DoreDonya S03 E08 DBCooper BlogCover

فصل ۳ – اپیزود بی‌شماره – دی‌بی کوپر؛ هواپیماربای بی‌چهره

دی‌بی‌ کوپر؛ مردی که ناپدید شد!

فرودگاه شهر پورتلند، سال ۱۹۷۴

بلندگوی فرودگاه: مسافران محترم پرواز شماره ۳۰۵ از پورتلند به مقصد سیاتلِ واشنگتن، لطفا برای دریافت کارت پرواز به باجه شماره ۹ مراجعه فرمایید.

فروشنده بلیط: سلام. لطفا کارت شناسایی. ۱ نفر هستید؟

دی‌بی کوپر: بله.

فروشنده بلیط: بفرمایید. صندلی ۱۸سی؛ چمدون‌تون رو نمی‌ذارید بالا؟

دی‌بی کوپر: چمدون ندارم، همین کیف دستیه که می‌برم داخل پرواز.

فروشنده بلیط: بسیار عالی. سفر خوبی داشته باشید.

دی‌بی کوپر: خیلی ممنون.

 موسیقیWho are you hiding from?

سلام به رادیو دور دنیا خیلی خوش اومدین. من امیرحسین مرادی‌ام یک علی‌بابایی. مثل همیشه این ماجراجویی رو از قلب شرکت سفرهای علی‌بابا، یعنی ساختمون روز اول می‌شنوید. توی این مینی‌اپیزود می‌خوایم درباره سفری حرف بزنیم که به یکی از مرموزترین پرونده‌‌های حل‌نشده اف بی آی تبدیل شد، سفری که تمام فرضیات ممکن درباره تاریخ هواپیماربایی امریکا رو به چالش کشید و فصل جدیدی از تحقیقات رو در دایره جرم‌شناسی اداره تحقیقات فدرال باز کرد.

 

موسیقی Pursuit

 

همه‌چیز به روز ۲۴ نوامبر سال ۱۹۷۱ در شهر پورتلندِ ایالت اورگن برمی‌گرده. آخرین هفته در نوامبر هر سال، مردم در تدارک بزرگداشت روز ملی شکرگزاری هستن و شهر، شلوغی و هیاهویی منحصر‌به‌فردی رو تجربه می‌کنه.

فرودگاه پورتلند هم از این هیاهو و شلوغی بی‌بهره نبود. حوالی ساعت ۱۲ ظهر، باجه هواپیمایی نورس‌وست ایرلاین، به تقاضای مردی با نام دَن کوپر، بلیطی یک‌طرفه به مقصد سیاتل واشنگتن صادر کرد. بلیطی که هیچ‌کس تا اون لحظه فکر نمی‌کرد قراره منشا پرونده‌ای مرموز و مبهم در دایره جنایی اف بی آی بشه.

دَن کوپر که به گواهی مسافران پرواز شماره ۳۰۵، حدودا ۴۰‌ساله به نظر می‌رسید، لاغراندام بود و قد بلندی داشت. اون یک کت‌ و شلوار رسمی و یک بارونی بلندِ مشکی به تن داشت. صورتش کشیده و استخونی بود و یک عینک آفتابی هم زده بود؛ ظاهر اون ناخودآگاه همه رو یاد فیلم‌های جیمز باند می‌انداخت.

دن کوپر به مسئول باجه تاکید کرد که چمدانی همراهش نیست و فقط یک کیف سامسونت رو با خودش به داخل پرواز می‌بره.

حدود ساعت ۲ بعد از ظهر، از بلندگوی فرودگاه اعلام کردن که مسافران پرواز شماره ۳۰۵ نورس‌وست ایرلاین به مقصد سیاتل، آماده چک‌این نهایی و سوارشدن به هواپیما بشن.

همه‌چیز عادی بود و تمام ۳۷ مسافر این پرواز، آماده بودن تا از پله‌های هواپیما بالا برن و این سفر نه چندان طولانی رو آغاز کنن!

کوپر با راهنمایی مهماندار شافنر، روی صندلی ۱۸-سی نشست. اون بلافاصله سفارش یک نوشیدنی بوربون رو به مهماندار داد و به محض آماده‌شدن نوشیدنی، اولین سیگار خودش رو روشن کرد.

