سفرنامه کره از شهرام شریفی - هزارویک سفر، مسابقه سفرنامه نویسی علی بابا

سفرنامه کره شمالی: پرواز با هواپیمای قدیمی

این اثر را شهرام شریفی برای هزارویک سفر (مسابقه سفرنامه‌نویسی علی‌بابا-۱۴۰۱) ارسال کرده و در مجله گردشگری علی‌بابا منتشر شده است.

سفرنامه کره شمالی، پاییز ۱۳۹۷

فکر سفر به کره شمالی سال‌ها بود که ذهنم را درگیر خودش کرده بود. سفری نه به دلیل دیدن جاذبه‌های معمول این کشور، بلکه به خاطر پرواز با هواپیماهای قدیمی آن که در میان علاقه‌مندان صنعت هوانوردی در سراسر جهان به بهشت طیاره‌های کلاسیک معروف است. کشور کره بعد از اتمام جنگ در سال ۱۹۵۳ رسماً به دو بخش شمالی و جنوبی تقسیم شد که بخش شمالی در طول جنگ و پس از آن، حمایت چین و شوروی سابق را داشت و رفته‌رفته در جامعه جهانی تنها و تنهاتر شد.

سیستم هوانوردی در کره شمالی بسیار قدیمی و متشکل از تعداد محدودی هواپیماهای کلاسیک و پر سروصدای روسی است که اغلب در همان سال‌های ابتدایی پس از جنگ، تحویل این کشور شده و جالب اینجاست که کماکان همان هواپیماها در این کشور خاص در حال پروازند. انگیزه پرواز با هواپیماهای خیلی قدیمی در کره شمالی را برای هرکس که تعریف می‌کردم یا می‌گفت عقلت را از دست دادی یا از این می‌پرسید که شاید دیشب با شکم پر خوابیدی و خواب‌های چرندوپرند دیده‌ای! در حالی که این موضوع خیلی هم پیچیده نیست، مثل تمام کسانی که علاقه به سواری با ماشین‌های کلاسیک دهه ۷۰ (میلادی) آمریکایی و آلمانی را دارند، افرادی نیز در دنیا در قالب گروه‌ها و کلاب‌هایی هستند که از پرواز با هواپیماهای خاص قدیمی خیلی لذت می‌برند.

در ایران خودمان هم تا چند سال پیش هواپیماهایی داشتیم که برای خارجی‌های علاقه‌مند به صنعت هوانوردی در دنیا خیلی خاص و هیجان‌انگیز به حساب می‌آمدند. مثلاً همین هواپیمای توپولوف ۱۵۴ که ما چندان خاطره خوشی از آن نداریم، برای اروپایی‌های هم‌سن‌وسال من که شاید فقط در کودکی‌شان توپولوف را در فرودگاه‌های شهرهای خود دیده بودند و یادشان نمی‌آمد که پروازی با این هواپیمای زمخت و پر سر صدای روسی داشته‌اند یا نه، از راه ایمیل با من تماس می‌گرفتند و می‌پرسیدند که آیا امکان دارد به ایران بیایند و پرواز با این هواپیما را تجربه کنند؟

اوایل برای من هم کمی عجیب بود ولی بعد از اینکه چند بار به این دوستان کمک کردم و به ایران آمدند و با توپولوف و چند هواپیمای عتیقه‌تر از آن پرواز کردند و دیدم چه ذوقی می‌کنند و چشمان بندگان خدا چه برقی می‌زند و در نهایت با خاطره خوش از ایران، کشورمان را ترک می‌کنند، تصمیم گرفتم بدون هیچ نفع مادی به همه این طیف از مجانین دنیای هوانوردی کمک کنم. بین سال‌های ۱۳۸۵ تا ۱۳۹۰ کار به جایی رسیده بود که ماهانه به طور میانگین ۲۰ نفر از این علاقه‌مندان به ایران می‌آمدند و من برایشان کلی پرواز با هواپیماهایی از قبیل توپولوف ۱۵۴، بوئینگ ۷۰۷، یاک ۴۲ و غیره رزرو می‌کردم و بعد از ملاقات همدیگر هزینه ها را با من حساب می‌کردند که برای آن ها با توجه به تبدیل نرخ دلار و یورو بسیار ارزان بود.

سرتان را درد نیاورم. سال ۹۷ یکی از همین دوستان خارجی به نام چارلی ایمیلی برای من ارسال کرد که قرار است در پاییز در قالب یک تور ۷۵ نفری به کره شمالی برویم و با هواپیماهای بسیار قدیمی‌تر از آنچه در ایران بودند بین شهرهای کره پروازهای تفریحی انجام دهیم و به من اصرار کرد که به آن‌ها بپیوندم! البته این بار بیستم آن‌ها بود که برای این منظور به کره سفر می‌کردند ولی این بار، هم من مشتاق بودم و هم دعوت شده بودم. پس بار سفر بستم و با دریافت ویزای کره شمالی عازم سفر شدم. همین جا تا یادم نرفته از مراحل اخذ ویزای کره برایتان بگویم که قطعاً از خاطره‌انگیزترین بخش‌های سفر بود.

