ها و سر و کله زدن با سفارت‌ها، با دقت مراحل را طی می‌کند و مطمئنم این بار ویزای مولتی ما طولانی‌تر از دفعات پیش است. حالا دو هفته گذشته از تاریخ رفتن ما به سفارت و ایمیلی برای من آمده حاوی اینکه ویزای شما آماده است و تشریف بیاورید برای دریافت پاسپورت. راه میفتم و پر از هیجانم که ببینم این بار ویزای مولتی ما برای چه مدت زمانیست و این نتیجه سال‌ها وقت گذاشتن و هزینه کردن برای سفر و… است تا پاسپورت‌هایمان اعتباری را که دنبالش هستیم به دست بیاورد.

می‌رسم به مقصد واقع در مجتمع تجاری هروی. به بخش تحویل پاسپورت‌ها می‌روم. خانومی خوش‌اخلاق بسته‌هایمان را تحویل می‌دهد که حاوی پاسپورت‌هاست. باز می‌کنم. در پاسپورتم به دنبال ویزای مولتی جدیدم هستم که ناگهان با چیزی مواجه می‌شوم که رنگ صورتم در لحظه‌ای قرمز و کبود می‌شود و نقطه جوشم به ناگاه بالا می‌رود و دلم می‌خواهد پاسپورتی که آن‌قدر اعتبارش برای من مهم است را از وسط به دو تکه مساوی تقسیم کنم. ویزایمان، مولتی نیست! یک‌بار ورود است که کاش فقط همین بود! تاریخ ویزا هیچ ربطی به برنامه‌ای که به سفارت داده‌ام ندارد! تاریخ ویزا از همین امروز شروع شده و تا انتهای تیرماه اعتبار دارد! یعنی نه تنها مولتی نیست، بلکه باید همین یک ماه آینده برویم و بدتر از آن کلا یک ماه و نیم اعتبار دارد!

اگر سفارت فرانسه جلوی صورتم و در صورتم به من ناسزا می‌گفت بدتر از این نمی‌شد! انگار کسی از عمد خواسته به ما نیشخندی بزند و خودی نشان بدهد و سری تکان بدهد و بگوید: از این خبرها نیست! هر چقدر هم تلاش کنی با یک حرکت همه پاسپورتت را به راحتی بی‌اعتبار می‌کنم. که کرد! و حالا من سه راه داشتم. یا باید همان‌جا هواری بکشم و اعتراضی بکنم و اعتراضم را بنویسم که این ماه‌ها طول می‌کشد و عملاً بیهوده است و یا از سفر منصرف شویم که این برای ما سخت است و همین چیکه اعتباری که مانده را لطمه می‌زند و یا سفر می‌رفتیم که راه سوم است! فعلا با این عصبانیت و خشمی که دارم هیچ تصمیمی نمی‌توانم بگیرم و ترجیح می‌دهم سکوت کنم تا در خلوت فکری ‌کنیم و تصمیمی درست بگیریم. گرچه در مسیر به سمت خانه بارها به این فکر می‌کنم که با این هزینه‌ها و گرانی برای یک ماه آینده برنامه‌ریزی کردن برای یک سفر این چنینی بسیار سخت و ناممکن است. پس درصد زیادی از این رفتن منصرف شده‌ام و در ذهنم همه این قصه منتفی است.

قلیان در پاریس

در پرواز امارات نشسته‌ایم به سمت دبی و بعد پرواز دوم به سمت پاریس. خوش‌شانس بودیم که پرواز امارات را برای پاریس به قیمت نفری حدود ۱۳ میلیون تومان رفت‌وبرگشت پیدا کرده‌ام. حالا بعد از دوسال انتظار من و کیانا در آسمان به سمت مقصدی هستیم که چهار سال پیش هم سری به آن زده‌ایم. آنکه می‌گویم سری زده‌ایم چون فقط ۵ روز در آن اقامت داشتیم ولی حالا تصمیم داریم حدود ۱۰ روز را در آن سپری کنیم. پرواز امارات همان‌طور که انتظار می‌رفت پذیرایی بسیار عالی دارد و البته کلی سرگرمی و فیلم و بازی بر روی مانیتورهای روبه‌رویمان. برای پیدا کردن این پرواز و این قیمت روزهای زیادی را در گوشی موبایل جستجو کردم و اپلیکیشن و سایتی نبوده که از دستم در رفته باشد.

post photo d1f7e89e5b8ab3f4e8dc45f52c7481e37fa04010a9cb1c03febc143ba08deba4 IMG6890photo

راس ساعت ۸ شب پرواز در فرودگاه شارل دوگل پاریس بر روی زمین می‌نشیند. برنامه‌ای که در سر داریم این است که یک عدد سیم‌کارت به محض ورود به ترمینال فرودگاه خریداری کنیم تا با یک تیر دو نشان بزنیم. اول اینکه اینترنت‌دار شویم و دوم اینکه با خرید سیم کارت، ۱۰۰ یورویی‌مان خورد می‌شود و خرید بلیت مترو که باید تا محل اقامتمان برویم آسان‌تر. تا بارهایمان را تحویل بگیریم ساعت ۹ شب شده و حالا نه فروشگاهی دیگر در فرودگاه باز است و نه ۱۰۰ یورویی ما خورد شده! در همین ابتدا هاج‌وواج هم‌دیگر را نگاه می‌کنیم و شاید نمی‌خواهیم باور کنیم درگیر قصه‌ای عجیب‌ و سخت شده‌ایم!

قطارها نهایت تا ساعت ۱۱:۳۰ از فرودگاه به سمت مرکز پاریس حرکت می‌کنند . پس باید بجنبیم و به سمت دستگاه‌های خرید بلیط حرکت کنیم. کمی نگرانیم ولی امیدمان را نباید از دست بدهیم. بعد از کلی پیاده‌روی حالا رسیده‌ایم درست جلوی یکی از دستگاه‌های فروش بلیط قطار. در همان ابتدا متوجه می‌شویم که اصلاً امکان ندارد این دستگاه‌ها اسکناسی که در جیب ماست و ارزشش صد یورو هست را قبول کند! هر چه می‌کنیم درون دستگاه، پرتش می‌کند بیرون. حالا نگرانی‌هایمان بیشتر می‌شود و این کاملا طبیعی است. از آن‌جایی که کمی بخت با ما یار است یک مسئول ایستگاه را در سمت راستمان می‌بینیم. آخر می‌دانید، هیچ مسئول و هیچ کارمندی به این راحتی‌ها در ایستگاه‌ها و ترمینال‌های پاریس مشاهده نمی‌شود. کارشان طبیعتاً کار کردن در این اماکن است، اما نیست، کارشان اعتصاب است! تمامی کارمندان حمل‌ونقل در پاریس سال‌هاست درگیر اعتصاب‌اند و جوابی هم نمی‌گیرد. مستقیم می‌رویم پیش آن مسئول دیده شده. یک خانم محترم سیاه‌پوست فرانسوی.

فرانسوی‌ها به هیچ وجه انگلیسی را نمی‌فهمند و یا نمی‌خواهند بفهمند، و هم بسیار بدشان می‌آید با آن‌ها انگلیسی حرف بزنیم و به شخصیت‌شان برمی‌خورد! زبان خودشان را درست و کامل می‌دانند و اعتقاد دارند می‌تواند زبان اول دنیا باشد! پس هیچ دلیلی هم نمی‌بینند که جواب شما را اصلاً بدهند! که نمی‌دهد. همان خانم سیاه‌پوست محترم را می‌گویم. فقط در جواب اینکه خانم خواهشاً مشکل ما را حل کن ما مسافریم و در راه مانده‌ایم و الان‌هاست که قطارها تمام شوند، شانه‌هایش را بالا می‌اندازد و چیزی نمی‌گوید! به کیانا می‌گویم تو همین‌جا بنشین من بروم دنبال کسی مغازه‌ای چیزی در کل فرودگاه تا بلکه بتوانم این اسکناس ملعون را خورد کنم.

می‌روم. تمام فرودگاه را زیر و رو می‌کنم. راس ساعت هشت شب همه باجه‌ها و آدم‌ها و کارمندها رفتند خانه‌شان! مگر این‌جا فرودگاه یکی از مهم‌ترین و پر‌توریست‌ترین شهرهای دنیا نیست؟! مگر این‌جا وسط شهر است؟! هنوز پرواز در حال نشستن است مسافران در حال پیاده شدن هستند و هیچ‌کس در فرودگاه نیست! به جز دو مأمور امنیتی که وظیفه‌شان این است که مبادا شما بمبی موادی چیزی از پرواز به داخل پاریس با خودتان حمل کنید. باز جای شکرش باقیست. دست به دامن هرکسی که شبیه کارمندی چیزیست می‌شوم و خواهش می‌کنم اما کمکی نمی‌کند. ناامیدانه برمی‌گردم و حالا ساعت نزدیک ۱۱ است و به زودی حرکت قطارها به سمت پاریس تمام می‌شود. این بار کیانا هم با من همراه می‌گردد و کوله‌کشان بار دیگر راهی فرودگاه می‌شویم. به یک مغازه مک‌دونالد می‌رسیم. از صندوق‌دار می‌خواهم این اسکناس لعنتی را برایم خورد کند. می‌گوید ندارم. می‌گویم پس سفارشی می‌دهیم تا به بهانه آن پولم را خورد کنی! قبول می‌کند و ما یک پرس سیب‌زمینی سفارش می‌دهیم و صدایش می‌زنیم. بعد از دقایقی معطلی و راه انداختن مشتری‌های دیگر سر و کله‌اش پیدا می‌شود و سفارش ما را ثبت می‌کند. تا اسکناس ۱۰۰ یورویی ما را در دستان ما می‌بیند چشمانش گرد می‌شود و صورتش سرخ و انگار جورابی بدبو و کثیف به دستش داده‌ام فریاد می‌زند: نه! این که نه! من فکر کردم اسکناس شما ۵۰ یوروییه! ما خشمگین‌تر از قبل نگاهش می‌کنیم، خسته نباشیدی می‌گوییم و از مغازه بیرون می‌رویم.

حالا خستگی و خشم و کلافگی فشارش را می‌گذارد روی سنگینی کوله‌های روی دوشمان. دائم در حال غر زدنیم از این که خوش‌خیال بودیم از رسیدن ۸ شب به فرودگاه پاریس و باز بودن فروشگاه‌ها و خریدن سیم‌کارت و خورد شدن پولمان. حالا نه تنها فروشگاه‌ها بسته‌اند و سیم‌کارت و اینترنتی هم نداریم و پولمان هم خورد نشده بلکه مطمئن شدیم قطارها را هم از دست داده‌ایم! با ناامیدی از فرودگاه خارج می‌شویم و دست به دامن آدم‌های در رفت‌وآمد در فضای بیرون از فرودگاه می‌شویم. راننده‌های تاکسی که حسابی روی آن‌ها نمی‌شود باز کرد و حتماً به خاطر منافعشان بدشان هم نمی‌آید که مشکل ما حل نشود و احتمالاً بعدش دست به دامن خودشان شویم برای رسیدن به مرکز شهر پاریس!

پرسون‌پرسون از این طرف به آن طرف و از آن طرف به این طرف هر موجود زنده و جنبنده‌ای خواهش می‌کنیم که پول ما را خورد کند. بعد از کلی جستجو و ناامیدی وارد یک باجه اجاره ماشین می‌شویم. دختری پشت یکی از این باجه‌ها مشغول است. او هر آنچه را که در این ساعت‌های گذشته به همه آدم‌های داخل و خارج فرودگاه گفته‌ام می‌گویم و او هم مثل همه لبخند می‌زند و می‌گوید ندارم. من هم ناامید و خسته، رو برمی‌گردانم و راهم را کج می‌کنم می‌روم. ناگهان دختر مهربان قصه ما صدایم می‌زند. برمی‌گردم به سمتش. گویی نوری به سمتم تابیده و گره بزرگ در حال باز شدن است. می‌گوید: شاید خودم در کیفم داشته باشم. می‌رود و با کلی پول خورد که آن‌قدر خورد است که از این خوردتر نمی‌تواند باشد! اسکناس‌های ۵ و ۱۰ و ۲۰ یورویی. خوشحال می‌شویم و تشکر می‌کنیم و خندان برمی‌گردیم به سمت داخل فرودگاه. آن‌چنان انرژی گرفتیم که خستگی وزن کوله‌هایمان از یادمان می‌رود و انگار سبک‌تر شده‌ایم و همه خستگی‌های مسیری که از صبح از فرودگاه تهران تا اینجا طی کرده‌ایم از یادمان می‌رود. اما این خوشی‌ها دیری نمی‌پاید! چون دیگر قطاری نیست که ما را به مقصد برساند! آن‌قدر همه‌جا خلوت شده که حتی آدمی هم دیگر نیست که به ما بگوید که چطور به مقصد برسیم آن هم بدون اینترنت! حالا تنها راهی که برای ما مانده رفتن به مقصد با اتوبوس‌هایی است که هر نیم ساعت یک‌بار در ایستگاهی مقابل فرودگاه توقف دارند.

