DoreDonya S03 E06 Nowruz BlogCover 1

فصل ۳-اپیزود ۶: از ایستگاه اتوبوس تا باند فرودگاه

توی اپیزود نوروزی رادیو دور دنیا مسیرها از مقصدها مهم‌ترن؛ مسیرهای جاده‌ای، ریلی و هوایی…

توی این اپیزود از شغل‌هایی صحبت کردیم که سفر رو زندگی می‌کنن؛ شغل‌هایی مسیر براشون معنای خاص‌تری از مقصد داره…

ما در حال و هوای عید رادیو، میزبان سه تا مهمونیم که سفر صرفا بخشی از زندگی‌شون نیست؛ بلکه خود زندگی‌شونه.

اپیزود ویژه نوروز از فصل سوم رادیو دور دنیا رو می‌تونید در کست‌باکس، اپل‌پادکست، ساندکلود، اسپاتیفای و کانال تلگرام علی‌بابا گوش کنید. کافیه اسم «رادیو دور دنیا» رو تو هر یک از این پادگیرها جست‌وجو و سابسکرایب کنید.

 

ترانه «نوروز» با صدای سیما بینا

 

امیرحسین: سلام، به رادیو دور دنیا خیلی خوش اومدین. من امیرحسین مرادی‌ام و شما صدای من رو از قلب شرکت سفرهای علی‌بابا یعنی ساختمون روز اول می‌‌شنوید. این‌جا رادیو دور دنیاست، یک پادکست سفری که توی هر اپیزود راه رو از گوشمون شروع می‌‌کنیم و به گوشه‌گوشه دنیا می‌‌رسیم، به این امید که با این همسفری، رویای سفر رو تو دلامون زنده نگه داریم و تاثیری که هر سفر توی زندگیمون می‌ذاره رو پیدا کنیم. ما توی پادکست رادیو دور دنیای علی‌بابا خیال‌پردازی رو تمرین می‌‌کنیم و برای این کار نیاز به فکر متمرکز، موقعیت مناسب یا ذهن آماده نداریم. بهترین همسفر برای ما کسیه که توی ترافیک، پشت میز کار، لابه‌لای ظرف‌های نشسته، تو مترو و اتوبوس یا حتی تو بی‌خوابی آخر شب گیر افتاده و دلش می‌‌خواد برای ساعتی هم که شده بره به جایی غیر از اونجا که هست.

 

موسیقی بی‌کلام محلی

 

امیرحسین: خب همسفرای رادیو دور دنیا، سال نوتون مبارک باشه. این اولین اپیزود ما توی سال جدید، سال ۱۴۰۴، و امیدوارم که بتونیم مثل سال‌های گذشته لحظات خوب و خاطره‌ها و تجربه‌های خوب سفری رو براتون خلق بکنیم. اپیزود امروزمون یه ذره متفاوته به لحاظ فرمی، چند تا گفتگو قرار داشته باشیم. قبل از اینکه یه ذره من راجع به اپیزود توضیح بدم، پانته‌آ سال نوی شما هم مبارک باشه، مرسی که توی این مدت همراه ما بودی و هستی.

پانته‌آ: قربون شما، مرسی، سلام به همه، سلام به تو امیرحسین. نوروز شما هم مبارک باشه، عیدتون مبارک، صد سال به این سال‌ها، هر روزتون نوروز و از این حرفا (خنده).

امیرحسین: مرسی ازت، سال نوی تو هم مبارک باشه. پانته‌آ برخلاف سال گذشته یه ذره کم تعارف کردیم با همدیگه این دفعه.

پانته‌آ: آره نمی‌دونم قبلا تعریف کردم یا نه، من کلا اصلا از این تعارف‌بازیا بلد نیستم و وقتی که آدما شروع می‌کنن این جمله‌های تمپلیتی رو تندتند بهم گفتن، من خرابکاری می‌کنم چون بلد نیستم. مثلا یه بار رفته بودیم ختم، بعد تهش که وایستاده بودن میزبانا که مثلا تشکر کنن، دیدی تندتند تندتند یه چیزی می‌گن، تو هم شروع می‌کنی گفتن، من یهو اشتباهی تهش گفتم ایشالا تو شادیامون جبران کنی بعد خیلی شرایط معذب و اینا شد، اینه که از اونجا به بعد تصمیم گرفتم خب نگو، بلد نیستی نگو، تشکر کن، سکوت کن و ادامه بده. دیگه نمی‌خوام تو این تله بیفتم.

امیرحسین: ببین آخه لحظه حساسیه دیگه، یعنی از این مواقعیه که آدم نمی‌دونه الان بگه، درسته… من که خودم بعضی اوقات ترجیح می‌دم سکوت کنم، یعنی بگم سلامت باشین، برای شمام همین… یعنی همچنین و برای شما هم همینطور، سیف‌ترین گزینه‌ست به نظرم.

پانته‌آ: دقیقا، دقیقا همینطوره.

امیرحسین: خب، خیلی هم خوب. بریم اپیزودمون رو شروع بکنیم. ما توی اپیزود امروزمون قراره که سه تا گفتگو داشته باشیم. بالاخره عیده و حال و هوای نوروزه. ما هم یه کمی از اپیزودهای دیگه‌مون شلوغ‌تریم. قراره که در خدمت سه تا مهمون باشیم. مهمون‌هایی که شغلشون کاملا مرتبط با سفره و خصوصا تو ایام عید ارتباط‌شون با مسافرا بیشتر از روزای دیگه‌ست. مهمونای امروزمون یک راننده اتوبوس، یک مهماندار قطار و یک خلبان هواپیما هستن. توی بخش اولمون میزبان کسی هستیم که به قول خودشون، اولین خانم راننده اتوبوس شهرستان نجف‌آباد استان اصفهان هستن. من موقعی که باهاشون آشنا شدم، دیدم که معروف هم هستن به کاپیتان بهارلو. خانم بهارلو به رادیو دور دنیا خیلی خوش اومدین.

خانم بهارلو: خیلی ممنون. سال نوی شما هم مبارک باشه. ایشالله که سال خوبی رو پیش رو داشته باشید.

امیرحسین: مرسی ازتون. من می‌دونین چی برام جالب بود، حالا همینجوری می‌تونیم گفتگومون رو شروع کنیم، اینکه شما چی شد؟ اتفاقی وارد این شغل شدین یا نه از اول دوست داشتین؟ چون قبل ضبط داشتیم با هم گپ می‌زدیم، گفتین که حتی قرار بود که راننده تریلی بشین

خانم بهارلو: درسته.

امیرحسین: و به دلایلی حالا راننده اتوبوس شد شغل شما.

خانم بهارلو: درسته.

امیرحسین: چی شد از اینا یه ذره شروع بکنیم.

خانم بهارلو: من از بچگی عاشق رانندگی بودم و بیشتر خواب‌های من که، حالا رویای من، این بود که راننده بشم و به اون چیزی که می‌خوام برسم و بیشتر خواب‌هایی که من توی بچگی داشتم، پشت فرمون بودم و به سرعت داشتم رانندگی می‌کردم. وقتی بیدار می‌شدم می‌گفتم یعنی می‌شه من با این حالا بشینم پشت فرمون و رانندگی بکنم و یه رویا بود واقعا برای من حتی رانندگی کردن برای من یه رویا بود. چون خیلی می‌ترسیدم، با اینکه مثلا بچه‌های من الان نه سالشونه، یا یازده سالشونه. اون یکی شروع کرد به رانندگی کردن ولی من خب به خاطر اونکه تعداد بچه‌های خانواده زیاد بودن، اهمیت بهمون نمی‌دادن که حالا بشین کنار دست ما، ما کمکت بکنیم که حالا تو هم بتونی زودتر راننده بشی و از همون هجده نوزده سالگی رانندگی رو شروع کردم. آموزشگاه رانندگی رفتم و …

امیرحسین: چی شد ماشین سنگین؟ یعنی چی شد که گفتید علاقه دارید به تریلی، بعد شد اتوبوس، اینش خیلی جالبه. چون فکر کنم با من موافق باشین دیگه، این از بیرون، تو تصور خیلی از آدم‌ها، این شغله، درست هم نیستا، ولی یه هوا شغل مردونه‌ای به حساب میاد.

خانم بهارلو: درسته، بله بله.

امیرحسین: چی شد که به این سمت رفت؟

خانم بهارلو: من و همسرم، بعد از اینکه من پایه سوم که حالا به اصطلاح الان می‌گن پایه سوم یعنی کسایی که سواری می‌خوان گواهینامه‌ش رو بگیرن، قبلا ب یک، ب دو، و به همین صورت، به صورت حروف و عدد بود. اون روز که ما می‌خواستیم گواهینامه بگیریم، می‌گفتن گواهینامه ب یک، بعد رفتیم ب دو گرفتیم که الان مطابقت داره با پایه دوم الان و با همسرم رفتیم برای گرفتن گواهینامه پایه دوم و معمولا من زرنگ‌تر از همسرم بودم. با اینکه ایشون…

امیرحسین: (خنده)

خانم بهارلو: (خنده) ایشون روی ماشین‌سنگین کار کرده بودن ولی معمولاً تو کاری که حالا مربی، قضاوتی که مربی بین دو تایی‌مون انجام می‌داد، می‌گفت کار خانوم تو… حالا توی رو من نمی‌گفت ولی پشت سر بعدا به همسرم می‌گفت. مربی می‌گفت که آره کار خانومت خیلی بهتر از شماست. بعد دیگه پایه دوم رو گرفتیم، من رفتم مربیگری آموزشگاه‌های رانندگی رو انتخاب کردم و همسرم روی ماشین‌سنگین شروع به کار کرد. یه مدت گذشت تا توی اینستا یه سری خانوم‌ها رو می‌دیدم که دارن رانندگی اتوبوس انجام می‌دن. یه خانم بود که انجام می‌داد و رانندگی می‌کرد، همه جا می‌رفت. گفتم چرا این بتونه، من نتونم و یه رویای بچگی من رانندگی ماشین‌سنگین بود. علاقه زیادی داشتم و گفتم این رویای من رو داره زندگی می‌کنه. من می‌تونم خودم به این رویا برسم، چرا نتونم برسم و اومدم به همسرم گفتم که شما که ماشینتون نیاز به پایه یک گرفتن داره، بیا بریم پایه یکمون رو بگیریم. اومدیم با هم شروع کردیم به دوره‌های آموزش رانندگی با کامیون و بعد هم که اتوبوس و یه هشت جلسه اتوبوس بود، هشت جلسه کامیون بود، دوره‌ها رو رفتیم. اون رانندگی انجام می‌دادیم آماده بشیم برای آزمون شهر که آزمون شهر کوچک‌ترین خطای تو برابر بود با مردودی. اومدیم برای آزمون شهر. معمولا هر دویست نفری که اونجا آزمون می‌گرفتن، ده نفر قبول می‌کردن. به ندرت کسی قبل می‌شد. حتی راننده‌های تریلی بودن که سال‌ها تو جاده بودن.