شاید براتون سوال پیش بیاد که چه‌جوری توی پرواز نوشیدنی و سیگار سرو می‌شد؟

پاسخ به این سوال، بخش مهمی از ابهام درباره پرونده کوپر رو برطرف می‌کنه. چرا که در اون سال‌ها تجربه پرواز هوایی با امروز تفاوت زیادی داشت. گیت‌های فلزیاب هنوز وجود نداشتن. بررسی‌های هویتی و امنیتی قبل از پرواز به سخت‌گیری امروز نبود و منعی بابت سیگارکشیدن در زمان پرواز وجود نداشت. در واقع باید گفت، اتفاقاتی که در ادامه درباره دن کوپر و این پرواز می‌شنوین، منشا خیلی از قانون‌ها و سخت‌گیری‌ها در سفرهای هوایی شد.

حوالی ساعت ۲:۳۰ ظهر، هواپیمای بویینگ ۷۲۷ نورس‌وست، آماده تیک‌آف شد و خلبان این پرواز یعنی کاپیتان ویلیام اسکات به مسافران اعلام کرد که با توجه به شرایط جوی مناسب، حداکثر تا ۴۰ دقیقه وارد فروگاه سیاتل واشنگتن خواهند شد. در اون لحظه کاپیتان اسکات فکرش رو هم نمی‌کرد که تا چند دقیقه دیگه قراره بخشی از پازل سناریوی دن کوپر در آسمان ایالات متحده بشه.

هواپیما در مرحله تیک‌اف بود. کوپر دومین سیگار خودش رو با خونسردی روشن کرد، با اعتماد به نفس نوشیدنی بوربون رو سر کشید و خیلی محترمانه مهماندار فلورنس شافنر صدا کرد.

به گفته خود شافنر، با توجه به ظاهر رسمی و یه کمی عجیب کوپر نسبت به بقیه مسافرها، اون در مرحله اول تلاش کرد که کوپر رو نادیده بگیره. چرا که در اون سال‌ها خیلی از افراد برای پیشنهادهای نامربوط، مهماندارها رو صدا می‌کردن و خب شافنر حدس زده بود که کوپر شاید یکی از همون درخواست‌کننده‌ها باشه.

اما کوپر باز هم در کمال آرامش شافنر رو صدا کرد.

اون به مهماندار یک تکه کاغذ داد و ازش خواست که نوشته داخل کاغذ رو بخونه. شافنر به محض این‌که کاغذ رو باز کرد از نوشته چاپ‌شدهِ داخل اون شوکه شد. کوپر داخل اون کاغذ نوشته بود: «خانم! من توی کیفم یک بمب دارم! می‌خوام که کنارم بشینی…»

 

صدای یکی از مسافران پرواز ۳۰۵

 

بازی کوپر تازه شروع شده بود. یک شروع شوکه‌کننده و در عین حال ترسناک!

اون خیلی شفاف و روشن درخواستش رو به خلبان اسکات اعلام کرده بود: ۲۰۰ هزار دلار پول نقد به همراه ۴چتر نجات!

کوپر اعلام کرده بود که فقط در صورت قبول خواسته‌هاش اجازه می‌ده مسافرها پیاده شن و اگر حس کنه که پلیس در تلاش برای کشتن اونه، دو تا سیم بمب رو بهم وصل می‌کنه تا ظرف چند ثانیه کل هواپیما منفجر بشه.

مهم‌ترین کاری که توی اون لحظه کاپیتان اسکات و تیم پروازش باید انجام می‌دادن این بود که در مرحله اول نذارن بقیه مسافرها از وجود بمب و درخواست کوپر مطلع بشن و در مرحله دوم خواسته‌های اون رو به برج مراقبت اعلام کنن تا از خشمگین‌شدن کوپر جلوگیری کنن. اسکات خوب می‌دونست که توی اون لحظه حفظ امنیت جانی مسافرها از هر چیز دیگه‌ای مهمتره.

کاپیتان اسکات بلافاصله بعد از این‌که از درخواست کوپر مطلع شد با نزدیک‌ترین برج مراقبت ارتباط گرفت و وضعیت قرمزی رو که توش گیر افتاده بودن، برای اون‌ها شرح داد. اون توضیح داد که کوپر تاکید کرده فقط زمانی اجازه نشستن هواپیما رو می‌ده که ۲۰۰هزار دلار و چترهای نجات آماده باشن. اون از تیم امنیت پرواز در برج مراقبت تقاضا کرد تا هر چه سریع‌تر خواسته کوپر رو برآورده کنن.