بعد از نیم ساعت اتوبوسی می‌آید و ما و چند مسافر باقی‌مانده هم سوار آن می‌شویم. در اتوبوس اینترنتی ضعیف سوسو می‌زند و من بلافاصله آدرس محل اقامت را جستجو و ذخیره می‌کنم و متوجه می‌شوم برای رسیدن به آن سه اتوبوس و یک مترو پیش‌رو داریم! تازه این در صورتی است که اتوبوس‌ها همگی به موقع حرکت کنند که به آن متروی وسط مسیر هم برسیم! محل اقامت ما در جایی در نزدیکی پاریس است. جایی مثل کرج نسبت به تهران. یک هتل آپارتمان در سایت بوکینگ پیدا کرده‌ام با قیمت ۵۸۰ یورو برای ۱۰ شب.. منتها حالا برای رسیدن به آن دچار مشکل شده‌ایم. اتوبوس‌ها یکی پس از دیگری به موقع می‌روند و به موقع هم به مترو می‌رسیم. راننده‌های اتوبوس این وقت شب که حدود دو بعد از نیمه شب شده دلشان برای ما می‌سوزد و از ما پولی هم دریافت نمی‌کنند.

بلیت مترویی که در وسط مسیر سوار می‌شویم هم از سکه‌های پول خوردیست که از سفرهای قبلی در دستمان باد کرده بود. اتوبوس آخری را هم سوار می‌شویم و وقتی در نقشه جستجو کرده بودم فهمیدم باید بعد از رسیدن به مقصد آخر فاصله ده دقیقه‌ای تا محل اقامت‌مان را با تاکسی طی کنیم که دیگر چاره‌ای هم نیست. به مقصد می‌رسیم. پیاده می‌شویم. شب است. خیلی شب! سرد است! هوا خیلی سرد است و اصلاً چرا باید در ماه جولای هوا آن‌قدرسرد باشد! هیچ تاکسی نیست. هیچ آدمی، هیچ جنبنده‌ای. پشت سرمان ایستگاه قطاری است که ساعت‌هاست بسته شده و احتمالاً تا ساعت پنج صبح خبری از قطار نیست.

جلوی رویمان خیابانی سنگ‌فرش و خانه‌هایی چسبیده به آن که چراغ‌ها خاموش می‌شود و صاحبان خانه هم ساعت‌هاست در خوابی ناز فرو رفته‌اند و قطعاً قرار نیست تا چند ساعت آینده آدمی را بینیم که به بهانه‌ای در خانه‌اش بیرون بزند بلکه کمکی هم به ما بکند! پر واضح است است که بدبخت شده‌ایم! چون درست است این فاصله تا محل اقامتمان ده دقیقه است اما هیچ ماشینی و هیچ آدمی نیست که اصلاً به دادمان برسد. بیش از حد کلافه و ناامید و خسته‌ایم و حالا ساعت حدود سه صبح شده. خوب که سرم را می چرخانم شخصی را می‌بینم که در ماشینش نشسته و سرش در گوشی است. نزدیک می‌شوم. استفان، پسر جوانی که نگهبان پارکینگی است که سمت چپم قرار دارد و در ماشین استیشن کوچکش قلیانی چاق کرده و با گوشیش ور می‌رود. همان‌طور که در عجبم از حضور قلیان و این فضای شبیه قهوه‌خانه و ایرانی‌طور، به شیشه می‌زنم. شیشه را پایین می‌دهد. نه او زبان من را می‌فهمد و نه من زبان او را! ولی با اشاره و نصفه انگلیسی و نصفه فرانسوی می‌فهمد ماجرا از چه قرار است و نیاز به کمکش داریم. چون او تنها فرشته نجات ما می‌تواند باشد.

post photo 860948274fe1d81b2b41b268d38c32f91083677918b3cb04add779b3897d756b IMG6845photo

از او می‌خواهم با استفاده از گوشی‌اش برای مان تاکسی خبر کند. می‌گوید چرا خودت نمی‌گیری؟! می‌گویم: نت ندارم، کردیت کارت ندارم و چون الان این‌جا آن هم وسط یک خیابان دور و ناشناخته نمی‌توانم برای ثبت‌نام در اپلیکیشن آدرسی را ثبت کنم! با آرامش و لبخند مشغول می‌شود. از هر اپلیکیشنی و تاکسی بی‌سیم و هر جور حمل‌و‌نقل که فکرش را بکنید درخواست ماشین می‌دهد. اما نیست که نیست! یک ساعتی می‌گذرد و در این بین یک دختر به ظاهر معتاد سیاه‌پوست هم دائم به من نزدیک می‌شود و سیگاری پک میزند و آن را در صورتم دود می‌کند و چیزی نامفهوم و ظاهرا فرانسوی زیر لب زمزمه می‌کند. هر چقدر به او بد نگاه می‌کنم و بی‌توجهی می‌کنم، هست و نمی‌رود و همین خودش در آن شرایط فشار را مضاعف می‌کند.

بعد از یک ساعت تلاش بی‌وقفه، هیچ ماشینی پیدا نمی‌شود. حتی استفان به کمک گوشی‌اش به هتل محل اقامتمان زنگ می‌زند و خواهش می‌کنیم آن‌ها ماشینی برای ما بفرستند که آن هم نشد و باز هم هیچ راننده‌ای نبود که نبود. ساعت حدود چهار صبح است که ناگهان استفان شال و کلاه می‌کند و می‌گوید رئیسش زنگ زده و باید برود این اطراف و حدود ۱۰ دقیقه طول می‌کشد تا برگردد و به ما قول برگشت می‌دهد. حالا تنها جنبنده‌ای که به ما امید می‌داد را هم از دست دادیم! ما ماندیم و ۲عدد کوله و سرما و سکوت و نگرانی و حتی کمی ترس. مسخره است که در شروع سفر و بدو ورود، آن هم به یک کشور کاملاً توریستی ما نمی‌توانیم به محل اقامتمان که همین ده دقیقه آن طرف‌تر است برسیم! که اگر ایران بود حتماً اسنپی تپسی آدمی چیزی کمکی به ما می‌کرد اما این‌جا…

در اوج نگرانی و ناامیدی، پس از یک ربع استفان برمی‌گردد. همان فرشته نجات ما. از دور صدایم می‌کند که درآن خیابان بغلی یک ماشین ایستاده و منتظر شماست! باورم نمی‌شود! استفان در حالی که در حال انجام ماموریتش بود اما باز هم درخواست ماشین داده و بلاخره یک راننده قبول کرده و منتظر ماست. نفسی عمیق می‌کشیم و کوله‌هایمان را برمی‌داریم و تشکری ویژه از این پسر مهربان و نجات‌دهنده‌مان استفان می‌کنیم. سوار تاکسی می‌شویم و بالاخره پس از حدود نیم ساعت در آرامش روی تخت دراز کشیده‌ایم و آن‌قدر خسته‌ایم که حتی فرصت نمی‌کنیم اتفاقات را مرور کنیم و بخندیم به این اوضاع نابسامان و پیچیده‌ای که از سر گذرانده‌ایم و به خوابی عمیق فرو می‌رویم…

ایران گران‌تر از پاریس!

به نظر من یکی از لذت‌های سفر این است که زندگی‌اش کنی. خانه‌ای بگیری و یا سوئیتی که ناچار به خرید مایحتاجت شوی و بروی و در بازار و فروشگاه‌هایی که مردم همان شهر در آن خرید روزمره زندگی‌شان را می‌کنند، خرید کنی و تجربه کنی همه آن‌چه که آن‌ها برای زندگی کردنشان در آن‌جا تجربه می‌کنند.. ما هم برای گذراندن این ده روز سفرمان نیاز به خوراکی و یک‌سری مایحتاج روزمره داریم. راهی فروشگاهی زنجیره‌ای و بزرگ در همین نزدیکی می‌شویم که گشتن در این فروشگاه‌های مواد غذایی یکی از لذت‌های من در سفر است. همه آن‌چه که نیاز داریم این‌جا موجود است و چرخی برمی‌داریم و مایحتاج‌مان را به ترتیب در آن‌جا قرار می‌دهیم. اما خرید این بار ما کمی عجیب است. مقایسه قیمت‌ها با ایران ما را شوکه می‌کند! یادم می‌آید دفعات قبل‌تر عددها را وقتی تبدیل به ریال می‌کردیم اخم‌هایمان کمی در هم می‌رفت و لعنتی به روح قیمت‌های یورو در ایران می‌فرستادیم و آخرش هم این‌طور به خودمان دلداری می‌دادیم که سفر است دیگر! چاره‌ای نیست. اما حالا اوضاع فرق کرده. چون عملاً قیمت‌هایی که می‌بینیم همان قیمت‌هایی است که دو روز پیش در بقالی حسین آقا، سر کوچه‌مان در ایران، با آن برخورد داشتم. با این تفاوت فاحش که الان من در یک فروشگاه بزرگ در اروپا و روبه‌روی اجناسی ایستادم که قیمت یورو بر روی آن درج شده و بعضاً وقتی تبدیلش می‌کنی اوضاع بدتر می‌شود. چون می‌فهمی همین جنس در ایران گران‌تر است! و حالا قیمت‌ها در این سفر بیشتر نگران می‌کند. اما نه از یورویی که تبدیلش می‌کنیم به ریال که ماجرا این‌بار برعکس است!

پاریس و کافه و موسیقی

به نظرم پاریس قبل از هر چیز شهر موسیقی و کافه است. در هر کوچه و خیابانی که باشی، در هر نقطه‌ای از پاریس در حال راه رفتن و گذر باشی صدایی و نوایی و موسیقی از جایی به گوش می‌رسد. اصلاً پاریس شهر هنر است. پاریس با همه زیبایی و هنرش، اگر اهلش باشی و چشم و گوشش را داشته باشی، هر بار دستانش را باز می‌کند و تو را در آغوشش می‌فشارد. وقتی در پیاده‌رو‌هایش قدم می‌زنی و می‌خواهی کشفش کنی، لحظه‌ای نمی‌گذرد که می‌بینی محوش شده‌ای و آن‌قدر زیبایی‌های اطراف در برت گرفته که خودت را به راحتی در کوچه‌وپس‌کوچه‌ها و فروشگاه‌ها و کلیساها و ساختمان‌های قدیمی‌اش گم می‌کنی.

post photo 94b4cc3c2c49b80a019a2970a36bcee98daf7fee05768d2c0dc2ae7a57db8834 IMG6860photo

