مهمان خانه خلیفه - مسابقه سفرنامه نویسی علی بابا

«مهمانِ خانه خلیفه» از کیوان ارزاقی

رتبه سوم بخش سفرنامه‌نویسی - مسابقه هزارویک سفر 1401

این اثر را کیوان ارزاقی برای هزارویک سفر (مسابقه سفرنامه‌نویسی علی‌بابا-۱۴۰۱) ارسال کرده و در مجله گردشگری علی‌بابا منتشر شده است.

دبی دور نیست. نزدیک است. نزدیکِ نزدیک. نزدیکی‌اش، هم از لحاظ جغرافیایی است؛ جوری که وقتی خلبان با صدای گرفته‌ایی که گویا لوله‌پلیکا در گلویش گیر کرده، اعلام می‌کند تا لحظاتی دیگر هواپیما در فرودگاه دبی به زمین می‌نشیند، باور نمی‌کنم به همین سرعت از مرز و آسمان ایران خارج شده‌‌ایم و برای اطمینان از پنجره سرک می‌کشم تا زمین زیر پای‌مان را ببینم.

دبی دور نیست. نزدیک است آن‌قدر نزدیک که ما آن سرزمین و کشور را همیشه با اسم کوچک صدا می‌کنیم: «دبی.» انگار فراموش کرده‌ایم نام خانوادگی‌اش امارات متحده عربی و پایتختش ابوظبی است. دبی دور نیست. نزدیک است. آن‌قدر نزدیک که با هر سفر، خواسته یا ناخواسته، با دیدن فرودگاه و رفت‌و‌آمدهای مردم هر پنج قاره و بُرج‌های تمام‌نشدنی و ساحل و خودروهای شیک و رنگی‌اش دائماً متر به دست می‌گیرم و طول و عرض و قد و قامت ایران و تهران را با این شهر و کشور اندازه می‌زنم. واقعیت تلخی است اما دروغ چرا، بدون آن‌که مالک و صاحب‌خانه متوجه شود در هر دیدوبازدید از دبی همیشه همچون طفلی ندیدبَدید از دیدن هر آن‌چه در خانه‌ این همسایه‌ متمول می‌بینم ذوق‌زده می‌شوم اما برای حفظ ‌ظاهر سعی می‌کنم خیره نشوم به ساختمان‌ها، پل‌ها و اتوبان‌ها و چنان وانمود کنم که ما هم این امکانات را در خانه داریم اما واقعیت آن است که هربار با دیدن رشد و پیشرفت آن‌ها و ماندن و درجازدن خودمان آه می‌کشم و افسوس می‌خورم!

مهمان خانه خلیفه - مسابقه سفرنامه نویسی علی بابابرای من پرواز همیشه با ترس و دلهره همراه است. منظورم از پرواز پریدن با چتر و پاراگلایدر نیست که به این نوع پروازها اصلاً فکر هم نمی‌کنم. این‌بار نیز بعد از نهایی شدن بلیط سفر هر چقدر ذهنم را مدیریت و کنترل کردم باز نمی‌دانم سوز ترس و اضطراب از طیاره‌های وطنی که خستگی صدای موتورش با تَه‌صدای حضرت عزرائیل همراه است از کجا به جمجه و ذهنم نفوذ کرد. اما دیگر باتجربه شده‌ام و راه‌های رسیدن به آرامش در پرواز را یاد گرفته‌ام. می‌دانم همین که هواپیما از زمین بلند شود و نوکش صاف و موازی با زمین شود نگرانی‌ام کمتر می‌شود تا به وقت نشستن که دوباره تن و بدنم سرد می‌شود و یخ می‌زنم و همچون میت رنگ و رویم سفید می‌گردد. دبی بزرگ‌ترین و پر جمعیت‌ترین شهر امارات متحده عربی است. شهری که رشد و توسعه‌ ابتدای‌اش به چاه‌های نفت گره خورد اما به واسطه‌ هوش و آینده‌نگری و درایت حکمرانانش جذب توریست، فروش ملک، ترانزیت کالا و مسافر باعث ارزآوری بسیار برای این سرزمین شد.