توی مرحله بعدی کاپیتان به مسافرها اعلام کرد که علاوه‌بر مشکلی که در موتور هواپیما بوجود اومده، سوخت موتور هم در وضعیت خوبی قرار نداره و اون‌ها مجبورن مدتی رو توی آسمون بمونن تا شرایط فرود در اولین فرودگاه مهیا بشه.

بیل میچل که یکی از مسافرهای اون پرواز بود بعدها در مصاحبه‌ای اعلام کرد که وقتی کاپیتان ما رو از مشکل بوجود اومده مطلع کرد ما روحمون هم خبر نداشت که واقعا چه اتفاقی در حال رخ دادنه. فقط خدا رو شکر می‌کردیم که هنوز تو آسمونیم و همه چی تحت کنترل تیم پروازه!

هوا کم‌کم داشت تاریک می‌شد. وضعیت جوی دیگه مثل ساعت شروع پرواز نبود. رعد و برق و بارون شرایط متفاوتی رو برای کاپیتان اسکات رقم زده بود. شافنر به همراه بقیه مهماندارها در تلاش بودن که آرامش مسافرها تا حد امکان بهم نخوره و هیچ‌کس از وجود بمب توی هواپیما مطلع نشه!

حوالی ساعت ۷ غروب، برج مراقبت سیاتل به کاپیتان اسکات اعلام کرد که کل ۲۰۰هزار دلار به همراه ۴ چتر نجات آماده‌ست و اون‌ها حاضرن در ازای پیاده‌شدن تمام مسافرهای پرواز، خواسته کوپر رو برآورده کنن.

کوپر بعد از این‌که پیغام برج مراقبت رو دریافت کرد بالاخره اجازه داد تا هواپیما فرود بیاد. اون به مهماندارها اعلام کرد که پرده تمام پنجره‌های هواپیما رو بکشن تا به هیچ عنوان دیدی به داخل هواپیما وجود نداشته باشه. همه‌چی دقیقا طبق خواسته کوپر پیش رفت!

ماموران فدرال بعدها اعلام کردند که احتمالا کوپر از وجود تک‌تیراندازهای ما در اطراف محل فرود هواپیما مطلع بوده، به همین خاطر دستور داده همه پرده‌ها رو بکشن تا دید کماندوهای ما رو مختل کنه.

بعد از گذشت چند دقیقه از فرود، یک کارآگاه به تیم پرواز اطلاع داد که آماده تحویل پول‌ها و چترهای نجاته. کوپر یکی از مهماندارها رو فرستاد تا محموله رو تحویل بگیره.

بعد از اینکه مهماندار با پول‌ها و چترهای نجات به هواپیما برگشت، کوپر اجازه داد که همه ۳۶مسافر پرواز پیاده بشن؛ بدون اینکه کوچک‌ترین آسیبی به اون‌ها وارد شده باشه.

واقعیت اینه که به گفته مسافرهای اون پرواز، اون‌ها بعد از پیاده‌شدن از هواپیما و در حین بازجویی توسط ماموران اف بی آی متوجه ماجرا شده بودن! ماجرای وجود یک بمب ساعتیِ ۶دینامیتی و مردی که حالا دیگه به نظرشون نه اتوکشیده بود و نه از فیلم‌های جیمزباند اومده بود بلکه دن کوپر، یک هواپیماربا بود.

 

توضیح مسافران پرواز ۳۰۵، بعد از پیاده‌شدن از هواپیما

 

بعد از پیاده‌شدن مسافرها از پرواز، خبر هواپیماربایی دن کوپر و خون‌بهایی که در ازای آزادکردن مسافرها درخواست کرده بود، در سر خط خبرهای غول‌های رسانه‌ای امریکا قرار گرفت. بی‌بی‌سی، سی‌ان‌ان، فاکس‌نیوز و خیلی از رسانه‌های دیگه اعلام کردند که هواپیمای نورس‌وست ایرلاین که به تازگی از فرودگاه سیاتل به سمت رینو تیک‌آف کرده، توسط فردی به نام دن کوپر گروگان گرفته شده و تمام تیم پرواز هر لحظه توسط بمبی که کوپر با خودش به داخل هواپیما برده تهدید می‌شن.