همیشه در سفر شهرهای این‌چنینی در شروع یا پایانش برایت سورپرایزی دارند. آن هم برای اینکه با وجود معایب و ایرادهایی که دارند ولی برایت خاطرات و تصاویر شگفت‌انگیزی به‌جا بگذارند. مطمئن باشید این تجربه را غیر از پاریس در شهرهایی چون پراگ و بروژ و وین و… نیز خواهید داشت. مانند همین سری در پاریس. ما که در شروع ماجراجویی و دقیقا لحظه‌ای که در مرکز شهر پاریس از قطارمان پیاده می‌شویم تا پیاده‌روی‌های ۲۰کیلومتری در روزمان را آغاز کنیم و کلی خیابان و کوچه‌هایی که باید کشف‌شان کنیم، متوقف می‌شویم. آن هم نه چند دقیقه که به ساعت می‌کشد. روبه‌رویمان در ایستگاه مترو دو پیانو بزرگ روبه‌روی هم چیده شده و هر کسی که دستی به ساز دارد می‌نشیند و می‌نوازد و در اتفاقی جذاب‌تر از میان جمعیت ۴ نفر می‌روند پشت پیانوها. هرپیانو دو نفر و همزمان و بداهه شروع می‌کنند به نواختن. انگار پاریس آدمیست که عده‌ای را استخدام کرده برای ما تا ما بدانیم و یادمان نرود کجاییم. در شهر موسیقی و هنر. میخ‌کوبمان می‌کند سر جایمان و بیخیال آن می‌شویم که باید چه می‌کردیم و کجاها می‌رفتیم و برنامه اصلا چه بود. همین‌ها شما را عاشق پاریس می‌کند. پاریسی که شاید در نگاه اول برای خیلی‌ها تصویری عجیب را به نمایش می‌گذارد. شهری با جمعیت حدود دو میلیون و پانصدهزار نفری و در مساحتی ۱۰۵ کیلومترمربعی، که پر است از مهاجران و پناهنده‌های غیرقانونی که در سطح شهر پرسه می‌زنند و حواست نباشد کوله‌ات یا گوشی‌ات یا پولی که در جیب داری در کسری از ثانیه ناپدید می‌شود!

post photo b9588980f35e0bc5bfcb6d20d5b99e8a62b1bbe18f8a3a1c8d066251eb16794b IMG6843photo

وقتی در شب در پاریس پرسه می‌زنی و چشمت را به گوشه‌های خیابان می‌چرخانی تصویر کارتون‌خواب‌ها و گداهای بی‌شماری که برای خودشان جایی پیدا کردند تا به خواب بروند قلبت را به درد می‌آورد. این‌جا دومین شهر گران جهان است و از سویی در سال‌های اخیر با مسائل اقتصادی بسیار زیادی دست‌وپنجه نرم می‌کند. آمار بیکاری بسیار بالاست و پاریس جزو شهرهایی بوده که بعد از گذر از این دو سال کرونا درگیر تورم بالایی هم شده است. اما پاریس، پاریس است. که در سال ۲۰۱۹ دومین شهر جذاب جهان معرفی شده است و میزان بازدید توریست از این شهر بی‌نظیر است. فقط در سال ۲۰۲۰ که جهان درگیر اوج کروناست، پاریس ۱۲ و نیم میلیون نفر بازدیدکننده داشته که جالب‌تر است بدانید این میزان ۷۳درصد کمتر از سال قبلش است! یعنی ۲۰۱۹ که باز هم در اوج کرونا بودیم.

ما روزهایمان را در پاریس با قدم زدن و راه رفتن سپری می‌کنیم. به نظرم پاریس آن‌قدر برایت نکته و ظرافت‌های بی‌شماری دارد که باید ذره‌ذره کشفش کنی. اما اگر حوصله‌اش را هم نداشته باشی این‌جا دومین سیستم حمل‌ونقل شهری دنیا را دارد. متروهای پاریس آن‌قدر زیاد و متنوع است که امکان ندارد هر جای شهر که باشی و چشم بچرخانی ایستگاه متروی نبینی. تازه این جدای از ایستگاه‌های اتوبوس است. می‌شود کارت‌های هفتگی حمل‌ونقل را در ایستگاه‌های مرکزی آن به قیمت ۲۷ یورو خریداری کرد. کارت‌هایی که برای همه سیستم‌های حمل‌ونقل کار می‌کند و اگر قرار است در طول زمان و در مدت زمان اقامت خیلی از حمل‌و‌نقل استفاده کنی بهترین گزینه است. اما یک ایراد بزرگ دارد و آن هم اینکه فقط از دوشنبه تا یکشنبه کار می‌کند.معنی‌اش این است که اگر شما چهارشنبه وارد پاریس شوید و این کارت را تهیه کنید فقط تا یکشنبه بعدیش یعنی ۴ روز بعد اعتبار دارد!

کاش می‌فهمیدم چرا چنین ویژگی عجیبی دارد. چون ما هم دقیقا چهارشنبه وارد شهر پاریس شده‌ایم و خرید این کارت آن هم برای مایی که سیستم حمل‌ونقل‌مان در بیشتر روز پاهایمان است مقرون‌به‌صرفه نیست. پس برای جابجایی‌هایمان از بلیط‌های تک‌سفره یک و نه یورویی مترو که باید از دستگاه‌های خودکار فروش بلیت تهیه شود استفاده می‌کنیم. پاریس یا رم؟ یکی از بناهایی که در پاریس حتی از فاصله‌های دور از ارتفاعات به خوبی دیده می‌شود و عظمتش در شهر خودنمایی می‌کند معبد پانتئون است. در نزدیکی پارک لوکزامبورگ در پیاده‌روی‌های روزانه‌مان در مسیر به پانتئون برخورد می‌کنیم. در همان نگاه اول عظمت و بزرگی‌اش ما را خیره می‌کند. پانتئون به معنی خدایان. در محله لاتن پاریس. این‌جا مقبره چند نفر از مشاهیر فرانسوی است. معبدی ساخته شده در قرن ۱۷ میلادی و حالا محل دفن مشاهیری چون ژان ژاک روسو، ویکتور هوگو، امیل زولا، ماری کوری، الکساندر دوما و… تصمیم می‌گیریم گشت‌وگذاری در داخل معبد هم داشته باشیم. البته از آن‌جایی که ما چندی پیش معبد پانتئون در رم را دیده بودیم که داخلش بسیار باشکوه‌تر و زیباتر از داخل این معبد بود کمی از انگیزه ما از دیدن و در صف طولانی ایستادن این معبد کم می‌شود. به ویژه اینکه ورودی این معبد نفری ۱۲ یورو است و همین باعث می‌شود که از دیدنش منصرف شویم! واقعیت این است که ساختمان از لحاظ نمای بیرونی‌اش و معماری ویژه‌ای که دارد بی‌نظیر است اما اگر تا آنکه آن را مثلاً در رم دیده‌اید نظرم این است که وقت خود را در صف بسیار شلوغ این معبد صرف نکنید آن هم با ورودی ۱۲ یورویی اش.

post photo b32dc21dd740b1863938f3e97d198f94afd93d900e3d8b8d5369e0b3d205d60a IMG6885photo

از غرب تهران تا حوالی پاریس

یکی از ویژگی‌های سفر این است که به معنای واقعی برایت اثبات می‌کند که دنیا واقعاً چقدر کوچک است. این را وقتی می‌فهمیم که درگیر اتفاقات و رویدادهای عجیب در سفر می‌شویم و برای لحظه‌ای مغز هنگ می‌کند! یکی از شب‌های ابتدایی سفر که به محل اقامت‌مان برمی‌گردیم، کسی که شیفت شب پذیرش هتل است با ما به انگلیسی، گرم صحبت می‌کند. البته همین که یک نفر در این مملکت باشد که انگلیسی حرف بزند خودش به اندازه عجیب است. اما آن‌جایی شوکه می‌شویم که وقتی در انتهای معاشرت‌مان به او می‌گوییم گودبای، می‌گوید شب بخیر! و یا وقتی از او تشکر می‌کنم میگوید خواهش می‌کنم! آن‌قدر این صدایی که می‌شنویم برایمان عجیب است که در ثانیه‌های اول متوجه موضوع نمی‌شویم و فقط به فکر فرو می‌رویم که آیا درست شنیده‌ایم یا اشتباه می‌کنیم. تا بالاخره از او می‌پرسم که تو داری فارسی حرف می‌زنی؟ می‌گوید بله! تقریباً شوکه و وحشت‌زده هستیم. این بهترین واژه‌ای است که اکنون می‌توانم بگویم. وحشت‌زده. این‌جا در شهری در حومه پاریس، در یک هتل آپارتمانی در گوشه این شهر کوچک، چرا باید یک نفر فارسی حرف بزند! می‌گوید: خانمش ایرانی است و برای همین به زبان و فرهنگ ما آشناست و وقتی آدرس محل سکونت خانواده همسرش را می‌گوید دیگر قصه کوچک بودن دنیا برای ما تمام است که متوجه می‌شویم نزدیک محل سکونت ما در تهران است!

گیوم نام مردی بلند قد و حدوداً ۴۲ یا ۴۳ ساله و دوست‌داشتنی و مهربان که از بخت خوب ما محل کارش دقیقا در همین هتل است. درست قبل از شروع سفر من ایمیلی به هتل می‌زنم حاوی اینکه لطفاً در صورت امکان بهترین اتاق هتل را در اختیار ما بگذارید. زدن چنین ایمیلی به چنین هتلی شلوغ و پر رفت‌وآمد مانند زدن سنگی است در تاریکی. و حتی بی‌فایده! اما از بخت خوب ما این شخص این ایمیل را دریافت می‌کند و می‌خواند و تا می‌فهمد ما ایرانی هستیم و احتمالاً به هواخواهی از ایرانی بودن همسرش و احتمالاً شکی که از آمدن ما از ایران به او دست می‌دهد، واقعاً بهترین اتاق هتل را در طبقه آخر به ما اختصاص می‌دهد. نه تنها بهترین بلکه بزرگ‌ترین اتاقشان را با آشپزخانه‌های بزرگ و سرویسی کامل و تراسی دل‌باز و… دقیقاً دنیا به همین اندازه کوچک و عجیب است!

post photo 0d78ed266a83f95d1d67d534378d53bb073a8dea8f36cd5f5f403519734d3990 IMG6888photo

post photo e372b4678c1360993f6740b03e5956ef0a86f351e7105623cf5c487a96b41aaf IMG6887photo

post photo 9af09beae7447d98fb20fa9665dc10b6a09375ea96969b1a8cfbabf461a19c59 IMG6886photo

قلب مقدس در پاریس یکی از زیباترین منطقه‌های پاریس که باید در راس برنامه‌های کسی که به این شهر سفر می‌کند باشد، منطقه مونتمارتر است. رفتن و پیاده‌روی در این منطقه که از شهر پاریس ارتفاع دارد جزو واجبات سفر به پاریس است. کافیست در ایستگاه مترویی به همین نام پیاده شوید. برای رفتن به منطقه مونتمارتر دو راه وجود دارد. یکی استفاده از فانیکولار که ترن‌های تک‌واگنی هستند که شما را از پایین به بالای منطقه می‌رساند. با بالا رفتن از روی یک ریل که روبه‌روی همین ایستگاه مترو قرار دارد. و راه دوم پیاده رفتن است. قاعدتاً ما راه دوم را انتخاب می‌کنیم. که دو دلیل واضح دارد. یکی صفحه بسیار طولانی فانیکولار و دوم که حتماً می‌دانید، پیاده‌روی که خودش کشف دنیای جدیدی برای ماست. آن‌قدر خیابان‌ها و کوچه‌های این‌جا زیباست که نفس‌هایمان را در سینه حبس می‌کند.

post photo 256ccf751f9eb02ee22c2b68917fd31ac8ee2a593a4b8cd10a700f81283a026f IMG6874photo

خیابان‌های سنگ‌فرش با کلی خانه‌های زیبا و پوشیده از سبزه و گل که هر طرف سر می‌چرخانی حیاط و نمای خانه‌ها چشم‌هایمان را خیره می‌کند. احساس می‌کنید وارد شهر دیگری شده‌اید که به نوعی زیبایی‌اش با پاریس متفاوت است. کافه‌های فراوان و حضور بی‌شمار توریست‌ها در کافه‌ها که جای سوزن انداختن هم نیست شور و حال عجیبی به این منطقه می‌دهد. آن‌قدر کافه‌ها و رستوران‌ها به خودی خود جذاب و زیبا هستند که ما حتی جلوی هر کافه توقف می‌کنیم و نگاهی به داخلش می‌اندازیم و موقعیت دست دهد قطعاً نوشیدنی یا دست کم یک چای می‌نوشیم.

post photo 8af397453ff1b1e936a71d1e3c28d80573f745aacba1feabc6a98d34c11781bf IMG6876photo

post photo 2753fa1b80cd1840e49671c0674bb204362961054a6482628277558e84260fde IMG6875photo

post photo 165f4e253a883368177e5ec2cd06bd8d369fdc6e8fd0f401a973c977cdf0d0b0 IMG6840photo