قرار بر این بود که وقتی من به سفارت مراجعه کردم صحبتی از هدف واقعی سفر که همان پرواز با هواپیماهای قدیمی کشورشان بود به میان نیاورم و فقط بگویم برای دیدن جاذبه‌های کره شمالی قصد سفر دارم. تنها دلیل مراجعه من به سفارت در واقع این بود که مطمئن شوم مشکلی برای سفر کردن یک ایرانی معمولی (غیر دیپلمات) به آن کشور وجود نداشته باشد. چارلی به من گفته بود که تمام آن ۷۴ نفر دیگر که از کشورهای مختلف می‌آمدند، قرار بود ابتدا در پکن دور هم جمع شوند و ویزایشان به صورت یک کارت آبی رنگ توسط کارگزار سفارت کره در آن شهر به ایشان تحویل شود و سپس روز بعد، از پکن به پیونگ یانگ پرواز کنند و تقریباً هیچکس دوست ندارد که ویزای کره شمالی به صورت کاغذ کوچک قطع پاسپورتی که در ذهن همه ماست، داخل پاسپورتش چسبانده شود چون عواقب جالبی برای دریافت ویزای سایر کشورهای دنیا مخصوصاً امریکا ندارد.

قرار بود که من هم با همین روش دریافت کاغذ آبی رنگ در پکن، به کره سفر کنم ولی وقتی برای اولین بار با سفارت کره شمالی تماس گرفتم و موضوع را مطرح کردم که آیا سفر من به آنجا ممنوعیتی دارد یا نه، به طرز شگفت‌انگیزی با یک مکث کوتاه به تلفن شخصی آقای سفیر وصل شدم! ایشان چنان استقبالی از سفر من کرد که یک لحظه فکر کردم یا اینها من را با شخصیت مشهوری اشتباه گرفته‌اند یا اینکه اصلاً این یک تله است. خیالات واهی را کنار گذاشتم و در تاریخ مقرر که ۳ روز بعد بود به سفارتخانه کره شمالی که به تازگی به خیابان ظفر منتقل شده بود مراجعه کردم. ساعت ۲ بعد از ظهر بود و می‌دانستم که زمان کار سفارتخانه‌ها معمولاً به بعدازظهر نمی‌کشد اما این ساعت را خود سفیر تعیین کرده بود. چند بار زنگ زدم اما کسی پاسخگو نبود. سربازی که در کیوسک پلیس دیپلماتیک نشسته بود و معلوم بود مدت‌هاست کسی را دم ورودی سفارتخانه کره ندیده، با نگاه عاقل اندر سفیهی به من گفت مطمئن هستی که آدرس را درست آمده‌ای؟ اینجا سفارت کره جنوبی نیست ها! سفارت کره شمالی است. گفتم میدانم و به زنگ زدنم ادامه دادم. بالاخره بعد از ۲۰ دقیقه‌ای یک خانم کره‌ای در را باز کرد و من را به داخل راهنمایی کرد.

وقتی خدمت سفیر رسیدم، هیجان در چهره‌اش مشخص بود. بعد از احوال‌پرسی کوتاهی پاسپورتم را گرفت و گفت ۶۰ یورو پرداخت کنید و فلان روز بیایید برای دریافت ویزا! یعنی عملاً هیچ مدارکی از من نخواست و حتی نپرسید برای چه منظوری به کره میروم. دیگر رویم نشد بگویم که دوست ندارم ویزای کره شمالی در پاسپورتم چسبانده شود. چند روز بعد با مراجعه مجدد، پاسپورتم را گرفتم و دیدم ویزا داخل پاسپورتم چسبانده شده و دیگر کار از کار گذشته بود. باید عواقب ضمیمه شدن این ویزای خاص به پاسپورتم را می‌پذیرفتم! شاید تا چند سال درخواست ویزا از کشورهای زیادی به سادگی هرچه تمام‌تر با ریجکتی مواجه شود، که همین هم شد!

ساده‌ترین راه سفر هوایی به پیونگ یانگ از طریق پکن است. روزانه یک پرواز ایرکوریو (تنها ایرلاین کره شمالی) بین دو پایتخت انجام می‌شود. پس راهی شهر پکن شدم. شب در یک رستوران کره‌ای با همان ۷۴ نفر که قرار بود همسفر باشیم دیدار کردم. شاید خیلی از آن‌ها همدیگر را نمی‌شناختند اما تقریباً همه من را می‌شناختند. چون یا قبلاً به ایران آمده بودند و من هرچه از دستم بر می‌آمد برایشان انجام داده بودم یا به واسطه دوستانشان قرار بود در آینده نزدیک با من مشورت کنند و به ایران بیایند. بدون هماهنگی قبلی چارلی من را روی سن کوچکی که در رستوران تدارک دیده شده بود دعوت کرد و شروع کرد به مدح و ثنای بنده که بله ایشان چقدر در این مسیر علاقه‌مندی به هواپیماهای کلاسیک به همه ما کمک کرده و چه و چه… وقتی در میان آن همه غیر ایرانی چهره‌های آشنا را دیدم و تشویق شدم، به خودم گفتم چقدر ساده می‌شود دوستانی از سراسر جهان تنها با یک علاقه واحد را دور هم جمع کرد و من چقدر خوشحالم که حداقل توانستم خاطره‌ای خوش از کشورم در ذهن همه اینها ثبت کنم. حال خوبی بود…