امیرحسین: تجربه داشتن.

خانم بهارلو: تجربه داشتن مثل همسر من، ولی می‌اومدن مردود می‌شدن. بعد اومدیم…

امیرحسین: این تاکید که رو همسر من، مردود می‌شدن و اینا (خنده) تاکید جالبیه (خنده)

خانم بهارلو: نه منظور من اینه که (خنده) منظور من اینه که با اینکه تجربه داشتن ولی آزمونش، سختی آزمونش رو منظورمه ….

امیرحسین: و کار شما هم بهتره دیگه (خنده)

خانم بهارلو: (خنده) و آزمون به قدری سخت بود که بار چهارم بود من قبول شدم، همسرم مردود شد.

پانته‌آ: خانم بهارلو من چند وقت پیش داشتم با یکی از دوستام اتفاقا صحبت می‌کردم، اون اعتقاد داشت که یه سری شغل‌ها کلا بهتره که خانم‌ها واردش نشن، چه می‌دونم فیزیک خانوم‌ها، روحیه خانوم‌ها یه جور خاصیه و اینا، که من باهاش مخالف بودم که الان دقیقا شما یکی از کسایی هستین که خلاف این رو دارین ثابت می‌کنین. یکی از اون موردهایی که داشتیم بحث می‌کردیم دقیقا رانندگی ماشین‌سنگین بود. به عنوان یه خانم و کسی که حالا الان طبق گفته خودتون جثه ریزی هم دارین، چقدر موانع سر راهتونه تو این شغل؟ آیا واقعا خانوم و آقا داره؟ یا جنس سختیاتون چقدر با همدیگه متفاوته؟

خانم بهارلو: یکی به خاطر اینکه آقایون دارن الان یه مقدار جبهه می‌گیرن که چرا خانوما دارن تو شغلی که سالیان سال، آقایون فعالیت می‌کردن، خانوما اومدن پا گذاشتن تو این شغلی که اصلا مردونه بوده و یه سری حسادت‌ها می‌کنن. به قول خودمون بعضیاشون زیرآب می‌زنن و آزار و اذیت‌ها تو مسیر هست. اینکه خیلی از آقایون هستن، همکاری که دارم الان باهاشون کار می‌کنم، خیلی تشویق می‌کنه، به هر حال مشوق هستن. می‌گن تا که میان تو اتوبوس، مسافرا نشستن، می‌گن امروز خانم بهارلو کاپیتان شما هستن و مسافرا اطمینان پیدا می‌کنن اینجوری و خیلی پشتیبانی، به نظر من اینجوری حمایتگر هستن بعضیاشون ولی بعضیاشون به هر حال تضعیف می‌کنن آدم رو، تخریب می‌کنن آدم رو. می‌گن آخه شما یه خانم چه جوری می‌خوای بشینی پشت فرمون. به هر حال صحبتاشون هست ولی من هیچ وقت اهمیت ندادم بهشون و مسیری که می‌دونستم درسته و توش قرار دارم و دارم ادامه می‌دم و ایشالله که خانمای دیگه وارد این شغل بشن و یه چیز عادی بشه، یه چیز عجیب و غریبی نباشه برای بقیه که بخوان… وقتی تعداد زیاد باشه، به نظر من، غالب می‌شه دیگه.

پانته‌آ: من یه تیکه از جوابم رو نگرفتم خانم بهارلو. چقدر خانم بودن شما، فیزیک خانمانه، تاثیر داشته؟ چقدر براتون مانع ایجاد کرده تو این سفر‌های جاده‌ای که داشتین؟

خانم بهارلو: ببین، رئیس شرکت ما و مدیر عامل شرکت ما، می‌دونه که ما یه خانم، به هر حال برامون کار پنچرگیری سخته، تسمه عوض کردن سخته، به هر حال یه سری کارایی که حالا مکانیکی هستن سخته. اولا که ماشین رو قبل از اینکه وارد جاده بکنن و آماده کنن، حالا سرویس آماده بکنن، بچینن سرویس رو، اون لحظه قبلش ماشین رو می‌برن مکانیکی، هر کار تعمیراتی داشته باشه انجام می‌دن. حالا تنها چیزی که ممکنه اتفاق بیفته توی جاده، پاره شدن تسمه و پنچری هست. اون لحظه، خب به هر حال یه شاگرد توی اتوبوس هست که کارهای فنی ماشین رو انجام می‌ده. نظافت ماشین، آب ماشین رو چک بکنه.

امیرحسین: یکی کنارتون هست.

خانم بهارلو: بله بله. حالا پنچر بشه یا تسمه عوض کردن بخواد، حالا هر موردی که باشه بررسی می‌کنه، رسیدگی می‌‌کنه و اینکه حتی آقایونی هستن که حالا ما به خاطر این جنسیت خانم بودنمون، می‌گن که خانم هستن، جثه ندارن یا حالا ضعیفن، نمی‌تونن پنچرگیری کنن ولی خیلی از آقایون، شاید من نویی بتونم پنچرگیری انجام بدم، به من اگر جثه‌م اجازه می‌داد، خب، ولی خیلی از آقایون هستن که اصلا رانندگی با اتوبوس رو انجام می‌دن ولی خیلی کارهای فنی رو بلد نیستن. همین پنچرگیری ساده رو بلد نیستن، نمی‌دونن جک رو باید کجا بزارن بعد پنچرگیری کنن توی اتوبوس، آخرش اطمینان به خانما ندارن. می‌گن یه خانم نمی‌تونه، یه کارو، حالا کاری که حالا فنی باشه بتونه خوب به پایان برسونه.

امیرحسین: ببین حالا پانته‌آ فکر کنم با من موافق باشی، کلا موقعیت، موقعیت جالبیه. من خودم تجربه‌شو نداشتم، یعنی تا حالا تجربه‌ای نداشتم که سوار اتوبوسی بشم که رانندش خانم باشه و نمی‌دونم، فکر می‌کنم که خیلی‌ها این تجربه رو نداشته باشن، تو چجوری فکر می‌کنی؟

پانته‌آ: آره اتفاقا من می‌خواستم همین رو بپرسم که خب منم تا حالا همچین تجربه‌ای نداشتم و برام جالبه بدونم که وقتی مسافرا وارد اتوبوس می‌شن و شما رو می‌بینن، چه برخوردی انجام می‌دن؟ خوبه برخوردشون؟ و چالش ایجاد می‌کنن؟ یه کم از این برامون بگین.

خانم بهارلو: بستگی داره که تو کدوم خط باشی. ما وقتی که ایام اربعین، یعنی این چهل روز اربعین، معمولا مسافرایی داریم که از اصفهان به سمت مهران می‌رن. اونا اون برخورد اون مسافر با برخورد مسافری که از اصفهان می‌ره تهران و خط ثابت هستن معمولا مسافرهای اصفهان تهران، خط ثابته و خیلی براش آشناست این قضیه. برخوردها با همدیگه متفاوته، این دو گروه. یا مثلا مسافری که می‌ره بندر، با مسافری که می‌ره تهران، خیلی متفاوته. مسافر داشتیم، فکر کنم بندر، مثلاً بلیت خانوم و بچه و خودش رو کلا کنسل کرد.

امیرحسین: ای وای…

خانم بهارلو: راننده خانومه؟ گفتم بله. گفتن نه کنسل، با بعدی من میام، با اتوبوس بعدی. و بلیتش رو کنسل کرد.

پانته‌آ: بعد برخورد شما چی بود؟ ناراحت می‌شین می‌دونم قطعا دیگه. ولی چه جوری باهاش مواجه می‌شین؟

خانم بهارلو: من اصلا ناراحت نشدم اون لحظه که اون مسافر کنسل کرد. من یه نگاهی کردم بهش، گفتم نگاه کن چقدر ذهنش بسته است. ناراحت شدم فقط به خاطر اینکه ذهن اون آقا چقدر نسبت به خانم‌ها و افکار بسته‌ای داره نسبت به این موضوع که یه خانم نمی‌تونه یه کار یه مرد رو انجام بده و فقط نگاش می‌کردم، گفتم خب بهتر، نیا.

پانته‌آ: پر چالش‌ترین سفری که رانندگی کردین کدوم بوده؟ یه کم برامون تعریف کنین.

خانم بهارلو: یه سفر داشتیم برگشت از چالوس، جاده هراز بودیم، ترافیک بسیار شدید بود و سنگین بود ترافیک اون مسیر و برف سنگینی اومده بود. ما داشتیم اون مسیر برمی‌گشتیم. جوری بود که اصلا ماشینا استپ بودن کلاً. مسیر برگشت بودیم، مسافر، حتی می‌گم یعنی راننده انقدر بعضیا بهش بد نگاه می‌کنن و نگاه به اینکه حالا ما بلیت گرفتیم، به عنوان اینکه حالا، تحقیرآمیز برخورد کنن و برخوردشون این باشه که ما بلیت گرفتیم، هزینه کردیم، تو به عنوان به قول خودمون، خودمونی بگم، نوکر مایی. ما هر جا خواستیم تو باید بایستی…

امیرحسین: دور از جون.

خانم بهارلو: و اینکه هر صحبتی، حالا به هر حال تنشی هم که داشتیم باهاتون صحبت می‌کردیم، شما نباید چیز کنی، حالا واکنش نشون بدی در مقابل صحبت‌های ما.

امیرحسین: انگار که مسئول همه اتفاق‌هایی که حتی غیر قابل پیش‌بینی هم هست، شما رو می‌دونن دیگه.