سربالایی مونتمارتر را بالا می‌رویم بدون اینکه احساس کنیم در سربالایی هستیم! آن‌قدر همه فضا ما را در برگرفته که خیلی زودتر از آن‌چه فکر کنیم به بالای منطقه رسیدیم. میدانی بزرگ که دور تا دور آن پر است از کافه‌های شلوغ و در میانه این میدان پر از نقاش‌های خوش‌اخلاق و بامزه و رنگ و وارنگ. هرکدام بوم‌هایشان روی سه‌پایه علم شده است و نقاشی‌های زیبایشان را در جلوی دیدگان گردشگران قرار داده‌اند. البته که قیمت‌ها هم قابل‌توجه است. اما اگر بخواهی می‌توانی زمانی بگذاری و جلویشان بنشینی و نفس را در سینه حبس کنید و دقایقی تکانی نخورید تا تو را هم روی کاغذهایشان بیاورند و نقاشی کنند، به هر سبکی که دوست داری.

post photo 228de03f956df70d7764f8dc5e0ef1ba9acd3b9717d5c5522f903045499d5cc2 IMG6839photo

post photo 87981acd009fabea8505d5008c74ed937bced871c6b6f777e5786097f2fb2731 IMG6838photo

post photo 303faa15475c68ae9ebf448bac64aed42ab27e71067261408e3b55adf924455d IMG6837photo

البته که مونتمارتر جدا از همه این فضای جذابش و دید بسیار شگفت‌انگیزش از شهر پاریس، یک ویژگی بی‌نظیر دیگری هم دارد. وقتی مسیر را ادامه می‌دهیم و همان‌طور که محو زیبایی و فضاهای رنگی اطرافمان هستیم و لبخندی به لب داریم از این همه سرخوشی و سرزندگی این خیابان، ناگهان لبخند بر لبمان خشک می‌شود و شکوه و عظمتی در جلوی دیده‌هایمان شکل می‌گیرد. چشم‌هایمان قفل می‌شود. قفل به یک بنایی عظیم و بی‌نهایت زیبا. کلیسای سکره کور. که از همان ابتدا فکر می‌کنیم تصویر رو به رو شبیه به یک انیمیشن والت دیزنی است تا واقعیت. که از نظر ما واقعاً زیباترین بنای موجود در پاریس همین ساکره کور است.

post photo cfd0e1b80d62fc20575fcdd755c25a002f1f06c871ff210acce30ed5e02582fd IMG6836photo

post photo 07dc25875be23de4ccb402c378e0926e1a058b3ade3494ac03c97bcc1ce5db64 IMG6831photo

همراه با جمعیت که آرام‌آرام در حال ورود به کلیسا هستند همراه می‌شویم. در همان ابتدا و بدو ورود به داخل کلیسا عظمت بنا ما را در برمی‌گیرد. سبک ساخت این بنا رومی بیزانسی است که در ابتدا اصلاً کلیسا نبوده. صرفاً مکانی مقدس بوده و کاهنان در این‌جا به پرستش خدایانشان می‌پرداختند. بعدها تبدیل به کلیسا شده. ساکره کوربه معنای قلب مقدس است و اشاره دارد به قلب مسیح. این کلیسای با ارتفاع ۲۱۳ متری از سطح دریا پس از برج ایفل در رتبه دوم قرار می‌گیرد.

post photo b2ea4489c2a203d6bff8e91d771d28de0bdb6b7125174793b9012f3d2a725852 IMG6830photo

post photo 48cd144368c41e05fe57d66b968be7d9edcbcdaf40fd81a1c883fa8dea9666bd IMG6871photo

post photo 1a7f2f17b1b1e53069c2f158111b3ca4e1403330f010d1fbc7004bb2aed2ef0f IMG6873photo

وقتی با جمعیت همراه می‌شویم دور کاملی در کلیسا می‌زنیم و از در دیگری خارج می‌شویم. اما این یک خروج معمولی و عادی نیست. یک خروج با نفس‌هایی است که در سینه حبس می‌شود! چراکه نمای درب خروجی و ترکیبش با ابرهای پنبه‌ای درآسمان زیبای پاریس و طاق هلالی درب، همزمان باهم می‌شود یک تابلوی نقاشی زیبا و بی‌نظیر که نمی‌خواهی باور کنی واقعیت است! برای همین دو بار از این درب خارج می‌شوم و هر دو بار نفسم را حبس می‌کند!

post photo 5ffd672a0c181b027079ed0305553b66021d9e6a53909141cbd157ae99611aa3 IMG6798photo

روبه‌روی بنا مملو از جمعیت است. چمن‌ها و فضای سبزی که پر شده از آدم‌هایی که نمی‌توانند به راحتی از این منطقه زیبا خارج شوند و باید ساعت‌ها در این منطقه توقف کنند تا بلکه ذره‌ای از حس‌وحال واقعی را درک کنند. مانند ما که دقایق زیادی روی پلکان کلیسا و همچنین روی چمن روبه‌روی کلیسا لم می‌دهیم و به نمای شهری نگاه می‌کنیم که از زیباترین‌ها در دنیاست. شهر پاریس که چهار سال پیش فقط پنج روز را در آن سپری کرده‌ایم ولی همین الان احساس میکنیم حتی ده روز هم کمش است! هرچه نگاه می‌کنی و هرچه کشف می‌کنی پایانی ندارد و نه تنها دلت سیر نمی‌شود که تشنه‌ترت هم می‌کند…

post photo 0a5457e31fe37f2efcb396eb69e377ea9622318110cdb8e756c526ccdb9d1506 IMG6867photo

مسیر را همراه با جمعیت بعد از اینکه استراحت مفصلی کردیم به سمت پایین ادامه می‌دهیم. گرچه دل من این‌جاست و مطمئنیم که باید دوباره برگردیم و حتماً میتوان روزها برای همین‌جا زمان گذاشت. بعد از حدود یک ربع از پله‌ها و مسیر پایین رفتن، به دیوار عشق می‌رسیم. این‌جا انتهای مسیرمونتمارتر است. دیوار عشق با مساحتی حدود ۴۰ متر مربع که سال ۲۰۰۰ در اینجا قرار گرفته با ۶۱۲ کاشی سرمه‌ای رنگ که به ۲۵۰ زبان دنیا جمله عاشقانه دوستت دارم روی آن حک شده. جالب است که یکی از این زبان‌ها فارسی است. فردریک بارون برای احداث این دیوار به دور دنیا سفر می‌کند و از مردم دنیا می‌خواهد کلمه دوستت دارم را به زبان خودشان برایش بنویسند و در نهایت این نوشته‌ها روی این دیوار نقش می‌بندند.

post photo 3ec65b5916ce016ab53c98a3bcdae9e56ec9447d0e8c91e0f66321ebc999a0f1 IMG6794photo

ملاقات با فضاپیما در پاریس!

کشف کردن در سفر همیشه کشف کردن خیابان‌ها و کوچه‌ها و کافه‌ها نیست. گاهی کشف کردن می‌تواند خیلی خاص و ویژه و البته بسیار به دردبخور باشد. در حال پرسه زدن در خیابان اطراف کلیسای نوتردام هستیم. گلاب به رویتان به شدت نیاز به دستشویی احساس می‌شود و این معضل در سفر هیچ‌وقت به راحتی قابل حل نیست! به ویژه در اروپا باشی با ورودی دو و نیم یورویی توالت‌های عمومی! در میانه یک پارک که از وسط خیابان عبور می‌کند با یک اتاقک بزرگ دوار روبه‌رو می‌شویم. قیافه‌اش آن‌قدر عجیب است که ما را به سمت خودش می‌کشاند. نه ورودی پیداست و نه خروجی. فقط تعدادی دکمه دارد و البته کلمه‌ای که بالای آن نوشته شده توالت. که چشمانمان با دیدن آن برق می‌زند.درست زده‌ایم به هدف و مقصد درست همین‌جاست. فقط هرچه نگاه می‌کنم نمی‌دانم با این حجم دوار بزرگ و فضایی شکل باید چه کنم! به دکمه‌ها نگاه می‌کنم و می‌بینم چراغی روشن است و زیرش نوشته شده در حال استفاده. البته که ناگفته نماند جای شکرش باقیست که به انگلیسی نوشته و جزو معدود نوشته‌هایی است که دست‌اندرکاران گردشگری در فرانسه این زحمت را متقبل شده‌اند و غیر از فرانسوی به زبان دیگری هم نوشتند.

تا اینجا حداقل به این نتیجه می‌رسیم که کسی در داخل آن است و این یعنی که در هنگام خروج آن یک نفر مذکور دست‌کم درب ورود و خروج را برای ما آشکار می‌کند! بعد از چند دقیقه دربی بزرگ و یکسره به صورت کشویی و کاملاً اتومات کنار می‌رود و گوی فضانوردی از داخل یک فضاپیما بیرون می‌آید. خانمی خارج می‌شود. تا می‌خواهم بروم داخل فریاد می‌زند که نه! دست نگه‌دار. صبر کن و به فرانسوی چیزی می‌گوید که می‌فهمم اوضاع در داخل خیلی خیط است! در به صورت اتومات بسته می‌شود. صداهای عجیب می‌آید و یک فعل و انفعالاتی در حال رخ دادن است. چراغی دیگر روشن می‌شود و زیرش نوشته در حال شست‌وشو. حالا معنی فریاد آن خانم را متوجه می‌شوم و خنده‌ام می‌گیرد. بعد از دقایقی شست‌وشو که معلوم است خیلی دقیق و با وسواس انجام شده، چون زیادی طول می‌کشد، چراغی دیگر روشن می‌شود و زیرش نوشته شده آماده استفاده. ظاهراً قسمتم نشده و این حجم بزرگ دوار فضایی شکل من را هم طلبیده! گلاب به رویتان آن‌قدر عظمت دارد و شبیه فضاپیما است که هنگام خروج حس می‌کنم کسانی که در صف انتظار هستند باید من را تشویق کنند و برایم هورا بکشند!

خیالتان راحت. به اندازه در سطح شهر پاریس از این فضاپیماها نصب شده است! حالا چرا دقیقا سه‌شنبه؟! نمی‌شود که به پاریس بروی و از لوور بگذری! یعنی هر چقدر هم اهل موزه و تاریخ‌نباشی، از لوور نمی‌توانی بگذری. غیر از اهمیت و عظمت خود موزه، بنای موزه و آن هرم شیشه‌ای وسط میدان که هدیه آمریکایی‌هاست به فرانسه و آن شور و حال اطراف موزه و حتی چند تندیس و مجسمه‌هایی که از پنجره‌های ساختمان دیده می‌شود قطعاً هر آدمی را وسوسه می‌کند که حتی یک بار هم شده قدم به داخل موزه بگذارد. ما که چهار سال پیش در سفری که به پاریس داشتیم لوور را دیده‌ایم بازهم هوایش در سرمان است که بار دیگر یک روزمان را به این موزه زیبا اختصاص دهیم! خوب است بدانید که در این موزه حدود ۳۸ هزار اثر وجود دارد که اگر حتی تصمیم بگیرید همه‌اش را هم ببینید باید یک یا دو هفته هر روزتان را صرف راه رفتن و قدم زدن در موزه کنید. برای همین ما چهار سال پیش موفق شده بودیم فقط تمدن مصر و ایران را ببینیم. این بار قصد داریم ایران و تمدن‌های دیگری را هم سرک بکشیم. البته ناگفته نماند هرکسی به این موزه می‌آید در انتها حتما وقتی اختصاص می‌دهد برای دیدن تابلوی لبخند ژکوند. تابلوی مونالیزا. یعنی هر جای موزه که باشی وقتی ببینی وقت دارد به پایان می‌رسد هرجور شده خودت را می‌رسانی به این تابلو. تابلوی شصت در شصتی که دنیا را معطل خودش کرده!