صبح روز بعد با هواپیمای توپولوف ۲۰۴ ایرکوریو از پکن راهی پیونگ یانگ شدیم. از مرز هوایی کره که رد شدیم طبیعتی متفاوت و بکر و هوایی بسیار تمیز خودنمایی می‌کرد. انگار داشتیم به حوالی یک روستای دست‌نخورده یا فرسنگ‌ها فاصله از شهرها و هوای آلوده شان می‌رسیدیم. همه هیجان‌زده بودند و من شاید هیجان‌زده‌تر از همه چون بار اولم بود.

به فرودگاه پیونگ یانگ که رسیدیم، دیدن هواپیماهای قدیمی که انتظارشان را می‌کشیدیم جلب نظر می‌کرد و همه شروع کردیم از پنجره هواپیما عکس گرفتن! لحظه‌ای به خودم گفتم الان حتماً مامور امنیت هواپیما به طرف مسافران خواهد آمد و مانع از عکاسی‌مان خواهد شد ولی هرگز این اتفاق نیفتاد چون بعد از انجام چندین تور این‌چنینی دیگر همه می‌دانستند که ما برای چه منظوری به اینجا آمده‌ایم و بر خلاف تصور اولیه من، رفتار بسیار مسالمت‌آمیزی با همه داشتند. از هواپیما که پیاده شدیم، ترمینال تمیز و شیک فرودگاه، چنان متفاوت از تصورات من از کره شمالی سیاه و نامترقی بود که کم مانده بود شاخ دربیاورم.

زمان چک پاسپورت و ویزا رفتار پلیس با همه ما حتی امریکایی‌ها (که از دید کره‌ای‌ها دشمن شماره یک این کشور هستند) خیلی محترمانه بود و تنها چیزی که از همه ما خواسته شد این بود که اگر مجله یا کتابی که تبلیغ عقاید دینی یا غیر از آنچه در کره مورد قبول مردم است به همراه داریم تحویل ماموران بدهیم تا وارد کشور نشود. در نهایت با خوشآمدگویی پلیس مرزی، وارد خاص‌ترین کشور دنیا شدیم.
در مسیر فرودگاه تا هتل دیدن برج‌های بلند مسکونی رنگارنگ، ماشین‌های مدل بالای درحال تردد، میدان‌های بزرگ و زیبای شهر، مردمی نه چندان غمگین و بیشتر از همه تصاویر متعدد از رهبران سابق کشور پررنگ‌ترین تمایزها در نظر من و شاید اغلب اعضای گروه بود چون فکر می‌کردم مردم این کشور حتماً باید خیلی غمگین و بی‌روحیه و ناامید با لباس‌های یک‌شکل و تیره رنگ باشند. فکر می‌کردم خانه‌ها باید کوچک و محقر و به دور از هرگونه پیشرفت معماری باشد. فکر می‌کردم هیچ‌کس سوار ماشین مدل بالا نباشد و هزار فکر خام دیگر که همگی در همان لحظات ابتدای ورود تغییر کرد.

هتل پنج ستاره Yanggakdo برای اقامت ما انتخاب شده بود. هتلی ۴۷ طبقه با ارتفاع ۱۷۰ متری که هشتمین برج بلند پایتخت بود و با داشتن رستوران گردان در طبقه آخر، بهترین هتل پیونگ یانگ به حساب می‌آمد. هتل، انصافاً شیک و تمیز بود. در لابی یک آرایشگاه مردانه وجود داشت که مدل موی معروف آقای کیم جونگ اون (رهبر جوان کره شمالی) در صدر لیست مدل‌های ژورنالش جا گرفته بود. کنار آرایشگاه، یک خیاطی قرار داشت که چند مدل لباس خاص مردم کره را با گرفتن سایز مشتری طی ۲۴ ساعت می‌دوخت و تحویل می‌داد. در طبقه زیر لابی هم یک کازینوی قدیمی، سالن بیلیارد و استخر وجود داشت که فقط به توریست‌ها خدمات ارائه می‌کرد.

قبل از آمدن در اینترنت خوانده بودم که طبقه پنجم این هتل طبقه ممنوعه است و شایعه‌ای مبنی بر دستگیری و زندانی شدن یک مسافر خارجی این هتل که به این طبقه رفته بود بین همسفرهایم زمزمه می‌شد. طبق همین شنیده‌ها، آسانسور هتل دکمه تمام طبقات را داشت به جز دکمه طبقه پنجم و این احتمال درست بودن شایعات را قوی‌تر می‌کرد. وقتی از چارلی راجع به این مسئله سوال کردم گفت قبلاً طبقه پنجم را از مسیر پله‌های هتل رفته و دیده است اما خبر خیلی خاصی در آن طبقه نیست به جز وجود پوسترها و بنرهای بسیار بزرگ روی دیوار که اغلب شعارهای ضد امریکایی و ضد امپریالیستی و تصاویر وطن‌پرستانه روی آن‌ها خودنمایی می‌کند. بعضی از اعضای گروه می‌خواستند به این طبقه بروند و واقعیت ماجرا را کشف کنند ولی من موافق نبودم. به نظرم بهتر بود دردسری برای خودمان ایجاد نکنیم و توانستم آن‌ها را هم از رفتن منصرف کنم.