خانم بهارلو: بله دیگه، بلیت گرفتن، هزینه کردن و همه اتفاقات رو ما باید برطرفشون بکنیم تا رضایتشون جلب بشه و اون روز اومدیم، مسافر، یه آقایی بود، حال خانومم بده، برای چی وای نمی‌ایستی خانم؟ گفتم که خب شما یه جا نشون بده، من ایست می‌کنم، خانم شما بره سرویس بهداشتی. گفت نه، برای چی صبر نمی‌کنی، من نمی‌دونم می‌رم پلیس راه شکایتت رو می‌کنم. گفتم خب برید پلیس راه شکایت بکنید. خب، یه کم باز دوباره، سه مرتبه این تکرار شد و ساعت‌ها توی اون ترافیک بودیم ما و اومد توی پلاستیک سرویس بهداشتی رو انجام داده بود…

امیرحسین: ای وای من…

خانم بهارلو: و اینجوری جلوی ما پرتش کرد، در رو باز کن ببینم، در رو باز کن ببینم و بالا سر سمانه پرتش کرد بیرون. انقدر من ناراحت شدم، انقدر ناراحت شدم و عصبی شدم، گفتم، خب درسته، ولی خب انسانی، حس کنترل که داره تو مغزت، این رو کنترلش بکن، حالا دو ساعته دیگه، می‌تونی کنترلش بکنی و این کار انجام ندی که بی‌احترامی به منِ راننده، دخترم که کنار دستم نشسته بود و بقیه مسافرها که این صحنه رو دیدن، خیلی زشت بود به نظر من. حالا نمی‌دونم کشورای دیگه هم این کارو انجام می‌دن؟ یا اینکه تو ایران خودمونه که دارن این کار رو انجام می‌دن و خیلی بی‌ادبی بود به حضور تمام مسافرها و منی که راننده بودم، اونجا نشسته بودم. یعنی این خاطره هیچ وقت از یادم نمی‌ره. تو اون شرایط بودم که هیچ کاری از دستم برنمی‌اومد، جایی نبود که من وایستم و اون بی‌ادبیِ اون مسافر رو نمی‌تونستم تحمل بکنم تا آخر مسیر هم عصبی بودم. یه بار هم ما تو مسیر بودیم، من تو جاده داشتم حرکت می‌کردم، پشت اتوبوس بودم و ساعت دو نیمه شب بود و به هر حال تو فاز آهنگ‌ هایده و جاده و خلوتیش و اینا. یهو یه مسافر اومد کنار دستم تو پله نشست و گفت که چطوری خانم بهارلو؟ گفتم که خوبم، بفرمایید سر جاتون، اینجا نشین کنار دست من. گفت که، مگه بده اینجا نشستم؟ گفتم که پاشو برو سر جات بشین، اینجا مناسب نیست شما نشستین. اینجا جات نیست، مگه صندلی نداری شما؟ گفت که، نه. دیدم بوی الکل می‌ده. گفتم، همین که احساس خطر کردم، گفتم بلند شو برو سر جات بشین کنار دست من جات نیست. باهاش بحث نکردم، خیلی به خوبی گفتم و اینکه گفتم حالا یه موقع عصبانی می‌شه و یه چیز می‌زنه تو سر من یا یه واکنش دیگه‌ای ممکنه که نشون بده، خیلی احساس ترس کردم و گفتم اگه اتفاق بیفته تمام اتوبوس و مسافر روی هوا. مسافری که حالا صندلی پشت سر بود، این دیالوگ ما رو شنید، و گفت که نه من نمی‌رم، من همین جا می‌شینم. گفتم که بلند شو برو سر جات بشین، یعنی چی اینجا نشستی؟ بحثمون بالا کشید، یعنی لحظه‌ای می‌خوام بهتون بگم که مسافر مستم که کنار دستت باشه، به هر حال باید یه جوری باهاش کنار بیای که اتفاقی برای خودت و مسافرت نیفته و اون وسیله‌ای که حالا به هر حال به عنوان حالا ماشین شرکت هست و اینا. هیچی، مسافری که اون بالا نشسته بود، یقه‌ش رو گرفت و تو اون نیمه شب که همه مسافرا خواب بودن، کشیدش پرتش کرد وسط اتوبوس. گفت مگه با شما نیست که بلند شو برو سر جات بشین، اینجا جای تو نیست، تو بوی الکل می‌دی، نشستی با راننده داری بحث می‌کنی و اونجا درگیر شدن باز. با هم دست به یقه شدن با اون آقا، دوباره وسط اتوبان یه حاشیه کوچولو، یه حاشیه‌ راه پیدا کردم، اتوبوس رو پارکش کردم. دعوای اینا اوکی شد، بقیه اومدن میانجگری کردن و دعواشون به هر حال تموم شد و ما به مسیر خودمون ادامه دادیم. یعنی مشکلات سفر ما این مدلی با مسافرهای… حالا همه سالم نیستن، وقتی میان تو اتوبوس ما. به هر حال نرمال نیستن، یکی مصرف کرده، یکی مصرف نکرده…

امیرحسین: (خنده)

پانته‌آ: (خنده)

خانم بهارلو: یکی حالش خوبه، یکی حالیش بده. بعد میان تو اتوبوس ما و ما باید به هر حال بهترین برخورد رو داشته باشیم که امنیت خودمون، مسافرمون و اون ماشین، برقرار باشه. شما چالش پرسیدید ولی در مورد خاطره حالا زیبا بعد قرار شد که توضیح بدم براتون. خاطره قشنگ داریم و خیلی خنده‌دار، که یه بار تقریبا سه چهار سال پیش و مسیر کرمان بودم، یه خانمی بود که معلم بود اصفهان، توی طول هفته اصفهان کار می‌کرد، معلم بود به هر حال می‌رفت و آخرای هفته که دو روز آخر هفته بود، خب حالا می‌رفت خونه‌شون که کرمان بود. اومد، تو مسیر بودیم، داشتیم می‌رفتیم. گفت که خانم من می‌تونم بیام کنارتون بشینم؟ گفتم بفرمایید. اومد نشست کنار من. گفت می‌خوای برات چایی بریزم؟ گفتم بریزید طوری نیست، برای خودت هم بریز. گفت باشه. نشستیم با هم چایی می‌خوردیم، یهو شوهرش زنگ زد، گفت چیکار داری می‌کنی؟ گفت کی می‌رسی؟ گفت هیچی حالا فعلا که داریم با راننده چایی می‌خوریم. گفت تو بیخود کردی که بلند شدی پیش راننده نشستی چایی می‌خوری. یعنی چی، بلند شو برو سر جات بشین. گفت که خب بذار حالا یه چایی داریم می‌خوریم مگه چیه؟

امیرحسین: (خنده) آهان…

خانم بهارلو: گفت بلند شو، دارم بهت می‌گم بلند شو برو سر جات. گفت نمی‌خوام برم، اصلا حالا که داری دعوام می‌کنی اصلا نمی‌خوام برم. گفت که خب باشه، طوری نیست، اصلا نیا خونه. قطع کرد آقاهه، خیلی عصبانی شد، تلفن رو قطع کرد.

امیرحسین: نمی‌دونست که شما خانومی…

خانم بهارلو: آره، خانومش هم حالا می‌خواد سر به سرش بذاره، اومد گفت که نه دیگه، این قهر کرد، دیگه قضیه جدی شد و اومد تماس تصویری باهاش گرفت و نشون داد که راننده خانمه. آقاش کلی سلام و علیک کرد و اولش چیز بود، براش شوک بود، نه راننده خانوم، مگه می‌شه همچین چیزی، بله می‌بینی که من نشستم و این سوء تفاهم برطرف شد و کلی اونجا ما خندیدیم با اون مسافر و شوهرش و اینا، خیلی جالب بود براشون.

امیرحسین: مرسی ازتون خانم بهارلو. خیلی شنیدن تجربه‌هاتون خیلی جالب بود، برای خود من دفعه اول بود می‌شنیدم و تجربه شیرینی بود.

خانم بهارلو: تشکر از دعوتتون و ممنون از عوامل که همکاری کردن و زحمت کشیدن، ایشالله که سال خوبی برای تک‌تک عزیزان باشه.

امیرحسین: مرسی ازتون، خیلی ممنون. این بخش از گفتگومون تموم شده باید بریم سریع‌تر بخش بعدی رو شروع بکنیم و یه تجربه دیگه، با یه حال و هوای متفاوت دیگه رو بشنویم.

 

ترانه «مست و غزل‌خوان» از همایون شجریان

امیرحسین: خب توی این قسمت گفتگو می‌خوایم راجع به سفر ریلی صحبت بکنیم. به خاطر همین، مهمون این قسمت از گفتگومون، سرکار خانم مینا زر نگین هستن که شغلشون مهماندار قطارن و خب تجربه‌های خیلی نزدیک در رابطه با سفر ریلی و جزئیات این مدل سفر دارن. خانم زر نگین به رادیو دور دنیا خیلی خوش اومدین.

خانم زر نگین: خیلی متشکرم. سلام عرض می‌کنم و اینکه خیلی خوشحالم یه فرصتی ایجاد شد که من امروز در کنار شما باشم.

امیرحسین: مرسی ازتون، ما هم خیلی خوشحالیم و فکر می‌کنم که تجربه خوبی رو بتونیم داشته باشیم.

خانم زر نگین: ان شاءالله.

امیرحسین: به نظر من اصلا این مدلی شروع بکنیم، با این خاطرهه. یه سفری بود، من داشتم از تبریز می‌اومدم تهران و توی راه، کوپه بغلی ما بچه‌شون شب تب کرد، مثلا ساعت دو سه بچه تب کرد. پدره خیلی سراسیمه اومد و مهماندار رو بیدار کرد که آقا بچه من تب کرده، حالش بده، حالا یه قرصی فکر کنم تو مرحله اول به بچه دادن، نیم ساعت گذشت، خوب نشد. دوباره این پدره اومد بیرون، گفتش که مگه شما مهماندار نیستین، برای چی حواستون به بچه من نیست، یه کاری بکنین. بچه‌م تب داره و مهمانداره اینجوری بود که آقا من کاری از دستم برنمیاد، یعنی خدمات درمانی که من روی سفر ریلی نمی‌تونم ارائه بدم و این مسأله ایجاد شد که اصلا وظیفه مهماندار چیه؟ تا کجائه؟ چقدر باید با مسافر ارتباط داشته باشه؟ و یه ذره راجع به این به نظر من همین ابتدا صحبت بکنیم بد نیست.

خانم زر نگین: خب وظایف مهماندار تعریف شده است. یک سری وظایف داره که در رابطه با پذیرایی و خدماته که این جدا، یک سری دیگه هم حفظ امنیت مسافره، یعنی یه واگنی که تحت تصدی مهمانداره که چهل تا مسافر داره، کلا باید حواسش به اون بابام باشه، چه از نظر امنیت، چه از نظر همین مشکلی که شما گفتید. پیش میاد، قبلا توی قطار پزشک داشتیم، اما خب یه چند سالیه که دیگه پزشکی نداریم.

امیرحسین: چرا؟

خانم زر نگین: کلاً برداشته شده پزشک و اینکه چون دیگه مهماندارها آموزش دیدن یعنی یک سری کمک‌های اولیه، اینجور دوره‌ه‌ها رو آموزش دیدن و اینکه معمولا مشکلای اینجوری کم پیش میاد توی قطار و اینکه هر ایستگاه اصلی دیگه اورژانس و آمبولانس داره. یعنی رئیس قطار هماهنگ می‌کنه تو اولین ایستگاه آمبولانس میاد اما دیگه حتی قرص هم توی قطار ما نداریم. کلاً می‌گن مسئولیت داره، اصلا همچین چیزی دیگه که تو قطار ممنوع شده. به خاطر همین کلاً مهماندارهای ما آموزش دیدن، یعنی هر کاری که در حد همون کمک‌های اولیه باشه انجام می‌دیم تا زمانی که برسیم اولین ایستگاه و آمبولانس بیاد.

امیرحسین: یعنی توقع اون مسافر توقع بیجایی نبود.