یکی از صبح‌های سفر را به مقصد لوور آغاز می‌کنیم. خودمان را به مرکز شهر پاریس می‌رسانیم و با یک مترو در ایستگاهی که به همین اسم نام‌گذاری شده پیاده می‌شویم. ایستگاه در زیرزمین موزه واقع شده و ما چهار سال پیش راهی مستقیم از ایستگاه به زیر هرم شیشه‌ای پیدا کرده بودیم که می‌توان وارد موزه شد. این بار در یک اتفاق عجیب ورودی از مترو بسته است و ما ناچاریم از پله‌ها خارج شویم و از کنار هرم شیشه‌ای بالای مترو وارد موزه شویم. دقیقاً از جایی که شلوغ‌ترین صف در آن‌جا تشکیل می‌شود و ساعت‌ها ورود به موزه زمان می‌برد. اما در کمال تعجب، شگفت‌زده می‌شویم! هیچ صفی نیست. هیچ آدمی نیست. فقط یک نیروی امنیتی جلوی درب ورودی ایستاده. به او نزدیک می‌شوم و می‌پرسم چه خبر است؟ می‌گوید: موزه سه‌شنبه‌ها تعطیل است! امروز سه‌شنبه است! تازه فقط مسئله این نیست. ۴ سال پیش وقتی آمده بودیم می‌رفتیم در زیرزمین و همان جایی که ایستگاه مترو است فروشگاهی وجود داشت که بلیط‌های موزه را به راحتی می‌توانستی از آن‌جا تهیه کنی که دیگر درگیر باجه خرید بلیط و صف نشوی. اما حالا متوجه می‌شوم خرید بلیط‌ها کاملاً آنلاین شده است و هیچ شانسی برای خرید بلیط حضوری وجود ندارد! حالمان گرفته است و وقتمان را در کافه‌ای در نزدیکی موزه نبش خیابان ریولی می‌گذرانیم. الحق عجب کافه‌ای هم هست! عالی آرام و بسیار خوشمزه.

post photo aae7ef33ef122346950b6b632c13c29119547e7e84569f9033c2698a9abde348 IMG6037photo

تصمیم می‌گیریم راهی برای خرید بلیط پیدا کنیم. بعد از کلی پرس‌وجو و گشت‌وگذار در اطراف ساختمان موزه مغازه‌ای می‌بینیم که اختصاص دارد به توریست‌ها و خدمات مربوط به گردشگری را ارائه می‌دهد. می‌رویم داخل و از خانومی که پشت یک کامپیوتر نشسته جویا می‌شویم. قصه از این قراراست که بلیت ۱۷یورویی موزه که چهار سال پیش ۱۲ یورو بود را به قیمت ۲۱یورو برایت آنلاین می‌خرند و می‌دهند دستتان. اما باز هم مسئله فقط این نیست. به علت ازدحام زیاد گردشگران و کرونا و شلوغ شدن فضای داخل موزه، فروش بلیت در هر روز یک ظرفیت محدودی دارد که نه تنها امروز پر شده بلکه در چند روز آینده هم ساعت‌ها تقریباً پر است! و این یعنی ما شانس دیدن موزه را در این سفر از دست داده‌ایم.

post photo 2264c5ea152ec13bbf0450e63f79e6390e70778046c082c82512ea028549a9a6 IMG6865photo

این می‌شود که ناچاریم فکر دیدن موزه را از سرمان بیرون کنیم. ولی اگر شما مسیرتان به پاریس می‌خورد یادتان باشد که لوور را و به ویژه بخش ایران باستان را از قلم نیندازید. آثاری از تخت جمشید خودمان در آنجا خواهی دید که شما را به زانو در می‌آورد! آن هم در سالم‌ترین و با‌عظمت‌ترین شکل ممکن خودش و در موزه‌ای با ۹ میلیون بازدیدکننده در سال و پربازدیدترین موزه جهان. ساختمان موزه در حقیقت در کاخ لوور واقع شده. در سده ۱۲ و ۱۳ میلادی ساخت آن آغاز گردیده و بعدها این کاخ محل اقامت پادشاهان فرانسه شده است تا اینکه در قرن ۱۷ لوئی چهاردهم ورسای را مکان اصلی اقامت خود می‌کند و در نهایت در طول دوران انقلاب فرانسه تصمیم بر این می‌شود که این‌جا را به عنوان محلی برای نمایش شاهکارهای کشور استفاده کنند و به همین شکل برای نمایش تاریخ و هنر سراسر دنیا و حالا این‌جا مهم‌ترین موزه دنیاست. موزه‌ای که بعد از پایان گشت‌وگذارتان در آن می‌توانید در پارکی زیبا به نام تویلری در مقابل آن استراحت کنید و یا با کمی قدم زدن به خیابان زیبای شانزلیزه برسید و یا گشتی در اطراف به میدان کنکورد که همین نزدیکی‌هاست بزنید.

post photo 82f32251a9dff7f956a191639f99f3c290d2315e2d44be03e65198882ba52b38 IMG6866photo

post photo 6bb7c9a05c4338458ff0b51a9e793e4c0cea5a2f287394bbbcc0fa3dbdfaef18 IMG6832photo

از شکم تا برادران لومیر

اگر گذرتان به موزه لوور افتاد، یادتان باشد یک خیابانی به آن عمود می‌شود که گشت‌وگذار در آن خالی از لطف نیست. ما هم مسیرمان را به سمت آن خیابان کج می‌کنیم گرچه شناختی از آن نداریم اما به محض اینکه قدم‌های ما در آن ادامه پیدا می‌کند متوجه می‌شویم در خیابانی ویژه و خاص در حال عبور هستیم. نام خیابان ریولی است. خیابانی زیبا و عریض که در اطرافش پر است از فروشگاه‌های معروف و برند اما با قیمت‌های مناسب. شلوغ و پرتردد و جزو خیابان‌های بسیار زنده پاریس. شور و حال در آن موج می‌زند و پیاده‌روی در میان این خیابان پر از لذت است. با دقت تمام خیابان را زیر و رو می‌کنیم و برای رفع خستگی در یکی از کافه‌های خیابان استراحت می‌کنیم و دوباره به راهمان ادامه می‌دهیم. آرام‌آرام به انتهای خیابان ریولی می‌رسیم. درست در سمت راستمان بنایی زیبا را می‌بینیم که به شکل یک برج بلند در میانه یک پارک خودنمایی می‌کند.

این پارک معروف به میدان سنت ژاک است. به نام کلیساییست که در میانش قرار دارد. کلیسایی زیبا مربوط به قرن ۱۶ میلادی که بخشی از آن در دوران انقلاب فرانسه تخریب شده. در اصل کلیسای بزرگ‌تری بوده مربوط به قرن ۱۵ و فقط همین برج ۵۸ متری از آن باقی مانده. جالب است که این برج زبانی جزو بلندترین برج در پایتخت بوده و به همین علت کاربری‌های زیادی هم داشته. شما فکر کن که این برج زمان طولانی به عنوان برج هواشناسی استفاده می‌شده. حالا چرا در طول تاریخ همین هم مانند ساختمان اصلیش از بین نرفته؟ چون محل استقرار ناقوس کلیساست و به بهانه مقدس بودنش تخریب نشده است. به نظر من یکی از زیباترین بناهای در پاریس همین است. آن هم وسط باغی زیبا در میان خیابان ریولی و از همه مهم‌تر، کنار پارک یک توالت عمومی هم واقع شده! چی از این بهتر؟

post photo e87e3c54f72ced2b36b4a734b68cffba2c245b4947693b21e317181de14de6d9 IMG6803photo

بعد از دیدن برج ژاک مقدس و کمی استراحت در این باغ زیبا و البته گلاب به رویتان استفاده از توالت، مسیر را ادامه می‌دهیم. کافیست وقتی از در باغ بیرون می‌آیید خیابان روبه‌رویتان که آن سمت خیابان و مقابل شماست را در پیش بگیرید تا وارد یکی از شلوغ‌ترین و زنده‌ترین و در عین حال شکم‌بازترین خیابان‌های پاریس شوید. خیابانی که از همان ابتدا به شکموهایی مثل من خوش‌آمد می‌گوید و با آغوشی باز از شما پذیرایی می‌کند. در حقیقت دو خیابان. سنت مارتین و کویین کومپکس. از یکی وارد می‌شویم تا در انتها از آن یکی خارج شویم. دو طرف خیابان پر است از کافه و رستوران و البته کمی هم خوش‌قیمت. اگر دنبال غذاهای ترکی و لبنانی و عربی هستید این‌جا بهترین مقصد برای شماست. پر است از کباب و دونر کباب و انواع مرغ بریان و ساندویچ‌های فلافل و همبرگرهای خوشمزه و…

در خیلی از کافه‌ها موسیقی زنده در جریان است و شور و حالی چند برابر به این فضا داده. اولین چیزی که در این خیابان تجربه می‌کنیم، ساندویچی است که باید در فرانسه امتحانش کرد.. گرچه ساده است و پیچیدگی عجیب‌وغریبی ندارد. اما ویژه و خوشمزه درست می‌شود. نان کرپ داغ که داخلش را با هرچه بخواهید برایتان پر می‌کنند. که اگر می‌خواهید همان چیزی را تست کنید که باید در پاریس تجربه کنید، نوتلاهایش را سفارش دهید. ما هم دو ساندویچ کرپ و نوتلا سفارش می‌دهیم هر کدام به قیمت ۳ یورو. در عرض ۵ دقیقه حاضر است و تصمیم می‌گیریم در یک رستوران مک‌دونالد که در کنارش واقع شده بنشینیم و همراه با دو نوشیدنی که از همان‌جا سفارش می‌دهیم نوش‌جان کنیم. کمی هم استراحت کرده باشیم و بعد از گذر از این خیابان و این حجم جمعیت و سر و صدا و شور و حال، کمی آرام بگیریم. پشت یکی از میزهای مک‌دونالد که در کنار خیابان و یک‌پارچه واقع شده آرام می‌گیریم و می‌نشینیم. اما این آرامش هنوز چند دقیقه‌ای ادامه پیدا نمی‌کند که گروهی معترض از کشور ترکیه ناگهان همان‌جا پشت سر ما اتراق می‌کنند شروع می‌کنند به فریاد کشیدن و شعار دادن و بیانیه خواندن همراه با پرچم‌هایشان! آن هم نه با فریادی از ته گلویشان بلکه از پشت میکروفون‌هایشان و آن‌چنان صدا زیاد است و خشمگین هستند که با این که تعدادشان به ده نفر هم نمی‌رسد ولی همین کافی است که همه آدم‌ها را از آن حوالی فراری دهند! از جمله خود مارا که نفهمیدیم چه خوردیم و چه نوشیدیم و فرار را بر قرار ترجیح دادیم. البته بگویم که واقعاً ساندویچ بی‌نظیر و خوشمزه‌ایست و البته کمی هم چاشنی اعتراض و شکایت آن هم از نوع ترکی‌اش را هم همراه با آن در نظر بگیرید!

post photo 275ff01a664f220f847e612ac7687f54ed413f79da77eb786c322c25a5080d7c IMG6800photo

مسیرمان را دوباره به سمت خیابان ریولی و در امتداد آن به سمت لوور می‌چرخانیم. البته برای قدم زدن و کشف بیشتر خیابان‌ها سعی می‌کنیم از کوچه‌های موازی ریولی و خیابان‌های اطراف آن عبور کنیم تا هم مسیر تازه‌ای داشته باشیم و هم کشف‌های تازه‌ای را تجربه کنیم. به محوطه لوور می‌رسیم و مسیر را تا میدان کنکورد ادامه می‌دهیم. میدانی که به نام لویی پانزدهم بوده و محل اصلی نصب گیوتین. پیداست که شاهد چه کشتارهایی هم بوده! ستون میدان کنکورد تقریباً از قدیمی‌ترین آثار موجود در فضای شهری پاریس است. اما مقصد ما این‌جا نیست. از میدان کنکورد مسیر را به سمت خیابان مشهور کاپوسین پیدا می‌کنیم.