از صبح روز بعد پروازهای تفریحی با همان هواپیماهای کلاسیک و قدیمی شروع شد. برای نمونه اولین پروازمان با یک فروند ایلوشین ۷۶ باری بود که یک ساعت به طول انجامید و هیجانی وصف‌نشدنی برای اعضای گروه فراهم کرد. دومین هواپیما یک آنتونوف ۲۴ بود با ۵۶ سال سن! گرچه سن خیلی بالایی داشت اما چون کم پرواز کرده بود بسیار تمیز و سرحال بود. مطمئن هستم باز هم مخاطبینی هستند که بگویند مگر پرواز با هواپیمای ۵۶ ساله لذتی هم دارد؟ باید در جواب بگویم مگر سواری با بنز و شورلت دهه ۷۰ میلادی نمی‌تواند برای ماشین‌بازها لذت‌بخش باشد؟ بگذریم.

خیلی نمی‌خواهم وارد حیطه علاقه‌مندی گروه که همان دیدن و پرواز کردن با این هواپیماهای کلاسیک بود وارد شوم چون شاید برای همه جذاب نباشد. برگردیم به سایر جاذبه‌های کره، همان‌هایی که می‌تواند هر مسافری را شگفت‌زده کند. یکی از میادین اصلی شهر پیونگ یانگ میدان کیم ایل سونگ، اولین رهبر کره شمالی (پدربزرگ رهبر فعلی) است. برجی ۱۷۰ متری به نام برج جوچه (Juche) متشکل از ۷۰ بلوک گرانیتی برگرفته از عمر ۷۰ ساله کیم ایل سونگ در کنار این میدان قد علم کرده و از بالای این برج تمام شهر پیدا بود. هوای بسیار تمیز پایتخت کمک می‌کرد که تا انتهای شهر دیده شود و یک چشم انداز کلی از جغرافیای پیونگ یانگ را به ما بشناساند. نام برج، برخاسته از تفکر جوچه یعنی همان داس (نماد زراعت و طبقه کارگری)، چکش(نماد صنعت و پیشرفت) و قلم نقاشی(نماد روشنفکران و هنرمندان) است. این سه نماد را در جای‌جای فرهنگ کره شمالی می‌توان دید.

بعد از بازدید از برج جوچه، به یک کتاب‌فروشی بزرگ رفتیم. جایی که پر بود از کتاب و مجله و پوستر که البته همگی یک موضوع داشت؛ زندگی رهبران کره شمالی و شخصیت و طرز تفکر آن‌ها. باورم نمیشد که قفسه‌ها پر باشد از کتاب اما همگی با ۲ یا ۳ موضوع محدود! پوسترهایی که پدر و پدربزرگ رهبر جوان کره را در حالت‌های مختلف نشان می‌داد از جمله حضور در زمین‌های زراعی پرمحصول و اشاره به سمت افق، انگشت اشاره به سمت افق در کنار معادن زغال سنگ، ایستاده در کنار هواپیماهای قدیمی در فرودگاه، در حال نوازش کردن کودکان شادمان و از این دست تصاویر حماسی و تبلیغاتی و به قول فرنگی‌ها پروپاگاندایی.

بعد از ظهر به دیدن متروی پیونگ یانگ رفتیم. بسیار شبیه متروی مسکو بود با معماری زیبا و ایستگاه‌هایی در اعماق زمین. گرچه واگن‌ها قدیمی بودند اما بسیار تمیز و در عین کهنگی، براق و جلادیده نگهداری شده بودند. اغلب مردم برای تردد در شهر از مترو استفاده می‌کردند چون رایگان بود و کاربردی. در داخل ایستگاه‌ها روزنامه رسمی شهر در تابلو اعلانات شیشه‌ای در محلی مناسب نصب بود و عده زیادی درحال خواندن روزنامه. تا یادم نرفته بگویم که اتوبوس هم برای عموم رایگان بود. دیدن مردم در مترو و اتوبوس برایمان خیلی جالب بود چون این اولین برخورد نزدیک ما با مردم کره شمالی بود. تا اینجای سفر، کره‌ای‌ها را مردمی پرتلاش، متحد و شاد می‌دیدم. شاید کسی باورش نمی‌شد که ملت کره شمالی، غمگین نیستند! یک دلیل بزرگ برای غمگین نبودنشان وجود داشت، آن هم این بود که این مردم از دنیای خارج از محدوده کشورشان هیچ چیز نمی‌‌دانستند و اخباری نمی‌گرفتند. اصلاً نمی‌دانستند که سطح زندگیشان نسبت به سایر مردم جهان در کجا قرار دارد. رفاه اجتماعی، حقوق بشر تعریف شده در اشل جهانی، پیشرفت‌های تکنولوژیک عصر ارتباطات یا هزاران اخبار دیگر جهان اصلاً به گوششان نخورده بود.