خانم زر نگین: نه خب حق داشت، خیلی پیش اومده اینجوری، خب نمی‌دونن که شرایط چجوریه. می‌گن باید حتما توی قطار پزشک باشه، یا این کار رو شما باید انجام بدید. ما هم تا یه حد می‌تونیم همکاری کنیم. در غیر اون صورت کلاً می‌گن آمبولانس بیاد. ببین معمولا فکر می‌کنن مهماندار، وظیفه اصلیش پذیراییه یعنی اینجوری کلاً انگار تعریف شده برای اکثر مسافرها، یعنی در واقع همچین چیزی نیست، پذیرایی بخشی از وظایف مهمانداره. وظایف‌های دیگه ما می‌شه اینکه، باید حواسمون به مسافرها باشه، چه از نظر امنیت، چه مشکلی بینشون پیش نیاد، به طور مثال بحثی نشه، درگیری نشه، کنترل کنیم، چه از لحاظ امنیت سالن. حالا، یه همچین چیزی که کم پیش میاد، مثل آتش‌سوزی، حواسمون باشه یا از نظر نظافت، هر مشکلی که پیش بیاد، سریع باید پیگیری کنیم. اینکه اصلا مسافر کجا پیاده می‌شه، جابجا نشینه، به مشکل برنخورن.

امیرحسین: الان تو صحبتتون گفتین که بین مسافرها بحث پیش میاد، اتفاقی بین مسافرها بیفته. از این چالش‌ها داشتین؟

خانم زر نگین: خیلی زیاد داریم معمولا.

امیرحسین: یه ذره راجع بهش صحبت می‌کنی یکی دو تا اگه خاطره‌ای داری راجع بهش؟

خانم زر نگین: یادمه آخر شب بود که دیگه مسافرها پذیرایی شده بودن، می‌خواستن استراحت کنن. بعد من دیدم احضار مهماندار رو دارن تندتند می‌زنن. کوپه حالا هفت، هشت. رفتم ببینم چی شده، دیدم چهار تا خانم بودن، سالمند بودن، گفتم موضوع چیه؟ مشکلی پیش اومده؟ دیدم گفتن فقط رئیس قطار بیاد. گفتم خب اگه مشکلی پیش اومده به من بگین شاید بتونم حلش کنم. گفتن نه فقط باید رئیس قطار بیاد. منم رفتم دنبال رئیس قطار، داشت یه سالن دیگه چکِ بلیت می‌کرد تازه سوار شده بودن، گفتم انگار یه مشکلی خیلی حادی پیش اومده، لطفا سریع بیاین. سریع اومد و بعد به خانما گفت چی شده؟ اون می‌گفت من می‌خوام پایین بخوابم، اون یکی می‌گفت نه من می‌خوام پایین بخوابم.

امیرحسین: (خنده)

پانته‌آ: (خنده)

خانم زر نگین: بین اینا دعوا شده بود. بعد دیگه هیچی دیگه با صحبت و اینا جابجاشون کردیم ولی خب دو نفرشون باز مجبور شدن که بالا بخوابن. دوباره اینا با هم بحث داشتن. دوباره من رو صدا زدن، احضار مهماندار، گفتم چی شده؟ می‌گفت بهش بگو لامپ رو خاموش کنه من می‌خوام بخوابم. اون یکی می‌گفت نه بهش بگو لامپ روشن باشه من می‌خوام بشینم.

امیرحسین: ای بابا (خنده)

خانم زر نگین: از این بحث‌ها زیاد داریم، خیلی داریم، سر اینکه کی پایین بخوابه، کی کنار پنجره بشینه.

امیرحسین: یعنی اینکه غالبا اینکه بخوان بالا بخوابن مقاومت می‌کنن مسافرها؟

خانم زر نگین: خب خیلی سخته برای بعضیاشون، یکی پاش درد می‌کنه، یک عمل کرده، یکی می‌گه من عادت ندارم، از این چالش‌ها داریم.

امیرحسین: چجوری این مدل چالش‌ها رو مدیریت می‌کنید؟ با مثلا جابجا کردن کوپه و اینا دیگه.

خانم زر نگین:  معمولا با جابجا کردن کوپه، نهایت اگر نشه مسافرها جابجا بشن، دیگه مسافرها موظفن طبق شماره صندلی‌شون بشینن. یعنی اگر تخت بالائه باید تخت بالا برن دیگه نمی‌شه کاری کرد اگر قطار فول باشه.

امیرحسین: بعد یه چیزی، مهماندار خانم کلا یه شغل جدیدیه یعنی تازه اومده؟ یا اینکه نه خیلی سابقه داره؟ چون من تو اکثر قطار‌ها که می‌بینم غالبا مهماندارها آقان. مگه اینکه حالا داشتیم قبل ضبط هم با هم صحبت می‌کردیم دیگه، مثلا قطارهای پنج ستاره. چه جوری این پدیده نو ظهوره یا نه؟ سابقه داره؟

خانم زر نگین: مهماندار خانم تقریبا نه ساله که هست و اینکه خیلی برای مسافرها جالبه و خیلی متفاوته برای خانما. خیلی شغل متفاوتیه. یعنی وقتی از من می‌پرسن که شغلت چیه؟ می‌گم مهماندار قطار، می‌گن چقدر جالب، ما ندیده بودیم یا نشنیده بودیم، تازه اومده؟ در صورتی که نه، ما نُه ساله مهماندار خانم داریم.

امیرحسین: اونوقت چرا غالبا آدم‌ها، چون می‌گین که در مواجهه با خودتونم یه همچین چیزی رو گفتن دیگه. چرا این سواله رو دارن که چه جالب مگه شغل شما هم یه همچین چیزیه؟

خانم زر نگین: چون این جا افتاده که مهماندارهای قطار معمولا آقایون هستن. خب مهمانداری قطار شغل سختیه واقعا. دو روز دور از خانواده، شب‌بیداری، واقعا کار سختیه و ذهنیت‌ها اینه که مهماندارهای قطار فقط آقا هستن. این خیلی براشون جالبه که ما خانومیم، ما هم مثله آقایون دو روز خونه نیستیم. در کنار آقایون، پا به پای آقایون داریم کار می‌کنیم. تو یه شهر دیگه هستیم. ذهنیت‌ها اینه که فکر می‌‌کنن خانم نداره قطار.

امیرحسین: اونوقت تو این مدتی که شما تجربه داشتین، از سمت مسافرها هم این ذهنیته بوده که بخواد اثر بزاره تو رفتارش؟ یعنی توقعی داشته باشه که مهماندار آقا باشه ولی چون مهماندار خانم بوده بخواد یه مدلی رفتار بکنه که متفاوته. تجربه‌ای از این مدل داشتین؟

خانم زر نگین: آره، معمولا رفتاراشون دو تا حالت داره، یا گارد می‌گیرن که من تجربه این رو داشتم، متاسفانه از یه خانومم داشتم.

امیرحسین: چه جوری بود؟ یه ذره بگید راجع بهش.

خانم زر نگین: مثلا من یادمه اومده بود کنار هر نیم‌کوپه مهماندار که رد می‌شد می‌گفت این شغل برای آقایونه، شما اصلا چرا این شغل رو دارین؟ شما چرا شب بیرون خونه‌اید؟ شما وظیفه‌تونه که باید شب خونه باشین…

امیرحسین: (خنده) چقدر عجیب…

خانم زر نگین: آخه جالبیش این بود که خانوم هم بود.

امیرحسین: آره.

خانم زر نگین: بعد می‌گفت شما خانوم‌ها باید شب خونه باشید. گفتم خب خودتون چیکار می‌کنید شب توی الان توی قطارید؟

امیرحسین: (خنده)

پانته‌آ: همون (خنده)

خانم زر نگین: این رو ما تجربه‌شو داشتیم که گارد گرفته بودن اما بعضی وقتا، بعضی از مسافرها مخصوصا موقع مسافرگیری، خدا قوت، چقدر جالب، مهماندار خانومه، خیلی استقبال می‌شه. اینم هست.

امیرحسین: یعنی رفتار خوبم داشتین؟

خانم زر نگین: خیلی، انرژی مثبت خیلی می‌دن واقعا، یعنی این خیلی بیشتر از اون گاردیه که من دیدم.

پانته‌آ: من خیلی دوست دارم که برامون بگین که یه شیفت طولانی مهماندار قطار، مثلا بگیریم حالا یه شب تا صبح، چطوری می‌گذره؟ روتینش چیه؟ چه چیزایی رو تجربه می‌کنین؟

خانم زر نگین: ما دو ساعت قبل از حرکت قطار موظفیم که پای قطار باشیم. همه بچه‌ها جمع می‌شن سر یه تایمی و خیلی مرتب رژه سازمانی داریم، یعنی سر مهماندار جلو، مهماندارها دو به دو پشت سرش، تا پای قطار می‌ریم…

امیرحسین: اوه، چه جالب.

خانم زر نگین: آره مثل … نمی‌دونن، خیلیا نمی‌دونن که ما هم رژه سازمانی داریم. تازه بعضیا نمی‌دونن که ما حتی چمدونم داریم.

امیرحسین: آره.

خانم زر نگین: دقیقا مثل مهماندارهای هواپیما. می‌ریم پای قطار، سالن رو تجهیز می‌کنیم، چک می‌کنیم تاریخ کپسولا رو، چکش‌های اضطراری و یک سری کاراست که باید قبل از ورود مسافر انجام بدیم. سالن رو که تجهیز کردیم، نیم ساعت قبل از حرکت قطار، ما باید بریم برای مسافرگیری. می‌ریم برای مسافرگیری، بلیت‌ها رو چک می‌کنیم، می‌پرسیم مسافر بین راه پیاده می‌شه، مقصدش کجائه، صندلی‌هاشون رو می‌گیم که یه وقت جابجا سوار نشن. بعد که حرکت می‌کنیم، شروع می‌‌کنیم اَنانس گفتن، که خیلی هم نمی‌دونن ما اَنانس داریم می‌گیم.

امیرحسین: این اَنانس که می‌گید چیه؟

خانم زر نگین: اَنانسِ خوشامدگوییه.

امیرحسین: می‌تونید بگید برامون؟

خانم زر نگین: بله، بارالها در همه امور یار و یاور مایی، در سفر همراه من و حافظ خانواده‌ام هستی، بارالها سفر را بر ما آسان فرما و بر محمد و آل محمد درود فرست. با نام و یاد خدا، وقت بخیر خانم‌ها، آقایان، سر مهماندار آقای مثلا محمدی، به همراه رئیس قطار آقای رضایی و سایر همکارانم از شرکت حمل و نقل ریلی افتخار خدمت‌رسانی به شما عزیزان را در طول سفر خواهیم داشت. مدت زمان سفر، حدود یازده ساعت خواهد بود. خواهشمند است هرگونه مسائل و مشکلات خود را با مامورین سالن در میان بگذارید. مسافرین گرامی توجه فرمایید استعمال دخانیات در قطار اکیداً ممنوع می‌‌باشد. از همکاری شما عزیزان در طول سفر صمیمانه سپاسگزاریم.