این خیابان از چندین جهت بسیار بااهمیت است. اول و مهم‌ترینش اینکه این‌جا محل اولین نمایش عمومی سینماست. یعنی تاریخ ۲۸ دسامبر ۱۸۹۵. برادران لومیر! جالب نیست؟ قدم گذاشتن در این خیابان آن هم فقط به همین دلیل خودش کافی است تا حظ آن را ببری! دوم اینکه این خیابان تا انتهایش مرکز فروشگاه‌های بزرگ لوازم خانه و آشپزخانه است. آن هم برای منی که عاشق این فروشگاه‌هام! سوم اینکه انتهای خیابان دو اتفاق هیجان‌انگیز می‌افتد. اتفاق اول ساختمان اپرای گارنیه است. یکی از معروف‌ترین سالن‌های اپرا در دنیا با گنجایش ۱۶۰۰ صندلی. این بنا در قرن ۱۸ توسط شارل گارنیه ساخته شده و ساختمان این بنا پر است از معماری یونانی و رمی. این بنا یک قصه جالب هم دارد. در سال ۱۸۵۸، هنگامی که ناپلئون سوم و همسرش جلوی درب ورودی اپرا از کالسکه‌شان پیاده می‌شدند، توسط یک گروه تروریستی ایتالیایی با سه بمب مورد حمله قرار گرفتند. در سال ۱۸۲۰ هم مشابه این اتفاق افتاده بود. بعدها ناپلئون دستور می‌دهد که باید سالن جدیدی برای اپرا بسازند که هم در شأن پاریس باشد و هم درب ایمن‌تری برای ورود افراد مهم داشته باشد. مسابقه‌ای برگزار می‌کنند و از بین ۱۷۱ طرح ارائه‌شده پیشنهاد گارنیه معمار گمنام ۳۶ ساله برگزیده می‌شود. ساخت این بنای باشکوه ۶ سال به طول می‌انجامد. بماند که چند وقت بعد سالن اپرا در آتشی مهیب می‌سوزد و تخریب می‌شود و به گارنیه بیچاره دستور می‌دهند فقط ۱۸ ماه مهلت دارد تا به شکل اولش برگرداند!

post photo ca4e5a924f5fac353bcb7325dd8ad448b881de21e5898b1bc3e9a99e632210f4 IMG5464photo

با کمی تچ‌تچ کردن به خاطر این همه اتفاق که در تاریخ برای این بنا افتاده و گارنیه که از دست این بنا خواب و خوراک نداشته، خیابان را ادامه می‌دهیم و به اتفاق دوم می‌رسیم. در دو سمتمان در دو طرف خیابان یکی از مشهورترین پاساژها یا بهتر بگویم گالری‌ها در دنیا قرار دارد. گالری لافایت. بزرگ‌ترین و بنام‌ترین برندها سال‌هاست در این گالری حضور دارند و فقط برای اینکه به شهرت و عظمت این گالری پی ببرید خدمتتان عرض کنم فقط در سال ۲۰۰۹ این گالری درآمد سالیانه‌اش بیش از یک بیلیون یورو را ثبت کرده! و از زیبایی ساختمان همین را بگویم که بعد از لوور پربازدیدترین بنای پاریس است!

post photo 6f9240c16fdb558b2ca7effe23dec7b4d140b30c6f76b27749b821702741ba2a IMG6879photo

جوجه عقاب!

با پیاده شدن در ایستگاه متروی saint-xavier یکی از مسیرهای پیاده‌روی در پاریس را طی می‌کنیم. کمی که به سمت شمال قدم می‌زنیم بنای باشکوه و باعظمتی خودنمایی می‌کند. بنایی با گنبدی عظیم و طلایی.. این گنبد برگرفته از تاج ناپلئون طراحی شده. حالا چرا ناپلئون؟ جسد ناپلئون در این‌جا به خاک سپرده شده و این بنا معروف به مقبره ناپلئون است.این‌جا در حقیقت کلیساست. کلیسای دم آن ولید، که در قرن ۱۷ به سبک باروک ساخته شده است. اما در قرن ۱۸ ویسکونتی طراح مشهور آن زمان وظیفه داشت کلیسا را به شکلی باز طراحی کند که در خور جسد ناپلئون باشد. البته که این تغییرات تقریباً ۲۰ سالی به طول می‌انجامد. جالب است بدانید مقبره فرزند ناپلئون هم در آن‌جا قرار دارد که فرزندش لقبی بامزه داشت: جوجه عقاب!

post photo f92caabc6482ee509649c52d3332b64125ccd067ec8993a5308333e81708bfd8 IMG6881photo

در سمت چپ معبد موزه رودن قرار دارد. در عمارتی متعلق به قرن ۱۸. مجموعه بی‌نظیری از مجسمه ساز معروف آگوست رودن. مسیر را ادامه می‌دهیم به سمت رود سن. رودی که دورتادور شهر پاریس را فرا گرفته و یکی از تفریحات مهم گردشگرها سوار شدن بر روی کشتی‌های تفریحی داخل رود است که تقریباً خیلی از اماکن و بناهای دیدنی را می توانند به صورت فشرده ببینند. که البته لذت خودش را دارد. اما اتفاق مهم دیگر رود سن پل‌های متعدد آن است. مانند شهر پراگ، روی رود سن هم گل‌ها یکی پس از دیگری خودنمایی می‌کنند و هر کدام جلوه خاص خودش را دارد. اما مهم‌ترینش پل الکساندر سوم است. زیبایی چشمگیر و نماهای بسیار زیبا از روی این پل باعث شده یکی از پر رفت‌وآمدترین و جذاب‌ترین پل‌های پاریس باشد.

post photo a1281774e74bf00df3471a642330c7287f4ac737f547bcb3f042380e0bb5b03b IMG6834photo

اگر دنبال عکس شگفت‌انگیزی با نمای رودخانه سن و پشت زمینه ایفل هستید این‌جا بهترین نقطه است! ما هم از قافله عقب نمی‌مانیم و مشغول عکس‌برداری می‌شویم. البته در همین زمان آن‌قدر ماشین پلیس و ضدامنیتی در حال عبور هستند که با خودم فکر می‌کنم نکند فرانسه درست در لحظه‌ای که ما روی این پل ایستاده‌ایم در حال سقوط است! آن هم مثلاً به دست روسیه! چرا که این پل به اسم الکساندر سوم تزار روسیه نامگذاری شده که نقش بسیار مهمی در ایجاد اتحاد بین روسیه و فرانسه داشته! چهار ستون زیبا و بلند در اطراف پل و مجسمه‌هایی که هر کدام نماد دوره‌ای است و تندیس‌های اطراف پل این محل را برای ما تبدیل به چیزی بیش از یک گذرگاه معمولی می‌کند. حالا متوجه می‌شویم ساعت‌های زیادی است که وقتمان را روی این پل گذرانده‌ایم و به راحتی هم نمی‌توانیم از آن دل بکنیم. راستی، یک رسم و سنت جالبی روی این پل در جریان است آن هم این که هرگاه کشتی از زیر پل عبور می‌کند کافی است دستی برایشان تکان دهید تا تمام حدود ۲۰۰ سرنشین کشتی برایتان دست و جیغ و هورا بکشند. این هم خودش جزو جذابیت‌های پاریس می‌تواند باشد!

post photo 20bf7e3d1abc9f8d5b0c010208afaf1ef27fc66672697ced9e0ccff156325e8e IMG6842photo

برج بونیک هاوزن!

برج ایفل نماد مهم شهر پاریس از روی این پل قابل‌مشاهده است. مسیر را به سمت برج ادامه می‌دهیم. برج ایفل در پاریس مانند میدان آزادی است در تهران! از آن جهت که نمی‌شود بیایی پاریس و سری به آن نزنی در حالی که در هر کدام از خیابان‌های اطراف که پرسه می‌زنی ایفل هم دارد سرک می‌کشد و انگار صدایت می‌کند. بعد از دقایقی به محوطه ایفل می‌رسیم. این که می‌گویم محوطه چون دورتادور آن پر است از فضای سبز و باغ و چمن. تصمیم می‌گیریم کمی در این‌جا استراحت کنیم. در زیر سایه ایفل بزرگ. می‌رویم در یک فروشگاه زنجیره‌ای تا کمی مواد خوراکی خریداری کنیم برای یک پیک‌نیک کوچک. در قفسه‌ای دنبال جنسی می‌گردیم. یکی از کارمندان فروشگاه با یک چرخ‌دستی می‌رسد و اصلاً عجله نمی‌کند و صبر می‌کند تا ما کارمان تمام شود و بعد نوبت او برای عبور باشد. کلافه می‌شوم و شروع می‌کنم به غر زدن و خطاب قرار دادن و به کیانا می گویم: این هم که رو اعصابه و دقیق آمده همین‌جا ایستاده و ول‌کن ماجرا نیست! بیا زودتر بریم تا چیزی بهش نگفتم! دنبال چیزی می‌گردیم ولی پیدا نمی‌کنیم. ناگهان کارمند صبور و منتظر خم می‌شود و می‌گوید: بیا، این‌جاست! برمی‌گردم مات و مبهوت نگاهش می‌کنم و می‌گویم: تو ایرانی هستی؟ می‌گوید: خیر، برادر افغانی شما هستم! چشمانم دارد از کاسه بیرون می‌زند و دائم با خودم مرور می‌کنم چه گفتم و اوچه شنیده! عذرخواهی می‌کنم و با خنده می‌گویم چرا زودتر نمیگی! خریدمان را انجام می‌دهیم با چاشنی اعصاب داغون و پشیمانی از حرف‌هایی که زده‌ام می‌رویم و دقایقی را در سایه ایفل استراحت می‌کنیم. سازه فلزی عظیمی که زمانی بلندترین سازه دنیا به شمار می‌رفته و صرفاً برای برگزاری یک نمایشگاه و همچنین صدمین سالگرد انقلاب فرانسه ساخته شد ولی بعد از آن تصمیم بر این شد علی‌رغم مخالفت‌های بسیار زیاد از سوی نویسندگان و هنرمندان آن دوره سر جایش بماند و بشود نماد شهر پاریس. نام برج برگرفته از سازنده آن نیست! سازنده این برج الکساندر گوستاو بونیک هاوزن که اهل منطقه ایفل واقع در غرب آلمان است. از آن جایی که اسمش سخت بود نام محل زندگی‌اش را روی برج گذاشتند. شما فکر کن نام برج می‌شد برج بونیک هاوزن! جالب است بدانید اخیراً هم اعتراض‌های زیادی علیه برج در حال شکل گرفتن است. این بار به علت اینکه برج بر اثر کهنگی و فرسودگی در حال فروپاشی است! چون اصلاً قرار بر این نبوده گوستاو برج را ماندگار بسازد. بلکه فقط برای یک نمایشگاه بوده. خلاصه مسیرتان به آن‌جا خورد حواستان باشد که فروپاشی‌اش نصیب شما نشود!post photo c9bf5c055d4ab8516c3c8e3644dd825c08dfbcb6e4201e4cb2af2c47bcd2f019 IMG6826photo

با حدود ۲۰ دقیقه پیاده‌روی از برج ایفل خودمان را به میدان کنکورد می‌رسانیم. یکی از خیابان‌هایی که از این میدان منشعب می‌شود مشهورترین خیابان دنیاست. خیابان شانزلیزه. یعنی راه الیزه. حالا ما وارد خیابانی شده‌ایم که پاریس را برای گردشگرانش معنی می‌کند! خیابانی به طول حدود ۲کیلومتر و عرض ۷۰متر که اگر در میانه خیابان توقف کنیم طاق پیروزی را در میدان بزرگ شارل دوگل می‌بینیم. و این تصویر شگفت‌آور است! به ویژه اینکه حوالی غروب باشد و آسمان رنگ قرمز و آبی را در هم تنیده تا فخری بزرگ از زیبایی‌اش را به ما بفروشد! این خیابان که از نظر سرزندگی و شور و حالش رتبه یک را در پاریس دارد پر از رستوران‌های معروف و فروشگاه‌های برندهای بزرگ و کوچک و موسیقی‌های خیابانی که گوشت را لحظه به لحظه نوازش می‌دهد و کافه‌هایی که با کیک‌ها و شیرینی‌هایشان فریاد می‌زنند که در دنیا بهترین‌اند! دیگر چه می‌خواهیم از پاریس؟! هر چه که باید این‌جا با هم قلبت را می‌فشارد. از زیبایی و کامل بودنش… مسیر را طی می‌کنیم و با اینکه اهل فروشگاه و مغازه‌گردی نیستیم اما نمی‎‌توانیم به راحتی از آن‌ها عبور کنیم و گشت‌وگذار در فروشگاه‌های بی‌نظیرش حداقل کاریست که باید کرد حتی اگر خریدی هم نکنیم. در سوی دیگر خیابان هما را می‌بینیم.ایران ایر امروزی. دفتری بزرگ و دو نبش که در یکی از بهترین نقاط شانزلیزه است و همچنین ساختمان بانک ملی.