در برنامه‌های تلویزیونی فقط اخبار داخلی، زندگی و حکومت فعلی و پیشین، آب‌وهوای کشور و از این مسائل را می‌دیدند و می‌شنیدند. پس وقتی جایی برای مقایسه نداشته باشی، به زندگی فعلی دل خوش می‌کنی چون احتمالاً زندگی فعلی بهترین نوع زندگی تو می‌تواند باشد. وقتی فرزندانت در مدرسه رایگان تحصیل می‌کنند، دولت با همه اقشار جامعه یکسان برخورد می‌کند و همه مشاغل از پایین‌ترین سطوح که جارو زدن برگ‌ها از پیاده‌روها باشد تا بالاترین سطوح مثل دکتر و خلبان همگی کارگر دولت هستند و حقوق تقریباً برابری دریافت می‌کنند، نیازهای اولیه خوراک و پوشاک به طور رایگان در اختیار همه قرار می‌گیرد، وسایل نقلیه عمومی رایگان است و کسی ضرورتی برای کلاه گذاشتن سر دیگران نمی‌بیند چون مجازات سنگینی در انتظارش خواهد بود، چرا باید کسی نگران گذران زندگی باشد و یا از نحوه اداره کشور ناراضی باشد؟

مردم کره علی‌رغم زندگی بسیار ساده‌ای که دارند اما شادند! برخلاف تصور اغلب مردم دنیا که فکر می‌کنند زندگی در آن‌جا سیاه و غم‌انگیز است، کره‌ای‌ها رهبرشان را به طرز عجیبی می‌پرستند تا جایی که تصور می‌کنند با رفتن او خورشید برای همیشه غروب خواهد کرد! با همه این صحبت‌ها، از طرفی هم دلم برایشان می‌‌سوخت که هیج جایی جز کشور خود را ندیده‌اند، از هیچ‌جا خبری ندارند، هواپیمای پیشرفته ندارند، با همه دنیا قهرند، نمی‌دانند اینترنت چیست و از هزاران هزار حداقلی‌ها به دورند و زندگی پیشرفته امروزی را تجربه نکرده‌اند، از طرف دیگر هم برایشان خوشحال بودم، که جمله معروف «بی‌خبری خوش خبری» در آن‌جا واقعاً مصداق داشت و به زندگی ساده‌ای که داشتند دلخوش بودند.

روز داشت به انتها می‌رسید که لیدرها خبر از تماشای یک جشن ملی دادند. برنامه جذابی به نام Arirang mass games که سالی یک‌بار برگزار میشد و از خوش‌شانسی ما بود که با زمان برگزاری تور مقارن شده بود. نمایشی که تعداد اجراکنندگان آن به صدهزار نفر می‌رسید و تماشاگرانش کمتر از شرکت کنندگان آن بودند. پرفورمرها در گروه‌های سنی مختلف از ۵ الی ۳۵ سال بودند و نمایش‌های آکروباتیک، تیمی، ورزشی، رزمی و رقص و آوازهای سنتی کره را برگزار می‌کردند. این برنامه طی سال‌های ۲۰۰۶ الی ۲۰۱۳ هر سال برگزار و از ۲۰۱۴ اجرای آن متوقف شده بود. شانس با ما یار بود که در این سال (۲۰۱۸) دوباره اجرای آن از سر گرفته شده بود. ۹۰ دقیقه اجرای خیره‌کننده و فوق‌العاده هماهنگ که برای آن یک سال تمرین شده بود! جالب‌تر آنکه برگزاری این مراسم در استادیوم May Day دومین استادیوم بزرگ دنیا با گنجایش ۱۱۴۰۰۰ نفر بود. باورم نمی‌شد که دومین استادیوم بزرگ دنیا در پیونگ یانگ ساخته شده باشد. از لحظه‌لحظه این نمایش بزرگ عکاسی کردیم و لذت بردیم.

روز سوم آخرین روزی بود که برنامه پرواز با هواپیماهای قدیمی را داشتیم. یک ایلوشین ۱۸ با بیش از ۵۰ سال سن منتظرمان بود تا با یک پرواز رفت‌وبرگشت به شهر وُنسان خاطره‌ای جذاب در ذهنمان ثبت کند. در پیونگ یانگ هوا آفتابی بود ولی هوای ونسان ابری و بارانی. در راه فرودگاه همه نگران کنسل شدن پرواز بودیم ولی برنامه بدون تاخیر انجام شد و پرواز با یکی دیگر از کلاسیک‌ترین هواپیماهای دنیا به بهترین شکل ممکن برگزار شد.