همین پوشش رسانه‌ای باعث می‌شه که جنگنده‌های هوایی ارتش ایالات متحده به پرواز در بیان و در فاصله‌ای مشخص از هواپیما، اون رو اسکورت کنن.

حوالی ساعت ۸ شب و بعد از اینکه هواپیما مجددا به درخواست کوپر به سمت جنوب امریکا به پرواز دراومد، اون مرحله دوم و آخر سناریو هواپیماربایی خودش رو شروع می‌کنه. مرحله‌ای که بعدها باعث شد این تئوری مطرح بشه که انگار کوپر به اندازه یک خلبان حرفه‌ای و کارکشته از مختصات پرواز و اصول خلبانی اطلاع داشته و از امکان فنی اجرایی‌شدن دستوراتش مطمئن بوده.

به گفته مهماندار پرواز، «تینا ماکلو» که در اون لحظات تنها فردی بود که در ردیف کناری کوپر نشسته بود، کوپر نه اثری از استرس توی چهره‌اش داشت و نه اثری از عصبانیت!

اون در نهایت آرامش، آخرین درخواست خودش رو با ماکلو در میان گذاشت. کوپر از تینا خواست که به کاکپیت برگرده، در رو ببنده و هرگز پشت سرش رو نگاه نکنه.

تینا چاره‌ای جز پذیرش درخواست کوپر نداشت. این بازی، بازی کوپر بود و اون بود که باید تکلیف این پرواز رو معلوم می‌کرد!

تینا به کابین خلبان رفت و درخواست‌های کوپر رو مو‌به‌مو به کاپیتان اسکات منتقل کرد. کوپر گفته بود که ادامه پرواز رو با مختصاتی که مدنظرش بود پیش ببرن: بازکردن پله‌های انتهایی هواپیما، کاهش ارتفاع تا حد امکان و کاهش سرعت هواپیما تا ۴۰۰ کیلومتر!

اسکات بلافاصله بعد از شنیدن این دستور به کوپر اعلام کرد که این هواپیما در واقع یک جت محسوب می‌شه و کاهش ارتفاع و کم‌کردن سرعت تا این اندازه، عملا امکان‌پذیر نیست.

اما کوپر در جوابش گفت: «می‌شه و انجامش بدین. این آخرین خواسته منه!»

اطمینانی که در جواب کوپر وجود داشت، بیشتر از هر چیز دیگه‌ای این تئوری رو تقویت‌ کرد که انگار اون قبل از اینکه یک هواپیماربا بشه، یک خلبان حرفه‌ای و کارکشته بوده.

کاپیتان اسکات طبق دستور کوپر عمل کرد.

جنگنده‌هایی که وظیفه‌ای اسکورت رو بر عهده داشتن کماکان همراه با هواپیمای ربوده‌شده در حرکت بودن.

بارون و رعد و برق بیشتر از قبل شده بود و همه منتظر بودن تا ببینن پایان ماجرای کوپر، هواپیما و بمب به کجا ختم می‌شه…

بعد از این‌که همه شرایط درخواستی کوپر انجام شد، اون آخرین سیگارش رو هم دود کرد، باقی‌مونده نوشیدنی بوربون رو سر کشید و آماده شد تا پایان یکی از بی‌نقص‌ترین هواپیماربایی‌های تاریخ هوانوردی رو رقم بزنه.

حوالی ساعت ۸:۳۰ شب، هواپیما به سمت جنوب امریکا در حرکت بود. اون‌ها وارد مسیری شده بودند که بین خلبان‌ها به جاده تاریک معروف بود. همه‌ی تیم پرواز داخل کاکپیت منتظر بودن که ناگهان کاپیتان اسکات متوجه تغییر فشار هوای داخل کابین شد و بعد از اون بلافاصله چراغ‌های هشدار، کل فضای کاکپیت رو قرمز کرد.

اون‌ها با سرعت درِ کابین رو باز کردن و با صحنه‌ای مواجه شدن که هرگز باورشون نمی‌شد!

پله‌های انتهایی هواپیما باز شده بودن و بارون شدید به داخل کابین مسافرها نفوذ کرده بود.