امیرحسین: چقدر جالب (خنده) ولی چه جوریه که من خیلی قطار سوار شدم، این رو نشنیدم. یه سری قطارهای خاص می‌گن این رو؟ یا همه باید بگن؟

خانم زر نگین: قطارهای پنج ستاره انانس رو دارن معمولا.

امیرحسین: آهان، خب و ادامه داشتین می‌گفتین…

خانم زر نگین: و بعد شروع پذیرایی‌مون می‌شه. می‌ریم در کوپه مسافر خودمون رو معرفی می‌‌کنیم، تجهیزات کوپه رو بهشون می‌گیم که یه سری پکهای بهداشتی حالا به طور مثال که برای خودتونه، استفاده از مانیتور اینطوریه، تجهیزات کوپه رو براشون تعریف می‌کنیم، سوالی دارن، مشکلی هست حل می‌کنیم و اینکه میایم شروع می‌کنیم به پذیرایی کردن. حالا پذیرایی‌مونم مراتب داره. اول ؟؟؟؟ بهشون می‌دیم…

امیرحسین: ؟؟؟؟ (خنده)

پانته‌آ: (خنده)

امیرحسین: خب

خانم زر نگین: و بعد پذیرایی چایی و کیک رو داریم. آخه باید یه فاصله‌ای بیفته دیگه بین مسافرت تا شامشون، حالا یا درخواست دارن که برن رستوران شامشون رو بخورن، یا داخل کوپه میل کنن. اون رو با همدیگه هماهنگ می‌شیم. تو این فاصله هم ما یه استراحتی می‌کنیم. یه چایی می‌خوریم، بعدش سر یه تایمی که دیگه پذیرایی رو جمع کردیم، شام‌ها رو شروع می‌کنیم به پخش کردن. شام هم که تموم می‌شه دیگه می‌شه تایم استراحت ما یک ساعت.

امیرحسین: آهان، یک ساعت.

خانم زر نگین: یک ساعت تا حالا نیم ساعت، یک ساعت. دیگه یکی درمون ما می‌ریم شاممون رو می‌خوریم، یه استراحتی می‌‌کنیم که بعضی از مسافرها هم نسبت به این موضوع گارد دارن.

امیرحسین: چرا؟ مثلا خب ما نان‌استاپ توی سالنمون هستیم دیگه. ما هم یه تایمی، تایم استراحت داریم،  حالا نیم ساعت، یک ساعت که می‌ریم استراحت کنیم، تو اون تایمی که با ما کار دارن، خب نمیان به سالن کنار بگن. مستقیم دوباره میان پیش خودمون، یا میان دنبالمون، جایی که هستیم. مثلا شده مسافر من اومده رستوران دنبالم، که پاشو بیا کارت دارم.

امیرحسین: اوه اوه …

خانم زر نگین: بعد خب می‌گم تایم استراحت منه…

امیرحسین: چقدر پیگیر…

خانم زر نگین: نیم ساعت دیگه میام. نه خب برای چی تایم استراحت دارین، حالا مثلا من هزینه نکردم که تو بخوای استراحت کنی. بعد اینکه خب تایم ما هم که تموم می‌شه، تا صبح ما بیداریم معمولا. یه دو ساعت شیفت استراحت داریم، باز که سالن کنار حواسش به سالن مهماندار هست، بعدشم تا تایم نماز دیگه، تایم نمازم باید حواسمون باشه نماز رو اعلام کنیم. بیست دقیقه، بیست و پنج دقیقه، کنار سالن‌هامون باید وایستیم، تابلوها زده بشه، شماره سالن، تابلوی مبدأ و مقصد که مسافر یه وقت جابجا سوار نشه. بعدم که تموم شدن نماز و دوباره ادامه مسیر.

امیرحسین: خیلی باحال. یه سوال، به نظر من جاشه که بپرسیم، یه ذره از این چالش‌ها و نوع ارتباطی که شما به عنوان مهماندار با مسافرها دارید، اگه اتفاق بامزه‌ای افتاده، تجربه‌ای دارید از جنس این چالشه و جنس این ارتباطه، یه ذره برامون صحبت می‌کنی؟

خانم زر نگین: به نظر من که مهماندار قطار ارتباط خیلی نزدیکی با بعضی از مسافرها داره، مخصوصا زمانی که آخر شب مسافرها که خوابیدن، خیلی از مسافرها یعنی خانم‌ها میان با مهماندارها صحبت می‌کنن. این اتفاق که پیش میاد، من به همکارام می‌گم مثلا می‌گن یا حالا یه استراحتی بکنیم، یه صحبتی کنیم، می‌گم نه من جلسه تراپی دارم. (خنده)

امیرحسین: (خنده)

خانم زر نگین: واقعا داریم مسافر میاد صحبت می‌کنه، با مهماندار درد و دل می‌کنه، واقعا هر کدومشون یه قصه‌هایی دارن.

امیرحسین: چقدر جالبه.

خانم زر نگین: آره خیلی برای ما جالبه. می‌شینن صحبت می‌کنن، از زندگیشون می‌گن، یکی از خوشحالیش می‌گه، یکی گریه می‌کنه تعریف می‌کنه. چالش با مسافر زیاد داریم، یا یه مسافری که کلاً عصبیه، این تا صبح دنبال بهونه‌ست، هر دفعه میاد رد می‌شه، یه گیری به ما می‌ده می‌ره، از این نوع چالش‌ها داریم، حالا یا خوب، یا این جوری درگیری با ما.

امیرحسین: تو همین ارتباطه، چیا رد و بدل شده؟ چیزی خاطره‌ای داری که خیلی تعجب کرده باشی از سوالایی که پرسیده، مثلا درخواست‌هایی که داشته یا چیزایی که گفته؟

خانم زر نگین: یه خانم میانسالی بود، من دیدم که توی سالن‌ها هی می‌ره، میاد، خب من می‌رفتم رستوران، کار داشتم می‌رفتم اینا، دیدم داره با همه مهماندارهامون داره صحبت می‌کنه، بعد دیدم اومد رسید به سالن من، گفت مجردی یا متعهد؟

امیرحسین: (خنده)

خانم زر نگین: گفتم که مجردم. گفتش که حقوقت چقدره؟

امیرحسین: (خنده)

خانم زر نگین: (خنده) بعد گفتم که حقوق من متغیره. گفتش که بیمه هم داری؟

امیرحسین: ای وای من (خنده)

پانته‌آ: خیلی عجیبه واقعا.

خانم زر نگین: (خنده) گفتم بیمه هم هستم. خب من می‌خوام خواستگاری کنم ازت. گفتم من قصد ازدواج ندارم. شما چرا همتون هیچ کدوم قصد ازدواج ندارید؟ (خنده)

امیرحسین: (خنده)

خانم زر نگین: (خنده) استخدامی هستی یا قراردادی؟ گفتم قراردادی‌ام. گفت آهان باشه، ایشالا خوشبخت بشی. (خنده)

پانته‌آ: (خنده)

امیرحسین: (خنده) یعنی مهم بود.

خانم زر نگین: فکر کنم پسرش وام داشت.

امیرحسین: (خنده)

خانم زر نگین: بعد جالبه ما تایم شام رفتیم، بچه‌ها همه داشتن برای هم تعریف می‌کردن.

امیرحسین: (خنده) از ابتدا شروع کرده بود دونه دونه حالا یکی بگیره دیگه.

خانم زر نگین: ببینه حالا کدوممون رسمیه، آره کدوم استخدامی؟ کدوم حقوق بیشتره؟ (خنده)

امیرحسین: (خنده) عملا گفته رسمی نباشه کنسله.

خانم زر نگین: بیمه، خیلی هم دنبال بیمه بود، بیمه هستین، تکمیلی هستین.

امیرحسین: چه جالب. سخت‌ترین جای شغل شما کجاست؟

خانم زر نگین: توجیه کردن مسافرهایی که نمی‌خوان توجیه بشن، این خیلی سخته. ببینید مثلا کوپه دربست رو مثال بزنم. بلیت که می‌گیرن دو نفرن، خب، کوپه می‌گیرن، دو تا بلیت می‌گیرن کسر از کوپه. خب اون بلیت کسر از کوپه پذیرایی نداره یعنی مبلغش کمتر از اون بلیت‌هاییه که به اسم خودشونه.

امیرحسین: آهان اون دو تا بلیت کسر از کوپه ….

خانم زر نگین: مبلغش کمتره، هزینه پذیرایی کم شده. بعد که می‌ریم شروع می‌کنیم به پذیرایی، خب می‌گن دو تا دیگه پذیرایی ما کجاست؟ من می‌گم خب شما بلیط کسر از کوپه گرفتید. نه من چهار تا بلیط گرفتم بخون. می‌گم نه درسته، ولی خب نگاه کنید مبلغ این بلیت کمتر از بلیت‌های دیگه‌ست. می‌گه نه چهار تائه، شما باید بردارین چهار تا پذیرایی رو برای من بیارین. بعضی وقت‌ها نمی‌شه توجیه‌شون کرد، این خیلی سخته، یا همین تایم استراحتی که ما می‌ریم، خب بهشون می‌گیم ما هم یه تایم استراحت داریم دیگه، نه شما نباید برید استراحت کنید، من اینجا هزینه نکردم که کسی بخواد جواب من رو نده یا بخواین برین استراحت. بعضی وقت‌ها توجیه کردن بعضی از مسافرها خیلی کار سختیه. یه خاطره دیگه هم که بگم، من یه مسافر داشتم که با خواهرش اومده بود و اینکه مسافره اختلال روانی داشت، قشنگ مشخص بود. چون اول که بلیتش رو اومد، گفتم بلیت‌تون رو بدین چک کنم. گفت بلیت رو می‌خوای به کی بگی من کدوم کوپه‌ام. چیه، چی می‌خوای بدونی از من. مشخص بود که اختلال داره. متوجه شدم که باید حواسم باشه، خیلی زیاد باهاش صحبت نکنم. بعد که رفتم بالا من شروع کردم به پذیرایی چایی رو دادن. چایی رو که دادم اصلا چایی رو نخورد. گفتش که چیزی تو این چایی ریختی می‌خوای به ما بدی …

امیرحسین: اوه اوه.

خانم زر نگین: بعد بازم من اصلا هیچی نگفتم، زمانی که رفتم سرویس چایی رو بگیرم، فنجون چایی رو ریخت رو من. گفت ببین من چایی رو نخوردم، می‌خواستی من رو مسموم کنی …

امیرحسین: ای وای…

خانم زر نگین: که کلی بعدش خواهرش اومد با من صحبت کرد که این مشکل داره. من قشنگ متوجه شدم که این یک نوع اختلال داره. من تازه اون موقع سیر سوم چهارمم بود، تازه شروع به کار کرده بودم. خب آماتور بودم دیگه، ولی هیچوقت یادم نمی‌ره که چایی رو خالی کرد روی من.