در فرودگاه ونسان هماهنگ شده بود که از هواپیما در محل پارک خود عکاسی کنیم. ذوق و هیجان را در صورت تک‌تک اعضای گروه می‌شد دید که با چه اشتیاقی زیر باران از این پیر دختر سال‌های دور شوروی عکس می گرفتند. بعد از نیم ساعت آماده برگشتن به پیونگ یانگ شدیم. حتماً اگر وقت داشتید نام ILYUSHIN-18 را در اینترنت جستجو کنید و تصاویر آن را ببینید شاید به تعداد عاشقان این هواپیما اضافه شد! بعد از هواپیماسواری به موزه تکنولوژی رفتیم. انتظار من از موزه تکنولوژی، آخرین پیشرفت‌ها و دستاورد‌های بشر بود که البته درست هم بود ولی با سال‌ها فاصله از زمانی که در آن هستیم! چند خودروی سنگین تولید شوروی سابق، واگن‌های قدیمی قطار و متروی ساخت چین، کابل‌های برق فشار قوی، ماکت‌هایی از نحوه استخراج زغال سنگ از معادن، لوله‌های انتفال آب و موارد مشابه دیگر که بازدیدکننده خارجی را به حداقل ۳۰-۴۰ سال پیش پرتاب می‌کرد اما خب این موارد همگی در آن کشور، پیشرفت تکنولوژیک متکی به اراده ملی و خودباوری به شمار میرفت! اما آخرین دستاوردی که در این موزه دیدیم یک هواپیمای فوق سبک شبیه کایت موتوردار بود که ساخته خود کره‌ای‌ها بود و جالب اینجا بود که به همه ما پیشنهاد شد تا یک پرواز تفریحی با این پرنده عجیب داشته باشیم. یک پرواز ۲۰ دقیقه‌ای بر فراز پیونگ یانگ با پرداخت ۱۰۰ یورو! هنوز هم نمیدانم چرا با اشتیاق این پیشنهاد را قبول کردم و عصر آن روز به فرودگاهی کوچک در اطراف شهر رفتیم و حدوداً ۲۰ نفر از اعضای گروه با آن پرنده پرواز کردیم.

الان که فکر می‌کنم به نظرم کار پرخطری انجام دادم چون این دیگر بحث پرواز با یک هواپیمای جت کلاسیک نبود که بتوان به آن اعتماد کرد. مثل تفاوت سواری گرفتن از بنز کلاسیک و یک خودرونمای حاصل تحقیق بچه‌های مدرسه بود. شانس سانحه بالا بود اما خدا را شکر آن لحظه فکر این مسائل را نکردم و از پرواز لذت بردم.

تور ما که عنوان هوانوردی داشت ۴ روزه بود ولی می‌شد یک بسته ۳ روزه اضافه خرید و در کره به دیدن جاذبه‌های غیرهوانوردی ادامه داد که شامل ۲ شهر زیبای این کشور، نقطه صفر مرزی بین دو کره شمالی و جنوبی به نام DMZ و گشت‌وگذار بیشتر در پایتخت بود که مستلزم پرداخت حدوداً ۱۰۰۰ یورو اضافه تر بود.

روز آخر یعنی روز چهارم فرا رسید. قرار بر این بود که از موزه جنگ دیدن کنیم، ناهار محلی بخوریم و در نهایت جهت ادای احترام به مجسمه‌های یاد بود رهبران کره عازم میدان اصلی شهر شویم. موزه جنگ از جذاب‌ترین بخش‌های سفر بود. حیاط موزه پر بود از هواپیمای سانحه‌دیده امریکایی در طول جنگ کره. یک خانم سرهنگ ارتشی مسئول توضیح دادن وقایع و اتفاقات پیرامون آنچه می‌دیدیم بود. به هر جنگنده سوخته‌ای که می‌رسیدیم می‌گفت ارتش خلق کره در طول سه سال جنگ، صدها فروند از این نوع هواپیمای امریکایی‌ را سرنگون کرده‌ است. اگر اعدادی که توسط ایشان اعلام می‌شد را جمع می‌زدیم به رقم چند هزار جنگنده ساقط شده می‌رسیدیم که کمی اغراق شده بود. جنگی که سه سال به طول انجامید و حدوداً دو و نیم میلیون کشته و میلیون ها نفر مجروح و آواره به جای گذاشت.

در یک طرف جبهه جنگ، کره شمالی، چین، شوروی و در طرف دیگر کره جنوبی، ژاپن و امریکا قرار داشتند با همکاری سازمان ملل و تعدادی از کشورهای دیگر هم پیمان آن‌ها. موزه جنگ مملو از حس حماسی و شهیدپروری و جلوه‌های مظلومیت مردم کره شمالی بود و در عین حال در جای‌جای آن شرارت و ظلم طرف مقابل را به شکل باورپذیری با نهایت دقت و ظرافت به تصویر کشیده بودند. در طول سفر و بازدیدها، فضای داخلی این موزه تنها مکانی بود که در آن عکاسی ممنوع بود که شاید دلیلش آمار و اطلاعات اغراق شده از جنگ بود.

تا اینجای سفر تمام وعده‌های غذایی در رستوران های خوب شهر سرو شده بود و به رسم کره‌ای‌ها میزهای گردان ۸ تا ۱۰ نفره از انواع غذا پر می‌شد. شب ها بعد از شام برنامه‌های شاد و مهیج روی سن رستوران برگزار می‌کردند که بخش اعظم آن شعبده بازی‌هایی شبیه به آنچه در دهه ۷۰ خودمان در تلویزیون می‌دیدیم بود.