روی صندلی‌های آخر، یک کراوات، چندتا ته‌سیگار و یک لیوان نوشیدنی، تنها چیزهایی بودن که از دن کوپر باقی مونده بود.

طبق تحقیقات اف‌بی‌آی، کوپر حوالی ساعت ۹ شب، بعد از این‌که ۲۰۰هزار دلار رو به همراه کیف حاوی بمب و چترهای نجات برداشت، از پله‌های انتهایی هواپیما پایین رفت و در دل تاریک‌ترین و ترسناک‌ترین شرایط آسمان، از هواپیما پایین پرید و برای همیشه ناپدید شد.

 

موسیقی The Fall

 

توی روز شکرگزاری دیگه همه مردم امریکا خبر هواپیماربایی کوپر رو شنیده بودن. اکثر روزنامه‌های بزرگ و حتی محلی این تیتر رو برای اتفاقی که در مسیر پورتلند به سیاتل افتاد انتخاب کردند: «دن کوپر؛ مردی که ناپدید شد!»

اداره تحقیقات فدرال، بررسی‌های گسترده خودش رو شروع کرد. از مدارک نه‌چندان زیاد باقی‌مونده تو هواپیما بگیر تا اعزام نیروهای محلی برای گشتن نقطه به نقطه جنگل‌های وودلند. جنگل‌هایی که احتمال می‌دادن محل پرش کوپر بوده باشه.

جانا مندز، کارمند بازنشسته سی‌آی‌ای بعدها در مصاحبه‌ای اعلام کرد که مهم‌ترین معضل اف‌بی‌آی در اون زمان، تخمین محدوده‌ای بود که کوپر خودش رو پرت کرده بود، چرا که توی لحظه پریدن اون، نه مهمانداری اون‌جا حضور داشت و نه حتی تیم پرواز زمان دقیقش رو می‌دونستن. تنها چیزی که اف‌بی‌ای تونست بهش برسه حدفاصل چندصد مایلی بین پورتلند و سیاتل بود که  عملا کمک زیادی نمی‌کرد. در واقع مندز معتقد بود به فرض پذیرش نظر اف‌بی‌آی باز هم پیدا کردن کوپر، مثل پیداکردن یه سوزن تو انبار کاه می‌مونه!

پرونده کوپر به صدر پرونده‌های اف‌بی‌آی رفت. همه رسانه‌های امریکا روزانه اخبار مرتبط با کوپر رو پوشش می‌دادن. تقریبا جایی نبود که درباره اون صحبت نشه. تو همین بررسی‌های اف‌بی‌آی هم بود که یک خبرنگار، به اشتباه به جای اسم دَن کوپر، اسم دی‌بی‌کوپر رو از مسئول‌های پرونده شنید و همون رو هم توی رسانه‌ها بازتاب داد. از همون موقع بین مردم عادی و حتی پلیس فدرال، دی‌بی کوپر بیشتر از دن کوپر سر زبون‌ها افتاد. شاید به خاطر اینکه دی‌بی کوپر خیلی سینمایی‌تر و جنایی‌تر از دن کوپر بود!

به هر حال تحقیقات پلیس فدرال ادامه داشت؛ هر روز یک مظنون جدید و هر روز یک فرضیه تازه!

ریچارد مک‌کوی، بارب دیتون، کِن کریستنسن و شریدِن پیترسون فقط بخشی از متهمانی بودن که در دوره‌های مختلف، مظنون به «دی‌بی‌ کوپربودن» می‌شدن و بعد از مدتی به خاطر نبودن دلایل و شواهد کافی، تبرئه می‌شدن.

توی اون سال‌ها، مهم‌ترین اتفاقی که پلیس فدرال رو حداقل از زنده‌بودن کوپر، بعد از پریدنش از هواپیما مطمئن ‌کرد، چیزی بود که تو ۱۰ فوریه سال ۱۹۸۰ یعنی درست ۹ سال بعد از ناپدیدشدن کوپر، اتفاق افتاد.

برایان اینگرام که همراه با پسرش در ساحل رودخانه کلمبیا مشغول روشن‌کردن آتش بودن، متوجه چیزی شدن که باعث شد یه بار دیگه پرونده دی‌بی کوپر مورد توجه همه قرار بگیره.