امیرحسین: ای وای من.

خانم زر نگین: آره کامل یادمه، سیر سوم چهارمم بود.

امیرحسین: الان که تو حال و هوای عیدیم، چه تجربه‌ای تو این… شما حالا بهش می‌گید متوجه شدم که بهش می‌گید سیر…

خانم زر نگین: بله.

امیرحسین: توی این سفر، یا حالا سیرهایی که تو عید داشتین، چه چالشی با آدمها و مسافرها و چه اتفاقی بوده که براتون جالب بوده، جذاب بوده؟

خانم زر نگین: چالشی که بیشتر ما داریم، اینه که توی عید خب همراه خیلی با خودشون میارن، یعنی مثلا چهار تا بلیت گرفتن، یهو می‌بینی شش نفر اومدن.

امیرحسین: آهان این خیلی… این رو چیکار باید کرد؟

خانم زر نگین: توجیه‌شون می‌کنیم که …اول که می‌رن پیش رئیس قطار، باید برن پیش رئیس قطار که بگن ما همراه اضافه با خودمون داریم خب نمی‌شه که سوارشون نکنیم. سوار می‌شن حالا، هزینه اون بلیت رو پرداخت می‌کنن ولی بهشون می‌گیم، چون تایم پیک شلوغه ما پک خواب اضافه ممکنه نداشته باشیم، جای اضافه ممکنه نداشته باشیم. می‌گن اوکی، مشکلی نیست، سوار می‌شن. بعد که سوار می‌شن تایم خواب که می‌شه، ما چالشمون شروع می‌شه. چرا به ما یه جا نمی‌دین، یه دونه پک خواب به ما می‌دین، یکی از چالش‌های ما همینه، خیلی نفر اضافه با خودشون میارن. یه ذره هندل کردن، توجیه کردن سخته. صبح هم که بیدار می‌شن که عیدی می‌خوان دیگه‌‌ (خنده)

امیرحسین: عیدی می‌خوان؟

خانم زر نگین: یه کم برامون پیش اومده، خیلی برامون جالبه، مسافرها که می‌خوان پیاده شن، عیدی هم ازمون می‌خوان.

امیرحسین: از شما عیدی می‌خوان؟ (خنده) چرا؟

خانم زر نگین: آره خیلی جالبه. (خنده) سفر خوبی بود، خب نمی‌خواین به ما عیدی بدین.

امیرحسین: ای وای من، یعنی چی؟

خانم زر نگین: برای من پیش اومده، خیلی کم انگشت‌شمار ولی خیلی برام جالب بوده ازمون عیدی هم می‌خوان.

پانته‌آ: من سوالی که دارم اینه که من خیلی کنجکاوم بدونم اینه که چه ویژگی قطار برای شما خیلی جالبه و شماره به وجد میاره؟

خانم زر نگین: اتفاقایی که برات داخلش می‌افته. به نظر من قطار مثل یه شهر کوچیک می‌مونه. یه شهر در حال حرکت کوچیک که هر واگن یه محله‌ست، هر کوپه هم یه خونه‌ست که توی هر کدوم یه اتفاقایی می‌افته. این ارتباط با آدم‌ها، اینکه هر سیر یه سری اتفاقا بیفته، یعنی هر سیر اصلا مثل سیر قبلی نیست. من این رو خیلی دوست دارم خیلی متفاوته برام. یه سیر خیلی خوبه، همه چی عالیه، یه سیر اصلا خوب پیش نمی‌ره، متفاوته برام.

امیرحسین: مرسی، خیلی نکات خیلی جالبی بود.

خانم زر نگین: خواهش می‌کنم.

امیرحسین: ما خیلی کیف کردیم از این مواردی که شما گفتین. اگه موضوعی هستش که بخواین بگین به شنونده‌های رادیو دور دنیا، می‌شنویم.

خانم زر نگین: می‌خوام بگم که به مسافرهایی که سوار قطار می‌شن، یه کم با مهماندارها همکاری کنید، مخصوصا با مهماندارهای خانم. اگر می‌بینید مهماندارهای خانمن، خیلی گارد نگیرید، سعی کنید خیلی اذیتشون نکنید. خب مهماندار خسته می‌شه، اونم نیاز به تایم استراحت داره، اون نیم ساعت یک ساعتی که ما استراحت می‌کنیم رو گارد می‌گیرن شدیداً و در نتیجه اینکه  همکاری کنن با مهماندارها، خیلی گارد نگیرن نسبت به ما.

امیرحسین: خیلی هم خوب، امیدوارم. امیدوارم که اتفاق بیفته. منم خیلی کیف کردم، مرسی از شما.

خانم زر نگین: سلامت باشید.

امیرحسین: و کلی هم یاد گرفتیم و گفتگوی جالبی شد. این بخشمون تموم شد، بریم که بیایم و گفتگوی بعدی رو شروع کنیم.

ترانه «مهمانی بهار» از هایده

امیرحسین: خب مهمون این بخش از گفتگومون، کاپیتان رجبی هستن که می‌خوایم در رابطه با سفر هوایی باهاشون صحبت بکنیم، از تجربیاتشون بشنویم و دیدگاه ایشون رو در رابطه با سفر، در رابطه با نوع سفرهای هوایی و دغدغه‌هایی که دارن بشنویم. کاپیتان رجبی به رادیو دور دنیا خیلی خوش اومدین.

آقای رجبی: خب عرض ادب و احترام دارم خدمت شما، همه شنوندگان عزیز برنامه دور دنیا. بسیار خوشحالم که در خدمتتون هستم.

امیرحسین: مرسی، ما هم خیلی خوشحالیم. به نظر من از اینجا شروع کنیم کاپیتان اگه موافق باشین. خیلی من الان توی فضای اینستاگرام دارم می‌بینم که خیلی‌ها اومدن و دارن پرواز، حتی آموزش می‌دن. از پروازشون خیلی ویدیو می‌گیرن، ریل می‌گیرن، غالباً هم حالا داشتیم قبل از ضبط هم با هم صحبت می‌کردیم، شما معتقدید که خیلی‌ها شاید حتی اون علم رو هم ندارن. می‌خوام اصلا از اینجا شروع کنیم که علم یه خلبان چه تاثیری می‌ذاره واقعا رو کیفیت کارش؟

آقای رجبی: بله، این نفس عمیق که الان من کشیدم، نشون از احساس ناراحتی راستش توم داره. خدمتتون عرض کنم قدیم خلبان‌ها، سه تا کتاب تقریبا انقدری می‌خوندن، طبق قوانین جهانی و خلبان می‌شدن. امروز قوانین جهانی دیگه این شکلی نیست، یعنی خلبان‌ها باید کتاب‌های خیلی زیادی رو، مباحث خیلی زیادی رو بخونن تا خلبان شن و متاسفانه شاید این جمله خیلی خوش نیاد برای خیلی‌ها ولی متاسفانه اتفاقی که این روزها افتاده توی کشورمون، اینه که افرادی که در واقع معلم هستند خیلی‌هاشون صلاحیت معلم بودن رو ندارن و متاسفانه از فیلتر‌های سختگیرانه‌ای رد نشدن، در واقع اگرچه که بدون شک ما معلم‌های خیلی خوبی هم داریم توی کشورمون، یعنی شاید بگم بهترین معلم‌های دنیا رو داریم ولی خب خیلی از کسانی که در جایگاه‌های معلمی قرار گرفتن، قطعا شرایط حتی یک خلبان بودن رو هم ندارن، چه برسه یک معلم خلبان بودن و واسه همین یه مقدار اوضاع وضعیت کشور از نظر کیفیت خلبانی به نظرم افت کرده متاسفانه اما با همه این اوصاف هنوز هستن افرادی که دارن می‌جنگن، تلاش می‌کنن واسه بهتر شدن اوضاع، اما با توجه به اینکه ناوگان خیلی فرسوده‌ای هم تو کشور داریم، در هر صورت هواپیماهای ما اون کیفیتی که هواپیماهای سطح یک کلاس جهانی دارن بالاخره ندارن، واسه همین، نیاز به خلبان‌هایی که دقیق مطالب رو بلد باشن قطعا احساسش بالاتر هست. من فکر می‌کنم که در مورد خلبانی، برعکسِ شاید خیلی چیزها، تجربه حرف اول رو نمی‌زنه، دانش حرف اول رو می‌زنه، یعنی اینکه یک نفر خلبان بهتریه یا اون یکی خلبان بهتریه، خیلی تحت تاثیر این نیستش که کی بیشتر تو آسمون بوده، بیشتر تحت تاثیر اینه که کی کتاب بیشتر خونده، کی دانش بالاتری داره و مثلا شاید الان بهونه‌ای باشه فرصتی باشه واسه همین که تشویق کنم دانشجوهای خلبانی رو و همه خلبان‌ها رو، اولیش خودم رو قطعا که کتابها رو بیشتر ورق بزنم.

امیرحسین: یه چیزی توی صحبتاتون اشاره کردین، گفتین که ما ناوگانمون یه ذره قدیمیه.

آقای رجبی: بله.

امیرحسین: یه باوری هم اصلا واقعا تو بخش زیادی از مردم وجود داره، من خودمم همیشه اینجوری فکر می‌کردم که هواپیماهای ما قدیمی و فرسوده‌ان، این پس درسته، واقعا اینجوریه.

آقای رجبی: بله قطعا همینطوره. البته این رو فراموش نکنیم که برای اینکه یک هواپیمایی ریلیز شه اصطلاحا برای پرواز، یعنی اعلام آمادگیش انجام بشه برای پرواز، اول تیم محترم فنی اون شرکت، باید تایید کنه که این هواپیما اصطلاحا اِیرورتی هست، یعنی آمادگی پرواز رو داره و خلبان‌ها اون هواپیما رو اَکسِبت کنن یعنی تایید کنن که این هواپیما شرایط پرواز رو داره. واسه همین غالبا هواپیماها شرایط پرواز رو دارن ولی شرایط پرواز داشتن به این معنا نیستش که اون هواپیما کاملا سالمه. در واقع، شاید در شرایط خاص، در ابنورمالیتی‌های خاص، تو اِمِرجنسی‌های خاص، فشار بیشتری به خلبان‌ها وارد شه واسه ریکاوری کردن اون هواپیما. به هر حال این یک واقعیت انکارناپذیره. شما تصور بفرمایید که مثلا از پشت یک اتومبیل بنز مثلا بشینید پشت یک پیکانی که چهل سال عمر داره. این پیکان احتمالا شما رو به مقصد خواهد رسوند …

امیرحسین: ولی چجوری (خنده)

آقای رجبی: ولی با فشار خیلی بیشتر، با سختی بیشتر و به هر حال صد درصد هم نمی‌تونی بگی که شما رو به مقصد می‌رسونه.