کره‌ای‌ها به آواز خواندن علاقه زیادی دارند و هر بار چند خانم خواننده هم‌صدا آوازهایی کره‌ای سر می‌دادند و نوازنده کیبورد هم ایشان را همراهی می‌کرد. دکور و اجرای برنامه‌ها به وضوح قدیمی و بزک شده بود و همین مشخصه باعث جذاب‌تر شدن آن به همراه حسی نوستالژیک برای همه ما بود. در روز آخر ناهار به روش محلی سرو شد. برای هر نفر دو تکه ماهی خام، پیاز حلقه‌شده و سیب‌زمینی خام و دو عدد تخم‌مرغ در ظرف مخصوصی سرو کردند. سپس روی هر میز تعدادی چراغ الکلی و قابلمه کوچک پر از آب آوردند و ما باید خودمان این مواد خام را می‌پختیم!

همگی از نوع سرو غذا هیجان‌زده شده بودند و مشغول آشپزی شدیم ولی واقعاً ماهی آب‌پز و سیب‌زمینی پخته بی‌مزه کیلومترها فاصله داشت با وعده‌های خوشمزه قبلی. تا عصر در رستوران محلی ماندیم و استراحت کردیم. نزدیک غروب بود که باید به آخرین ایستگاه توریستی تعیین شده می‌رفتیم. در مرکز شهر پیونگ یانگ روی تپه مانسو (Mansudae) دو مجسمه پدر و پدربزرگ رهبر فعلی کره یعنی آقایان کیم ایل سونگ و کیم جونگ ایل با ارتفاع ۲۰ متر و از جنس برنز در کنار هم قرار گرفته است که کره‌ای ها احترام بسیار ویژه‌ای برای این بنا قائل هستند. همه باید در مقابل مجسمه‌ها تعظیم کنند و دسته‌گلی به نشانه احترام اهدا کنند. ما هم از این قاعده مستثنی نبودیم. در مسیر رسیدن به این محل برایمان چندین دسته گل خریداری کرده بودند که وقتی می‌رسیدیم تقدیم کنیم!

جالب‌ترین لحظه در طول سفر برای من در این مکان اتفاق افتاد. بعد از ادای احترام و تقدیم گل‌ها می‌توانستیم از مجسمه‌های غول‌پیکر عکاسی کنیم. من دوربینم را به یکی از دوستانم دادم تا از من جلوی مجسمه‌ها عکس یادگاری بگیرد. درست لحظه‌ای که من به طور ناخودآگاه به بنای یادبود پشت کردم تا جنابان پدر و پدربزرگ در پس‌زمینه عکس قرار گیرند، دیدم لیدر تور که دختر جوان کره‌ای بود و از ابتدای سفر تا به اینجا خیلی مهربان و خوش‌اخلاق بود حالا با چهره‌ای وحشت‌زده و رنگ‌پریده، با حالی پریشان، دوان‌دوان به سمت من می‌آید! وقتی رسید از فرط نگرانی شروع کرد به زبان کره‌ای جیغ‌وداد کردن! وقتی دید من متوجه هیچ‌کدام از حرف‌هایش نشدم، شانه‌هایم را گرفت و ۹۰ درجه چرخاند و به انگلیسی توضیح داد که تو نباید به پدر و پدربزرگ پشت کنی! و در ادامه عکس‌های دوربین را چک کرد و توضیح داد که در هیچ عکسی نباید مجسمه‌ها نصفه و نیمه ثبت شوند. حتماً باید به صورت تمام‌قد در عکس حضور داشته باشند تا یک وقت بی‌حرمتی به ایشان نشده باشد! هم خیلی تعجب کرده بودم هم خنده‌ام گرفته بود که چقدر این موضوع می‌توانست برای آن‌ها مهم و حیثیتی باشد.

وقتی به اتوبوس برگشتیم نتوانستم جلوی خودم را بگیرم و با دختر کره‌ای وارد صحبت شدم که چرا سر این مسئله آن‌قدر پریشان و مضطرب شدی؟ گفت رهبران ما خورشید تابان و روزی‌ده ما هستند و اگر روزی از ما خشمگین شوند و دیگر روزی ما را ندهند، خواهیم مرد و همه جا را ظلمت و تاریکی فرا خواهد گرفت! داشتم از تعجب شاخ در می‌آوردم که اعتقاد و اعتماد این ملت به حاکمانشان چقدر متعصبانه و محکم و کمی شبیه بت پرستی است. می‌خواستم با او بیشتر صحبت کنم که دوستم با اشاره متوجه‌ام کرد که نباید بحث را ادامه دهم.