post photo 4db2d27950b2e980af7f2fdf7fc97cf12ff8dff751a6fb6e16cc0adebcdab0fd IMG6808photo

ولی مقصد اصلی در انتهای این خیابان است. گرچه با وجود این همه جذابیت در طول خیابان رسیدن به میدان شارل دوگل و طاق پیروزی بسیار طول می‌کشد و نمی‌توانیم به راحتی از چیزی گذر کنیم، اما ما بالاخره می‌رسیم. بنای باشکوه و عظیم طاق پیروزی که به دستور ناپلئون در سال ۱۸۰۶ ساخته می‌شود ۵۰متر ارتفاع دارد و ۴۵متر عرض. نکته مهم در مورد این طاق منتهی شدن ۱۲ خیابان اصلی پاریس به آن است. پس بالا رفتن از آن و تصویر ۳۶۰درجه از شهر پاریس می‌تواند خیلی جذاب باشد.

post photo 4072a9997700f97d298f95430a889666e03826f0316c56c3a0c6ab979509e0b5 IMG6858photo

بلیط ۱۴یورویی بام طاق را خریداری می‌کنم و مشغول بالا رفتن از پله‌ها می‌شوم. در تجربه‌ای که از پله‌های برج شهر بروژ در بلژیک و کلیسای واتیکان در رم را دارم خیلی کار سخت و عجیبی نیست. هرچه هست به تصویری که انتظارش را می‌کشیدم می‌ارزد. در روی بام این طاق، نفسم حبس می‌شود. پاریس زیبا با همه بناهای معروفش از ایفل گرفته تا کلیسای ساکره کور و خیابان زیبای شانزلیزه از بالا که با درختانی زیبا و مرتب سرتاسرش آراسته شده و… محو تماشا می‌شوم. محو تماشای شهری که ساختمان‌های کوتاه و یک‌دست و هم ارتفاعش بیشترین چیزیست که خودنمایی می‌کند که با قانون‌گذاری‌های سخت و درستی که وجود داشته ناگهان در میان دو ساختمان قدیمی و سه‌طبقه برجی ۳۰ طبقه سر به فلک نمی‌کشد! و هر کس به فکر منافع خودش باشد و همه زیبایی شهر تبدیل شود به شهری آلوده و نامرتب و نازیبا!

post photo 0101db3b108d9e27ef2d37d604a34f5b0e0f98b1467df5ee10e8ef3e81d2e055 IMG6806photo

راه برگشت را در پیش می‌گیرم که قاعدتاً بسیار آسان‌تر از مسیر بالا رفتن است. این طاق شاهد اتفاقات زیادی بوده. مانند رژه‌های پیروزی متعددی که مقابلش انجام شده. از رژه آلمانی‌ها که نیروهای مهاجم بودند تا فرانسوی‌ها پس از پیروزی در جنگ جهانی اول! بر روی دیواره این طاق نام فرماندهان و سربازان زمان جنگ به یادشان ثبت شده و در زیر طاق آتشی دائمی روشن است به یاد سربازان و کشته‌شدگان گمنام. طاق پیروزی در پاریس یادگاری است همزمان از غم و شادی…

post photo 614b02b243f22e6eb6db531164844d002925c00a8320aedfd4b693103a224f1f IMG6807photo

همراه با شرکای شکسپیر یکی دیگر از مسیرهای جذابی که در این سفر ده‌روزه‌مان در پاریس در نظر می‌گیریم خیابان سنت ژرمن است. خیابانی در نزدیکی رود سن که با عبور از آن می‌توان با یک تیر چند نشانه را با هم زد. مترویی با همین اسم در این خیابان واقع شده. ما ابتدا این خیابان را فقط به یک دلیل انتخاب می‌کنیم. اما دلایلمان کم‌کم بیشتر می‌شود. دلیل مهم انتخاب ما قرار گرفتن یکی از قدیمی‌ترین کافه‌های پاریس در این خیابان است. کافه فلور. کافه‌ای متعلق به سال ۱۸۸۷ و محل رفت‌وآمد روشنفکران و نویسندگان به‌نامی همچون ژان پل سارتر و سیمون دوبوار و ارنست همینگوی و ویکتور هوگو و پیکاسو و…

post photo 0b9f8fc505975419deca5356bb817b954841cdc239caedc7405c613038f97615 IMG6810photo

همین که حس می‌‎کنیم چنین انسان‌های بزرگی در این‌جا رفت‌وآمد داشته‌اند تو را به سمت خودش می‌کشاند. سر که می‌چرخانیم روبه‌روی کافه و در خیابان کناری‌اش کلیسایی بزرگ و زیبا جلب توجه می‌کند. این‌جا کلیسایی است به اسم همین خیابان یعنی سنت ژرمن. همچنین قدیمی‌ترین رستوران پاریس نیز به نام پروکوپ هم در همین‎‌جا واقع شده که ناپلئون در آن رفت‌وآمد داشته.

post photo 61ca45569a7bf7c5fb93248af52f9430a707c5ef2b3d82c014bbb8c0e672d10f IMG6386photo

post photo 298e24e84600c848fe630969d066cba4eb25443d028487411e04e47e465a80b2 IMG6855photo

در مسیری که قدم زنان طی می‌کنیم و محو تماشای این خیابان قدیمی و جذاب و پرشور هستیم آن چیزی که زیاد جلب توجه می‌کند کتاب‌فروشی و قرار گرفتن انتشارات معروف بسیاری در این منطقه است. کافی است در نقشه جهان به دنبال کتاب‎‌فروشی معروف به شکسپیر و شرکا بگردید که مهم‌ترینش است و دیدنش هم خالی از لطف نیست که نام دو کتاب‌فروشی مستقل از هم است. این کتاب‌فروشی ابتدا در سال ۱۹۱۹ توسط سیلویا پیچ افتتاح می‌گردد و بعد از مدتی به همین مکان منتقل می‌شود. جالب است مانند همان کافه‌ها و رستوران‌هایی که گفتم این‌جا هم محل پاتوق همان نویسندگان و هنرمندان بزرگ بوده است و البته هم‌اکنون پاتوق گردشگران بی‌شماری که آن‌چنان صفی جلوی این کتاب‌فروشی شکل گرفته که توقف در آن و انتظار کشیدنش صبر ایوب می‌خواهد!

post photo 2702707276f31d34eebe73b20ce064bec2f40e44154a3479b946483a1db2237f IMG6848photo

از این مسیر حدود ۵ دقیقه پیاده‌روی می‌کنیم و به کلیسای نوتردام می‌رسیم. البته بهتر است بگویم کلیسای سوخته نتردام. خوش‌شانس بودیم که چهار سال پیش این کلیسا را تمام‌وکمال دیده‌ایم وگرنه معلوم نیست این حجم از داربست و بازسازی و مشغول بودن کارگران و مرمت کاران در آن تا چه زمانی طول می‌کشد. البته همچنان فضای جلوی کلیسا شلوغ و پررفت‌وآمد است و پاتوق همه گردشگران و صدای موسیقی که جزو لاینفک پاریس است و صدایی که دائم گوشتان را نوازش می‌دهد.

post photo f43b6779e94e147beaeb50d48864d40bedbdc8ee50c9c9465a639e151d01b930 IMG6811photo

post photo c622bbcaf3daf01e00e07b4554018fd88d503ff6a2eff11d2cad6ef5d5bf69bb IMG6812photo

محفلی به میزبانی هدایت و ساعدی

صبح روزهای آخر اقامتمان در پاریس است. صبح‌هایی که با خوردن صبحانه‌های لذیذ و دل‌چسب از دست‌پخت‌های خودمان شروع می‌شود و پرانرژی از هتل خارج می‌شویم. این بار در لابی هتل، گیوم آن مرد دوست‌داشتنی که نصف فارسی و نصف فرانسوی با ما حرف می‌زند را می‌بینیم. بعد از سلام و احوال‌پرسی می‌پرسد امروز کجا می‌روید؟ می‌گویم: قبرستون! بله. دقیقا می‌رویم قبرستان. اما یکی از معروف‌ترین‌ها در دنیا. قبرستان پرلاشز در پاریس. با مترو در ایستگاهی به همین نام پیاده می‌شویم. پرلاشز کمی از مرکز شهر پاریس دورتر است اما باز هم خیابان‌های اطراف جذاب است و دیدنی. از یکی از درهای این پارک بزرگ، روبه‌روی مترو داخل می‌شویم. می‌گویم پارک چون بیشتر از این که شبیه به قبرستان‌های مرسومی که ما می‌شناسیم باشد شبیه به یک باغ و یا پارک بسیار بزرگ است.

post photo 496e3c9fbea9fe4701a514b21b6581c25c8c4caad362209f84a07d67e2147c2e IMG6861photo

به نظرم هر قبرستان برای خودش قصه‌ای دارد. اما این‌جا رمانی است پر از قصه. پر از انسان‌های بزرگ و ارزشمند که قبر هر کدام از آن‌ها روایتگر قصه‌های مربوط به همان انسان است. انگار در ساخت قبرها و آرامگاه‌ها رقابتی بوده بین اهل قبور! که هر یک باید هنری جدید به خرج می‌دادند و زیباتر از آن قبری باشد که در جوار خودش می‌بیند. گورستانی که سالی دو میلیون نفر بازدیدکننده دارد و حدود ۵۰۰۰ درخت و چندین هکتار مساحت! گشت‌وگذار در این پارک بزرگ و زیبا تقریباً یک روز به طول می‌انجامد اگر بخواهیم به همه آن سرک بکشیم. گرچه آرامشی که در اینجا موج می‌زند ارزش آن را دارد، ولی ما به دنبال چند قبر خاص هستیم.

post photo 41d86cbf38936002fe9c7871057f4d8d9fc4bb6291f649c70e51c96af20b58a6 IMG6818photo

post photo d6cc617e16c937c50cc2f59b91a9d051d37026cc1ba30a2c3205d57928863541 IMG6820photo

post photo 5ce5ebe1d4068c5a6e473045227667dc5d5a17b6ada9adcbf61919150427dbe4 IMG6792photo

در مسیر و بر روی نقشه‌ای که در درب ورودی گورستان قرار داده شده، متوجه قبر فردریک شوپن می‌شوم. از آن‌جا که هر دو نفرمان موزیسین هستیم قطعاً یکی از جذاب‌ترین‌ها برای ماست. مسیر را به سمت مرحوم شوپن پیش می‌گیریم و اگر کمی حواسمان نباشد آن‌قدر همه راه‌ها در هم پیچیده است که گم خواهیم شد و پیدا شدنمان با کرام‌الکاتبین است! خوشبختانه با استفاده از گوگل مپ و نقشه‌ای که در دست داریم بی‌دردسر به آن می‌رسیم. فردریک شوپن. یکی از بزرگ‌ترین آهنگسازان و پیانیست‌های قرن ۱۸. شاعر پیانو. جالب است بدانید قلب شوپن به پیشنهاد خواهرش در کلیسایی در ورشو لهستان محل تولد فردریک نگه‌داری می‌شود و باقی جسدش را به این‌جا منتقل می‌کنند. شوپن در اواخر زندگی‌اش در پاریس اقامت داشته.

post photo b3a63a4f431e6917136b2631ad22fb75cdc02c1d2778e2d8ee971de20e1cad49 IMG6864photo

بعد از دقایقی راهمان را ادامه می‌دهیم به سمت دو قبر ارزشمند و دو انسان بزرگ. صادق هدایت و غلامحسین ساعدی. قبر صادق هدایت مانند چهار سال پیشمان به سختی پیدا می‌شود! اما آن‌قدر ارزشش را دارد که می‌ارزد به هر اندازه گشتنی و سختی کشیدنی. صادق هدایتی که تلخی زندگی در ایران و فرانسه را چشیده بود و در نهایت در این غربت در پاریس به زندگی خود خاتمه داد. کمی آن طرف‌تر قبر غلامحسین ساعدی که به دلایل عقایدش مجبور به ترک ایران شد و در سال ۱۹۸۵ در غربت درگذشت. بماند از حال تلخ و غمگین ما. بماند از این همه درد دل و غصه‌ای که در دل تک‌تک ما ایرانی‌ها می نشیند. بماند…

post photo ac659abb78a6750e6bf6364eda5796522f7f3990a71c6a9f6241646fd1688e3f IMG6813photo

post photo 7cab4313f598ebbefc5bac2508d801c5fddc894ed85806570f8a93a84a3f6b6f IMG6815photo

دست‌کم از این خشنود و راضی هستیم که دورتادور هر دو قبر این عزیز بزرگ پر از گلدان و گلکاری‌های زیباست و این یعنی هر ایرانی که در پاریس زندگی می‌کند و یا مثل ما گذرش به این شهر می‌افتد سری به خانه صادق هدایت و غلامحسین ساعدی می‌زند که به این شکل شاید کمی غم غربت برایشان سبک‌تر شود. در انتها وقتی در حال ترک کردن قبرستان پرلاشز هستیم با یک تشییع جنازه روبه‌رو می‌شویم. بماند که روبه‌رو شدن با چنین مراسمی آن هم در میان معروف‌ترین قبرستان دنیا خود می‌تواند فرصتی غنیمت برای گردشگرانی چون ما باشد. اما با دیدن سوگواری کسانی که عزیزی را از دست داده‌اند و دقیقاً شخص صاحب‌عزا که آمد و پشت سر ما اشک می‌ریخت و خلوت کرده بود در تنهایی پر از غصه خودش، دل ما را هم به درد آورد…

post photo 899705fe9220680e1dfeedffd62bf86405ed4dd517f46b1858a78798ffefc103 IMG6862photo

خوابیدن به بهانه اعتصاب!