پسر برایان موقع بازی‌کردن در ساحل، متوجه می‌شه که یک چیزی زیر شن‌های ساحل مدفون شده. اون موقعِ کندن زمین با صحنه عجیبی مواجه می‌شه؛ ۶هزار دلار پول نقد!

برایان به سرعت پلیس رو در جریان ماجرا می‌ذاره. تحقیقات فدرال باز هم جان تازه‌ای می‌گیره و به یک نتیجه یا بهتر بگم به یک پیشرفت خوب دست پیدا می‌کنه؛ شماره‌ای که روی دلارهای برایان حک شده بود، با شماره‌ پول‌هایی که در اختیار کوپر گذاشته شده بودن، مطابقت داشتن!

این حادثه باعث شد تا پلیس، تحقیقات خودش رو درباره پیداکردن کوپر ادامه بده. هر روز فرضیات و مظنون‌های جدید رو بررسی کنه تا بتونه مرموزترین هواپیماربای تاریخ امریکا رو پیدا کنه!

زمان زیادی گذشت. افراد زیادی پرونده کوپر رو بررسی کردن.

درباره‌اش کتاب نوشتن…

راجع ‌بهش فیلم سینمایی ساختن…

از پیداکردنش ناامید نشدن و به گشتن ادامه دادن، اما کوپر هیچ‌وقت پیدا نشد.

 

موسیقی Suspenseful Crime

 

سال‌های زیادی گذشت، چیزی که تو همه این سال‌ها برای پلیس فدرال عجیب بود، دیگه حتی پیداشدن کوپر نبود بلکه تبدیل شدن اون به یک قهرمان در ذهن مردم عادی آمریکا بود.

اتفاقی که پلیس هرگز پیش‌بینیش رو نمی‌کرد!

مردم آمریکا خصوصا مردم نواحی پورتلند و سیاتل، هر ساله در روز شکرگزاری، از دی‌بی کوپر با نام مجرم نابغه یاد می‌کردن. اون‌ها معتقدن کوپر کسیه که تونست با نقشه بی‌نقص خودش، سیستم دولتی رو شکست بده و هرگز گیر نیوفته. چیزی که در محبوبیت اون تاثیر به‌سزایی گذاشت این بود که کوپر در طول اجرای نقشه خودش، حتی به یک مسافر و آدم عادی هم آسیبی نرسوند.

همین کارش هم باعث شد که جنس علاقه مردم به اون، شبیه علاقه به قهرمان‌های فیلم‌های وسترن بشه. شبیه علاقه به جورج مَشین گان یا جان دیلینجر.

تام کالبرت نویسنده کتاب آخرین استاد قانون‌شکن، معتقده که مردم وقتی از کوپر یاد می‌کنن، شبیه زمانی می‌شن که از فردی مثل رابین هود یاد می‌کنن. یا شبیه وقتی می‌شن که درباره دزدهایی صحبت می‌کنن که با سیستم دولتی مخالفن ولی در عین حال به مردم عادی هم آسیبی نمی‌رسونن…

هر چی که بود، کوپر هیچ‌وقت پیدا نشد. تا جایی که توی سال ۲۰۱۶ پلیس فدرال عملا پرونده اون رو حل‌نشده و مختومه اعلام کرد. با وجود این که فدرال اساسا علاقه‌ای به بی‌نتیجه‌موندن پرونده‌ها نداره، اما درباره کوپر چاره‌ای جز این کار نداشت.

دی‌بی کوپر یا در اصل دَن کوپر تا سال‌ها پرونده سنگینی رو روی دست فدرال گذاشت. پرونده‌ای که شاید هیچ‌وقت حل نشد اما توی ذهن مردم امریکا تبدیل به یک نماد فرهنگی برای مبارزه با سیستم دولتی شد.

خوب یا بد اون تونسته بود به بخشی از حافظه جمعی مردم تو روز مخصوص شکرگزاری تبدیل بشه. با این‌که ربودن هواپیما توسط کوپر در واقع سرآغاز بازنگری و تهیه خیلی از قوانین و سخت‌گیری‌های فعلی در حوزه سفر هوایی شده اما مردم از اون با عنوان یک قهرمان یاد می‌کنن؛ قهرمانی که معتقدن هنوز زنده‌ست و داره در کنار اون‌ها نفس می‌کشه.

موسیقی In the Shadow of Doubt

اشتراک گذاری

ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.