آن شب در هتل بیشتر فکر کردم و خیلی چیزها را در ذهنم مرور کردم. چه بهتر که بحث را با دختر کره‌ای ادامه نداده بودم. باید به اعتقادات یک نفر یا یک ملت مخصوصاً وقتی مهمانشان هستی احترام بگذاری. یاد لحظه ورودمان در روز اول به فرودگاه پیونگ یانگ افتادم که ورود هرگونه کتاب یا مجله‌ای که اعتقاداتی مغایر با آنچه مردم کره باور داشتند را ممنوع اعلام کرده بودند. مردم سختی‌کشیده کره شمالی که در جنگ، نزدیک به یک چهارم جمعیت خود را از دست داده بودند و پس از اتمام جنگ روی خوشبختی به معنی آنچه ما متصور هستیم را نچشیده بودند همواره با تفکرهای القایی از سوی رهبرانشان و ایزوله کردن و بستن درهای کشور به روی تمام دنیا یک حس وطن‌پرستی، اتحاد و خوش‌بینی به زندگی فعلی در بینشان شکل گرفته و چون از همه‌جا بی‌خبرند فکر می‌کنند زندگی همین چیزی است که آن‌ها دارند. دنیای خارج را نمی‌بینند که بخواهند در مقام مقایسه به تفاوت‌ها و فاصله‌ها غبطه بخورند. من نمی‌خواستم و نباید هم سعی در روشن کردن ذهن آن‌ها می‌کردم. ما به چیزهایی که هدفمان بود در این سفر رسیده و لذت کافی برده بودیم. چرا باید سعی می‌کردم با بیان تفاوت‌های داخل و خارج کره افکارشان را به‌هم بریزم یا حتی نمک بر زخم عده‌ای از آن‌ها بپاشم که از این اختلاف‌ها خبر داشتند؟

روز بعد برای آخرین بار به فرودگاه بسیار تمیز و خلوت پیونگ یانگ آمدیم. سوغاتی‌هایی که در قسمت ترانزیت فرودگاه بود شامل سیگارهای خاص کره‌ای، ترکیبات مختلفی از گیاه جینسینگ و کتاب‌ها و پوسترهایی از رهبران کره بود که اعضای گروه به عنوان یادگاری از آن‌ها خرید کردند. هواپیمای توپولوف ۲۰۴ شرکت ایرکوریو منتظرمان بود تا به پکن برگردیم. پروازی ۲ ساعته که به این سفر خاص و خاطره انگیز خاتمه می‌داد.

گرچه ویزای کره شمالی داخل پاسپورتم باعث شد که ۲ بار درخواستم برای ویزای شنگن با ریجکت شدن مسلم مواجه شود اما نه تنها از انجام این سفر پشیمان نبودم بلکه اگر روزی دوباره فرصت دیدار جمهوری خلق کره را پیدا کنم با اشتیاق به این سفر خواهم رفت و این بار با فرصت بیشتر و چشمانی بازتر به دیدن نادیده‌های آن می‌پردازم.


پی‌نوشت: عکس تزئینی است.

اشتراک گذاری

ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

5 دیدگاه

  1. شاه شهید می‌گوید

    اینهمه داستان نویسی کردین و از اینجا و اونجا عکس گرفتن را تعریفیدی چی میشد برای درک بهتر خوانندگان این مطلب چند تا از عکس های که خودت گرفته بودی را هم میزاشتی اینجا تا خواننده هم درک بهتری داشته باشید

  2. پیمان می‌گوید

    مطالب با ارزشی بود درست بر خلاف مطالب کسانیکه که مثلا از کره شمالی فرار کرده و در تلویزیون امپریالیستها صحبت می کنند بود چیزی که در مطبوعات کره جنوبی و یا آمریکا در باره نارساییها در کره شمالی تبلیغ می شود خیلی،با واقعیت فاصله دارد مثلا دختر ۱۷ساله که از مرز فرار کرده مگر میشود از امنیتی ترین مرز فرار کرد ان هم دختری که سو تغذیه داشته خیلی ضعیف بوده و کلکسیونی از بیماریها چون در کشوری زندگی می کرد که طرفدار آمریکا نیست درود بر شما که واقعیت ها را در باره کره اگر اندک هم باشد به نمایش،گذاشتید

  3. P Aghababaee می‌گوید

    سلام. در ارتباط با اینکه فرمودین در کره شمالی، همه افراد کارگر دولت هستند و حقوق تقریبا برابری دریافت میکنند و لزومی ندارد سر همدیگر کلاه بگذارند؛ باید خدمتتان عرض کنم که شما قطعا از زندگی‌نامه افرادی که از کره فرار کرده‌اند بی خبرید! لطفا کتاب دختری با هفت اسم «نویسنده هئیون سئو لی» را مطالعه کنید چرا که درصد فساد در کره شمالی بسیار بالاست. و اینکه در پیونگ یانگ ،پایتخت کره، فقط قشر وفادار و رده بالا ساکن هستند و بد نبود به هیسان هم سفر میکردید.

    1. پیمان می‌گوید

      این دختر اصلا وجود خارجی ندارد تحلیل نویسنده سرمایه دار پرست است مثل دختر یکی،از نمایندگان مجلس آمریکا که در زمان حمله عراق به کویت در مجلس سنا صحبت میکرد و خودش را پرستاری معرفی می کرد و با گریه می گفت ارتش عراق دستگاههای نگهداری نوزادان را دزدیدن و باعث مرگ صدها نوزاد و نیز صدها کار شدند . بعدا معلوم شد این دختره در روی نقشه کویت را در آمریکای لاتین نشان داد دختر کره ای نیز همچین مو ردی است

  4. حاجی می‌گوید

    منم عاشق اولیشن..شد