امیرحسین: و فکر کنم اینجا اونجاییه که شما می‌گی که تجربه شاید خیلی حرف اول نزنه و دانش …

آقای رجبی: بله صد در صد، چون که هواپیماهای مدرن به تجهیزات و اینسترومنت‌هایی مجهزن که به خلبان‌ها خیلی کمک می‌کنن، مثلا فرض کنیم که یک خلبانی می‌خواد تصمیم بگیره که این آب و هوایی که جلوش هست در حال حاضر، چهل مایلیشه، آیا واردش بشه یا نشه، آیا این ابر خطرناک هست یا نیست. هواپیماهای مدرن وِدِر ریدهای خیلی دقیقی دارن، رادارهای هواشناسی، در حالی که یک هواپیمای قدیمی ودر ریدهاشون قوی نیست، پس اینجا خلبان باید به مغز خودش و دانش خودش و چیزی که می‌بینه و بلده در واقع ریفر کنه و بخواد تشخیص بده که برم یا نرم. در واقع چه تصمیمی بگیره.

امیرحسین: یه خاطره‌ای بگم من از تجربه خودم، یه پروازی داشتم من داشتم از تهران می‌خواستم برم تبریز، بعد ما وقتی داشتیم می‌رفتیم که وارد هواپیما بشیم، معلوم بود که واقعا این هواپیمائه قدیمیه. این یه ذره وضعیتش مشخص بود. بعد منم کلاً اونقدری که مثلا رو زمین راحتم، رو هوا راحت نیستم…

آقای رجبی: منم همینطور (خنده)

امیرحسین: (خنده) بعد یه ذره با استرس گفتیم آقا یه ذره بهش نمی‌خوره حال و هوای جالبی داشته باشه. ما رفتیم. موقع تیک‌آف که می‌شد یه لرزش خیلی شدیدی داشت ولی تو اون لحظه انگار کنترل شد و تیک‌آفه انجام شد، ما حالا ثابت شد حالتمون تو هوا، بعد ده دقیقه یه تکون‌های خیلی عجیبی یعنی تقریبا دیگه تمام هواپیما داشت می‌‌لرزید. بعد یه دوستی من داشتم، خیلی چیز بود، خیلی آدم آرومی بود کلاً. بعد دیدم کماکان داره کتاب می‌خونه، یعنی اصلا انگار نه انگار اتفاقی افتاده. گفتم آقا این داره می‌لرزه، ما داریم بال می‌زنیم انگار (خنده)

آقای رجبی: (خنده)

امیرحسین: چرا اینقدر عادیه، گفت نه این خیلی یه بخش عادی از این هواپیماست، من تا حالا با این مدل هواپیماها تجربه داشتم که سفر کنم. چی می‌شه این اتفاقی می‌افته؟ این لرزش‌های عجیب غریب؟

آقای رجبی: واقعیتش اینه که لرش تحت تاثیر تایپ هواپیما هست، یعنی قطعا اینکه اون هواپیما کوچیک باشه، بزرگ باشه، سایز بالش چقدر باشه و موضوع‌های دیگه‌ای که از نظر اِیرو داینامیکی مطرح می‌شه و الان من واردش نمی‌شم، قطعا تاثیرگذاره، ولی عامل اصلی تایپ هواپیما نیست، واقعا شرایط جوی اون لحظه اون منطقه‌ست …

امیرحسین: آهان آب و هوا …

آقای رجبی: یعنی می‌خوام بگم به احتمال زیاد وارد هر هواپیمایی اگر بشید و این فیلم رو بتونید تکرار کنید و از اونجا تیک‌آف کنید احتمالا هم تکون‌ها رو تجربه خواهید کرد.

امیرحسین: خلبان‌ها این آپدیت شدن دانششون چه جوریه؟ تو چه بازه‌هایی اتفاق می‌افته؟ اصلا چقدر نیازه؟

آقای رجبی: نیاز بودنش که قطعا نیازه. به نظرم هر لحظه‌ای که یک خط خلبان بیشتر یاد بگیره، قطعا یک جایی اون یک خط بیشتر یاد گرفتنه به کمکش میاد، اصلا بدون شک، ولی یه سری استلزامات قانونی هم هست، مثلا تمام خلبان‌های دنیا هر شش ماه یک بار باید بار و بندیلشون رو ببندن یه سفری برن اصطلاحا به اسم سفر سیمولیتور، برن تو شبیه‌ساز پرواز، مثلا تایپی که بنده پرواز می‌کنم شبیه‌ساز پروازش تو فرانسه است. باید هرشش ماه یک بار بریم فرانسه، وارد اون شبیه‌ساز پرواز شیم، یک معلمی با ما میاد که ایشونم خلبانه ولی معلم خلبانه و انواع و اقسام بلا‌های مختلف رو سر ما میاره، ببینه ما زنده می‌مونیم یا نه و در واقع اصطلاحا مدرکمون کارنت می‌شه یعنی ما همچنان می‌تونیم با اون لایسنس تا شش ماه دیگه هم پرواز کنیم و فقط واسه سیمولیتور هم نیست این قضیه، یعنی کلاس‌های مختلفی، دروس مختلفی هست که مدارکشون یک تاریخ اِکسپار شدن داره، یک تاریخ انقضا داره و قبل از اینکه منقضی بشه در واقع ما باید اون کلاس رو مجددا بگذرونیم و هی خودمون رو کارنت نگه داریم. این استلزامات البته قانونیشه که به نظر من کافی نیست. یعنی خود هر کس، خود هر خلبانی، خودش باید روی خودش اون سیستم مانیتورینگ و نظارت رو قرار بده و هر چقدر که بیشتر درس بخونه قطعا به کارش خواهد اومد.

امیرحسین: بیاییم یه ذره راجع به خاطره صحبت کنیم به نظرم. خاطره عجیب غریبی از پروازتون دارید؟ داشتیم قبل ضبط صحبت می‌کردیم یه خاطره سقوطی هستش (خنده)

آقای رجبی: (خنده) خاطرات عجیب غریب که خیلی هست ما هر بار همین سیمولیتوری که خدمتتون عرض کردم، ما هر بار که سیمولیتور می‌ریم معمولا همه خلبان‌های کشور البته معمولا حالا شاید بخشیش به شوخی باشه ولی در این مورد صحبت می‌کنیم که ما میایم سیمولیتور، بهتر پرسیجرهای نرمال رو کار کنیم، چون تو پروازهای واقعی انواع اقسام اَبنورمالتی‌ها و اِمرجنسیا عملا واسه‌مون اتفاق می‌افته. تقریبا می‌تونم به جرات بگم هر روزی که پرواز می‌ریم، در هر صورت یه اتفاقی می‌افته که نیاز باشه خلبان یک اکشنی بگیره و هواپیما رو نجات بده، حالا بعضا اون اتفاق ممکنه کوچیک باشه، گاهی اوقات هم ممکنه بزرگ باشه ولی اتفاق‌های مختلف عجیب غریبی برام افتاده چند باری. اینکه مثلا جنگ بین مرگ و زندگی واقعا اتفاق بیفته، آره چند باری اتفاق افتاده. یک بار یادمه با چراغ قوه یعنی داخل کاکپیت کامل تاریک شده بود، ما همه دم و دستگاه‌هامون رو از دست داده بودیم…

امیرحسین: چرا اینجوری می‌شه؟

آقای رجبی: یه سری سیستم‌ها دونه دونه از بین رفته بودن دیگه کم‌کم ….

امیرحسین: و تو چه مسیری هم بودین؟

آقای رجبی: تو مسیر تهران کیش بودیم، شب بود، دور و بر اصفهان بودیم. یعنی تو همچین موقعیتی بودیم، البته اون موقع خودم کمک‌خلبان بودم و با چرا قوه داشتم قسمت‌های مختلف کاکپیت رو نگاه می‌کردم و سعی می‌کردم بابت این اتفاقی که خب واسش آموزش هم ندیدیم، داشتم فکر می‌کردم که چه تصمیمی بگیریم و چیکار کنیم هواپیما رو نجات بدیم و شاید بعد سی چهل دقیقه نهایتا اون هواپیما به شرایط عادی برگشت. توی اون پرواز یادمه خب هفتاد نفر نهایتا بابت تکون‌های شدیدی که هواپیما می‌خورد، هفتاد نفر به خاطر حالت تهوع و اتفاقاتی که افتاد، نهایتا بعد از لندینگ مجبور شد هواپیما بخوابه، یعنی هواپیما رفت اصطلاح دیپ‌کلین. هواپیما به کل داخلش باید تمیز می‌شد و نظافت انجام می‌شد. هواپیما یک روز نمی‌تونست پرواز کنه. یعنی می‌خوام بگم اینقدر حال مسافرها توی اون پرواز بد بود و یه احساس تونل وحشتم می‌ده دیگه. الان که بهش فکر می‌کنم یه صدایی می‌بینی از پشت، مثلا دویست نفر دارن جیغ می‌زنن و اینا، تو شرایط خاص همچین اتفاقی می‌افته ولی خب من به شخصه خودم معمولا اون روز هم  همین کار رو کردم. سعی می‌کنم یه انانسی کنم با لبخند واسه مسافرها توضیح بدم که دلیلش چیه، طبیعیه، نگران نباشید، ما مواظب شما هستیم.

امیرحسین: بعد کاپیتان حالا چه تو اینجور مواقع، شما هم این بخش خاصش رو بگید و هم به صورت کلی. ارتباطه با برج مراقبت چجوری می‌شه؟

آقای رجبی: یکی از دروسی که خلبان‌ها می‌خونن، بهتره بگم چند تا از دروسی که می‌خونن، خیلی مفصل در همین مورد صحبت می‌کنه. یعنی می‌خوام بگم این قصه خیلی مفصل‌تر از اینه که من الان بتونم جواب بدم ولی در هر صورت برج مراقبت هم انواع مختلف خاص خودش رو داره، بعضی‌ها مثلا به رادار مجهزند و از طریق رادار هواپیماها رو می‌بینن، بعضیا رادار ندارن، صرفا با توجه به دیتایی که من خلبان در اختیارشون می‌ذارم، مثلا می‌گم الان فلان جام، ارتفاعم فلان قدره، دارم فلان سمتی می‌رم، نقطه بعدی که می‌رسم فلان نقطه‌ست و تو فلان تایم بهش خواهم رسید، معمولا از این طریق فضا رو هندل می‌کنن و بعضیاشون مسئول بخش‌های مختلفی از فرودگاه هستن. مثلا یه بخشی هستش که مسئول استارت دادن به هواپیماهاست، یه بخشی هست که کار تیک‌آف و لندینگ هواپیماها رو در واقع انجام می‌دن. بعضی‌ها هستن که فضای کلی کشور رو در واقع کنترل می‌کنن، تو ارتفاعات بالاتر، اینا همشون اسم‌های مخصوص خودشون رو دارن، وظایف خاص خودشون رو دارن، ولی هواپیماها توی نود و نه درصد اوقات، نمی‌شه گفت صد درصد ولی نود و نه درصد طبق قانون توی هر لحظه با یکی از اینها طرف هستن و جا داره که بگم واقعا بسیار زحمتکشن و دوستان مهندس مراقب پرواز، تو کشور ما واقعا بی‌نظیرن. شاید جزو بهترین‌هان.