هرچه از سیستم حمل‌ونقل پاریس برایتان بگویم کم گفتم! نه از آن جهت که پاریس دومین سیستم حمل‌ونقل بزرگ دنیا را دارد یا از آن جهت که سر هر کوچه و خیابان ایستگاه مترو و قطاری وجود دارد و نه از آن جهت که اتوبوس‌ها و قطارها همیشه راس ساعت می‌آیند و می‌روند. نه! از آن جهت که یکی از به‌هم‌ریخته‌ترین و بی‌مدیریت‌ترین سیستم‌های حمل‌ونقل با این همه عظمتش را پاریس به تنهایی به دوش می‌کشد! آن هم در یکی از پرتوریست‌ترین شهرهای دنیا یعنی پاریس! یک شب در حال رفتن از پاریس به محل اقامتمان هستیم. مسیر ما تا هتل مانند تهران تا کرج است. در ایستگاهی که هستیم هیچ دستگاهی نقداً بلیط به شما تحویل نمی‌دهد!

دربه‌در می‌شویم از این دستگاه به آن دستگاه ولی هیچ راهی نداریم جز اینکه کردیت کارت داشته باشیم که خب ما ایرانی‌ها حالاحالاها ظاهراً باید با این مشکل در زندگی‌مان دست‌وپنجه نرم کنیم. خوب است بدانید خیلی از فروشگاه‌ها هم در اروپا، در حال رفتن به همین مسیر هستند. فقط استفاده از کارت اعتباری! حیران به این سمت و آن سمت می‌رویم و قطارها را یکی پس از دیگری از دست می‌دهیم. بالاخره یک باجه پیدا می‌کنیم ولی آن‌قدر صف است و شلوغ است و معطل می‌کند که در حال از دست دادن قطارمان هستیم. من و کیانا از هم جدا می‌شویم تا راهی پیدا کنیم. ناگهان کیانا پیام می‌دهد یک ژاپنی را پیدا کرده که برایمان با کارتی بلیطی تهیه می‌کند. البته بعد از این که چشمانش از نداشتن کردیت کارت از حدقه بیرون می‌زند! بلیط برای ما تهیه می‌کند و ما با هر توانی که داریم به سمت قطار هجوم می‌بریم. ولی قطار ما دیگر رفته! ناچار می‌شویم قطاری دیگر را سوار شویم و تا نصفه راه برویم و پیاده شویم و دوباره با قطار دیگری مسیر را تا محل اقامتمان طی کنیم!

شبی دیگر با برنامه‌ریزی دقیق‌تری و کمی زودتر از آخرین قطار خودمان را به ایستگاه می‌رسانیم. بلیط را از قبل تهیه کرده‌ایم و دیگر مشکل خرید آن را هم نداریم. خیال می‌کنیم باهوشیم و این‌بار به مشکلات از قبل غلبه کرده‌ایم. دوان‌دوان به ایستگاه می‌رسیم ولی خبری از قطار نیست! نه فقط قطارما که هیچ قطار دیگری و همه فرانسوی‌ها و توریست‌های دیگر هم سرگردانند. طبق معمول هیچ مامور و یا کارمند ایستگاهی هم وجود ندارد تا پاسخگو باشد! مثل همه روزهای قبل. از یک پلیس می‌پرسم که ما باید چه کنیم؟ می‌گوید با این قطار که تنها قطاریست که فقط حرکت می‌کند بروید. بقیه اش را با اتوبوس ادامه دهید. کاملاً مشخص است که منظورش این بود که بقیه اش را دست به دعا باشید! این قطار تنها قطار باقی‌مانده است و تنها نکته مثبتش این است که حرکت می‌کند!

قطار مملو از جمعیت است و هر آدمی که به این ایستگاه می‌رسد با تمام قوا می‌دود و خودش را پرت می‌کند داخل این تنها قطار باقی‌مانده‌ای که صرفاً راه می‌افتد! کجا؟ مهم نیست! شب شده و ما پیش‌بینی می‌کنیم شاید تجربه‌ای نزدیک به شب اول را خواهیم داشت. قطار در میانه راه در ایستگاه شهر ورسای توقف می‌کند. تاریک است و خلوت و تازه متوجه می‌شویم چرا آن‌قدر خلوت است و هیچ قطار و مامور و کارمند و اتوبوسی در کار نیست! چون اعتصاب کرده‌اند! همه این‌هایی که اسم برده‌ام سال‌هاست که اعتصاب می‌کنند و هیچ جوابی هم نمی‌گیرند و همچنان ادامه می‌دهند و بدبخت توریست‌ها و مردمی که بازنده اصلی این اعتصاب‌ها هستند! واقعاً باید دست به دعا شویم. چون هیچ اتوبوسی هم نیست.

جلوی ایستگاه آن‌قدر خلوت است که سکوت آدم را دیوانه می‌کند. تنها چیزی که کنارمان است یک تاکسی خاموش است که حداقل اگر روشن بود تنها چاره ما می‌شد. که خاموش است و بی‌راننده. چاره‌ای نداریم و تماس می‌گیرم با گیوم. از شانس خوب ما امشب شیفت هتل است. می‌گویم یک تاکسی برایمان بگیر و آدرس دقیق را به او می‌دهم. تا دقایقی بعد یک ماشین تالیسمان مشکی با یک راننده الجزایری به نام مجید از راه می‌رسد. مسلمان است و از بدو تولدش در این‌جا زندگی می‌کند. عاشق الجزایر است و اتفاقا فردا عازم آن‌جاست. کم‌وبیش ایران را می‌شناسد و خوشحال است که ما را سوار کرده. از حال خوشش در فرانسه می‌گوید و رضایتی که از زندگی در این‌جا دارد. گرچه خیلی از زوایای آن هم برایش سخت است. از سیاست حرف می‌زنیم و اقتصاد و بماند که دو سوم حرف‌هایش را فرانسوی می‌زند و من به زور متوجه حرف‌هایش می‌شوم. خوب با ما گرم می‌گیرد رفیق می‌شود و دست دوستی به سمت ما دراز می‌کند، در حالی که در حال پیچاندن خیابان‌ها و دور کردن مسیر است! و من که در همه سفرها حواسم از روی نقشه کاملاً به مسیر است گرم گفت‌وگو با این مرد مسلمان الجزایری می‌شوم! و این واضح است که در حال رکب خوردن هستیم. یاد داستان روباه و کلاغ افتادم که عجب سری و دمی و کلاغ فریب می‌خورد و پنیر را رها می‌کند. و من هم پنیر را رها می کنم! وقتی به درب هتل می‌رسیم می‌بینم گیوم انتظار ما را می‌کشد و البته کمی عصبانی است. چون آنلاین تاکسی را سفارش داده متوجه نقشه و پیچاندن راه مجید شده است. هزینه تاکسی از مبلغی که مقرر شده بود ۱۲ یورو بیشتر می‌شود. کیانا زودتر ماشین را ترک می‌کند و به گیوم خبر می‌دهد. گیوم شیشه راننده را می‌زند و شروع می‌کند به اعتراض. چشمتان روز بد نبیند! درگیری بین این دو نفر بالا می‌گیرد تا آن‌جا که نگران کتک‌کاری و دعوا می‌شوم. گیوم برای دفاع از حق ما اعلام شکایت می‌کند و به طبع راننده که می‌داند کلاهبرداری کرده صدایش را بالاتر می‌برد.

تصور کنید، ساعت یک بعد از نیمه‌شب است و همه‌جا آرام و ساکت و دو نفر یقه‌به‌یقه هم با زبان فرانسوی بر سر هم هوار می‌کشند! باورکردنی نبود. دائم سعی می‌کنم هر دو نفر را آرام کنم ولی فایده‌ای ندارد. بماند که نگران این هم هستم که مجید با من هم کتک‌کاری کند! در نهایت راننده می‌گذارد می‌رود و تا آخرین نفس به هم فحش می‌دهند. گیوم را کنار می‌کشم سعی می‌کنیم آرامش کنیم که البته مهربانی‌اش به ما بی‌نظیر است. من و کیانا شرمنده اتفاقات امشب می‌شویم چون او هر چقدر هم که عصبانی است به خاطر ما و دفاع از حق ماست.

اپلیکیشن اوبر به خاطر اعتراض‌های مکرر گیوم ۱۲ یورو را برمی‌گرداند. گیوم آن را به ما می‌دهد و ما به وسیله گوشی‌اش اینترنت خریداری می‌کنیم و دوباره مبلغ را به او باز می‌گردانیم که این معامله عجیب خودش باعث خنده و عوض شدن فضایمان می‌شود. یادتان نرود که قصه از کجا شروع شد. سیستم حمل‌ونقل فرانسه! روزی دیگر روبه‌روی باجه‌ای در ایستگاهی ایستاده‌ایم که هر روز از آن بلیط تهیه می‌کنیم. اما حالا باجه این ایستگاه تعطیل است. چهار روز تعطیل است! و کارمند مربوطه در جایش حاضر نمی‌شود. روز پنجم کوتاه آمد و در محل کارش افتخار داد و حضور پیدا کرد. وقتی با او روبه‌رو می‌شوم می‌پرسم: چرا نبودی این چند روز؟! می‌گوید: باید می‌خوابیدم! همین! و قلبی که فشرده می‌شود… پاریس با همه ایرادهایش و با همه قصه‌هایش و با همه چهره‌های بدی که ممکن است از خودش بروز دهد و دل شما را چرکین کند، پاریس است.

بهترین انسان دنیا هم که باشی بی‌نقص نیستی. پاریس جزو بهترین شهر دنیاست و نمی‌تواند بی‌نقص باشد. هنرمندی شیک و در عین حال به ظاهر ژولیده. اما ژولیدگی‌اش را به حساب هنرمند بودنش می‌گذارید که درست است که لباسی که بر تن دارد از هر دری سخنی است. اما هارمونی‌اش در کنار هم دیدنی و جذاب است. خوب می‌داند چه بپوشد و خوب می‌داند با شما چطور برخورد کند و آن‌جا که لحظه‌ای ناامیدت می‌کند در یک حرکت آن چنان در آغوش شما را می‌فشارد و آن‌چنان بوی عطر خوش‌بویی به مشام شما می‌زند که درجا لبخند رضایت را با شکوه و عظمتش و با بزرگی و زیبایی‌اش بر لبانتان می‌چسباند… و قلبتان فشرده می‌شود… پاریس شاید محلی مناسب برای زندگی نباشد اما حتماً جاییست که باید در طول زندگی تجربه‌اش کرد. آن هم نه یک بار و دوبار. بارها و بارها… پاریس جادو می‌کند با قلبتان…



پی‌نوشت: عکس اول تزئینی است.

اشتراک گذاری

ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.