پانته‌آ: کاپیتان سخت‌ترین بخش شغل شما چیه؟

آقای رجبی: بستگی داره، شاید خلبان‌های مختلف به این سوال، جواب‌های مختلفی بدن. از نظر من سخت‌ترین جای این شغل سر و کله زدن با عوامل زمینی که بسیار هم زحمتکشن ولی گاهی اوقات به خاطر امکانات کم می‌تونن باعث شن که پروازها به تاخیر بیفته.

امیرحسین: یعنی چی؟

آقای رجبی: مثلا من منتظرم که مسافر برسه، همه چی آماده‌ست که پرواز انجام بشه ولی می‌بینی فرضا اتوبوس نیست که مسافرها رو بیاره، یا می‌بینی که فرضا گِیتی وجود نداره که مسافرها رو پذیرش کنه و اون لحظه مسافرها رو بیاره. می‌خوام موتور هواپیما رو با دستگاهی اصطلاحا به اسم جت‌استارت، استارت بزنم اما می‌بینی جت‌استارته چون قدیمیه یهو خاموش می‌شه و تا جت‌استارت بعدی رو بیارن ده دقیقه معطل می‌شیم. سر و کله زدن با این عوامل تا موقعی که رو زمینیم به نظرم سخت‌ترین قسمت‌های کاره ولی وقتی می‌ریم تو آسمون، همه چیز خیلی آسون‌تر و راحت‌تر اتفاق می‌افته. گه‌گداری تو آسمون سر و کله زدن با هوایی که می‌تونه بد باشه و خلبان رو در واقع بزاره گوشه کرنر که تصمیم بگیره اینوری برم، اونوری برم، ارتفاع کم کنم، وارد این هوا بشم، نشم، سر و کله زدن با هواهای بد هم می‌تونه یه مقدار واسه خلبان چالش‌برانگیز باشه.

امیرحسین: آخه راه دیگه‌ای که …. چون می‌گین وارد بشم یا نشم. مگه راه دیگه‌ای از وقتی یه مسیر هست که باید برید دیگه …

آقای رجبی: بله می‌تونم ارتفاع کم کنم، ارتفاع زیاد کنم، یا به جهت سمت چپ برم یا راست برم و دورش بزنم یا نهایتا حتی اگر احساس کنم هیچ راهی وجود نداره تو اون فرودگاه نشینم، برگردم تو فرودگاه مبدأ یا نزدیک‌ترین فرودگاه یا فرودگاه‌هایی که اصطلاحا بهشون می‌گیم آلترنِیت، در که در این صورت که نتونیم تو مقصد بشینیم، به اون فرودگاه‌های جایگزین، می‌ریم تو اون فرودگاه لندینگ رو انجام می‌دیم.

امیرحسین: لحظه‌ای هم هستش که شما خودتون به عنوان خلبان خیلی استرس بگیرید؟ یا اصلا کلا این فضائه یعنی اون چیزی که ما به عنوان مسافر این ور حس می‌کنیم با کوچیک‌ترین تکون، شاید استرس بگیریم، اصلا تو کابین خلبان یه فضای دیگه‌ای جریان داره.

آقای رجبی: به هیچ وجه، این رو به جرأت می‌گم که شنوندگان هم بشنون به هیچ وجه واسه خلبان‌ها این اتفاق نمی‌افته، اینکه شرایطی قرار بگیره که توش بترسن یا استرس بگیرن، صرفا شاید در شرایط خاص تمرکزشون بیشتر بشه، یعنی صد درصدشون رو اون لحظه وقف اون کار کنن و انجام کارهای درست، صندلیشون رو صاف کنن، کمربندشون رو دوباره اگه باز کردن ببندن و در واقع، وارد عمل بشن ولی اینکه استرس بگیرن و بترسن یا اینطور احساسات، فکر نمی‌کنم واسه هیچ خلبانی اتفاق بیفته.

پانته‌آ: الان خب تو این تعطیلات نوروز، خیلی پیش میاد که یه عده می‌خوان با هواپیما سفر بکنن ولی تو هر اکیپ دوستی و یا خانوادگی، بالاخره یکی پیدا می‌شه که کم و زیاد از پرواز می‌ترسه. اگر بخواین که یه چیزی بهش بگین که اون ترسش کمرنگ بشه، اون توصیه چیه؟

آقای رجبی: فکر نمی‌کنم اثرگذار باشه.

امیرحسین: (خنده)

آقای رجبی: مثلا من خواهر خودم، خواهر خودم از پرواز می‌ترسه. هر چقدر که باهاش صحبت کردم خیلی اثرگذار نبوده ولی این رو به جرأت می‌گم که پرواز ترسناک نیست. هواپیما در حال حاضر امن‌ترین وسیله حمل و نقل محسوب می‌شه. در واقع بعد آسانسور که آسانسور امن‌ترین وسیله حمل و نقله …

امیرحسین: اِ جدی؟ (خنده)

آقای رجبی: بعد آسانسور دومین وسیله هواپیماست. هواپیماها بسیار امنن و هر اتفاقی که بیفته، دو نفری که وحشتناک آموزش دیدند اونجا نشستن، برای هر اتفاق ممکنی. تکون‌ها ترسناک نیستن، اگر باعث ترس مسافر می‌شه شاید به این خاطر که غالبا خلبان‌ها توضیح نمی‌دن، من خودم تو پروازهام وقتی تکونی اتفاق می‌افته واسه مسافرها توضیح می‌دم که این تکون خاص دقیقا چرا داره اتفاق می‌افته. آیا به این خاطره که ما در ابر خاصی هستیم، آیا به این خاطره که مثلا زمین زیر هواپیما گرم شده و این جریان گرم هواست که داره به بالا میاد، آیا جهت باد داره عوض می‌شه یا هر دلیل دیگه‌ای که اتفاق می‌افته واسشون توضیح می‌دم و اعلام می‌کنم که این موضوع آیا خطر داره، خطر نداره، همه چیز رو خیلی صاف و ساده و واقعی واسه مسافرین توضیح می‌دیم. تکون به خودی خود، راستش خطر نداره ولی می‌تونه تو پرواز اتفاقایی بیفته که مثلا وارد ابری بشیم که اون ابره داره این تکون رو ایجاد می‌کنه، تکونه خطرناک نیست ولی می‌تونه اون ابره به دلایلی مثلا خطرناک باشه. من قرار بود یه چیز بگم که باعث ترس کمتر بشه برعکس شد…

امیرحسین: بله بله (خنده)

آقای رجبی: پدیده‌هایی مثل آی سین، یخ زدن هواپیما مثلا می‌تونه پدیده خطرناکی باشه ولی تکون خوردن هواپیما با اطمینان می‌گم خطرناک نیست. البته با این فرض که خلبان سرعت رو رعایت کنه، یعنی در تکون خوردن هواپیما ما باید توی یه رنجی پرواز کنیم، نه از یه حدی تندتر، نه از یه حدی کندتر. اگر خلبان این رو رعایت کنه، هرگز تکون خطر نخواهد داشت.

امیرحسین: ولی این جمله‌تون خیلی جالب بود که هواپیما امن‌ترین وسیله حمل و نقله.

آقای رجبی: آره، هواپیماها واقعا بسیار امنن. حالا مسافرین این رو تو ذهن داشته باشن که در هر صورت میزانی که سوار هواپیما می‌شن خیلی کمه، شاید سالی دو بار، پنج بار، ده بار، بیست بار سوار شن ولی خلبان‌ها از جمله خود من، هر روز دارن بیست تا پرواز انجام می‌دن، یعنی بخش زیادی از عمر داره تو هواپیما سپری می‌شه. اگر امن نبود قطعا من اولین کسی بودم که از اون هواپیما پیاده می‌شدم. من خیلی صادقانه حرف زدم، خواهش می‌کنم که حرفام رو باور کنید، وقتی می‌گم هواپیما ترس نداره، ترس نداره و بعد از این اگر تکون خوردید توی هواپیما، حالا اگه جیغ کشیدید مشکلی نیست (خنده) ولی چیزی واقعا برای ترسیدن نیست. من توصیه می‌کنم اگر احساس کردید که نیازه به سر مهماندار اطلاع بدید، شاید خلبان اون پرواز مهربون باشه و شما رو دعوت کنه به اینکه کاکپیت رو ببینید. ببینید که هیچ اتفاق ترسناکی در حال رخ دادن نیست و هواپیماها همچنان ایمن‌ترین راه حمل و نقل هستن و خلبان‌ها براش تلاش می‌کنن که ایمن‌ترش هم بکنن. چون هیچ خلبانی به نظرم آرزویی بزرگ‌تر از امن‌تر شدن آسمونمون نداره.

امیرحسین: خیلی گفتگوی خوبی بود. مرسی، خیلی…

آقای رجبی: خواهش می‌کنم.

امیرحسین: نکات جالبی گفته شد. من لذت بردم و امیدوارم که شنونده‌هامون هم دوست داشته باشن و مرسی از حضورتون.

آقای رجبی: اختیار دارید باعث افتخارم بود.

امیرحسین: دم شما هم گرم، مرسی، دیگه به آخر اپیزودمون رسیدیم، پانته‌آ ممنون از تو که مثل همیشه تو اپیزود حضور داشتی و همراهمون بودی. اگر نکته یا کلام آخری داری می‌شنویم.

پانته‌آ: مرسی که تا آخر اپیزود همراهمون بودین، امیدوارم که تعطیلات نوروز خیلی بهتون خوش گذشته باشه و از این به بعدش بگذره و اینکه یه شروع پر انرژی باشه برای سالی که پیش روی هممون هست.

امیرحسین: ایشالله. منم امیدوارم. ممنون از همه شنونده‌هامون. مرسی که تا آخر اپیزود همراهمون بودید، امروز اپیزودمون خیلی شلوغ بود، سه تا گفتگو، سه تا مهمون، مرسی از همگی و امیدوارم که ادامه تعطیلات هم خیلی بهتون خوش بگذره و امیدوارم که سالی که در پیش هست هم پر از اتفاقات خوب و لحظات خوب براتون باشه، تا یه اپیزود دیگه خدانگهدار.

ترانه «بهار بهار» با صدای زنده‌یاد ناصر عبداللهی

اشتراک گذاری

ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.