هر چند امارات در منطقه‌ نفت‌خیز قرار دارد اما حالا با شنیدن اسم دبی به تنها چیزی که فکر نمی‌کنیم نفت و درآمدهای آن است. نه فقط برای کشورهای همسایه و اهالی قاره آسیا که دبی شهر جذابی برای تمامی توریست‌های دنیاست. شهری که او را همچون منهتن نیویورک و مارینا محله‌ نوسازش را شبیه به بورٌٌلی هیلز می‌دانند. شهری با استانداردهای بالا که در برخی موارد در بین تمامی شهرهای دنیا پیش‌رو بوده و در رتبه‌های نخست قرار گرفته است. این روزها آن‌چه نخستین خنده را بر لب مسافران بین‌المللی می‌نشاند چیزی نیست جز آن‌که وقتی پا در فرودگاه کشور جدید می‌گذاری بدون درد و خونریزی و سوال و جواب در خصوص آباء و اجداد و شجرنامه و ملیتت، گوشی تلفنت به اینترنت فرودگاه وصل شود تا بتوانی خبر سلامتی‌ات ‌‌را به خانواده بدهی یا در حین انجام چک پاسپورت و گرفتن چمدان، ایمیل‌های کاری را جواب دهی یا در اینستاگرام عکس و فیلمی پابلیش و استوری کنی تا به دیگران نشان دهی که در این شرایط سخت اقتصادی توانسته‌ای دخل و خرج هزینه‌های زندگی را بالانس کنی و به مسافرت خارجی که دیگر برای قشر متوسط جامعه کمرشکن و نشدنی است بیایی!

فرودگاه بین‌المللی دبی که در چند رشته‌ مختلف نام خودش را در کتاب رکوردها و گینس ثبت کرده، توانسته با ارائه‌ اینترنت رایگان و بدون مشکل در برقراری و اتصال، ویترین این کشور را برای مسافران جذاب‌تر کند و با ارائه‌ سرویس پر سرعت اینترنت که الویتش برای مسافران تازه‌ از راه رسیده از آب و غذا هم بیشتر است خنده را بر لب‌شان بنشاند. هر چقدر زبان انگلیسی‌ام مشکل داشته باشد، خوب می‌دانم در برخورد با پلیس باید خجالت را کنار بگذارم و یک Hello بگویم اما حالا که فکر می‌کنم می‌بینم هیچ پلیسی در هیج کجای دنیا جواب Hiام را نداده است. شاید هم قانون نانوشته‌ای است که پلیس‌ها نباید جواب سلام مسافران را علیک بگویند چون که موقع رفت و برگشت از ایران هم پلیس‌های وطنی جواب سلامم را نمی‌دهند. این‌بار هم چیزی عوض نشد. پلیس به جای جواب به همکارش به عربی چیزی گفت. ویزایم را روی سایر صفحات دیگر گذاشت. با دست به دوربین اشاره کرد. دوربین من و چشم و نگاهم را ثبت کرد و آن‌وقت مُهر ورود را بر روی یکی از صفحات پاسپورت زد و اذن دخول داد.

اهدای یک سیم‌کارت با چند گیگابایت اینترنت رایگان از طرف پلیس بداخلاق امارات خیال هر توریستی را بابت تلفن و اینترنت در اقامت چند روزه‌اش راحت می‌کند. پنداری ایرانیان بعد از قسمت چک پاسپورت به دو قسمت اصلی تقسیم می‌شوند. تعدادی خودشان را به توالت می‌رسانند و تعدادی هروله‌کنان و در حالی که از خود بی‌خود شده‌اند به طرف فری‌شاپ می‌دوند. چرایش را همگان می‌دانیم! گروهی از بهر خالی کردن مثانه و گروهی از بهر پُر کردن معده در ساعات و روزهای آتی سفر. دبی قوانین سخت‌گیرانه‌ای در خصوص مشروبات الکی دارد و آن‌هایی که با تجربه‌تر و به دنبال آن هستند که در مدت اقامت نه فقط با گرمای کویر که با چیزهای دیگر سرشان را گرم کنند، چه جایی بهتر از دیوتی‌فری. شیشه‌ها و قوطی‌ها رنگ به رنگ، مدل به مدل، درصد به درصد با قیمت‌های متنوع. پس برود آن جا که درد و غم نباشد!

پیش از این نیز چند بار به امارات سفر کرده بودم. نزول فاحش ارزش ریال، درآمد پایین کارمندی و حضور ناخوانده غول کرونا باعث شد در سال‌های اخیر کمتر به مسافرت فکر کنم البته این فقط شامل حال من نمی‌شود که از وقتی طبقه متوسط جامعه یک شبه به طبقه پایین‌تر سقوط کرد و فقیر شد عملاً سفر تبدیل به یک جریان لوکس و لاکچری شد. در این روزها چمدان بستن و رفتن به سفر خارجی دل شیر می‌خواهد چراکه ارزش ریال هر روز ضعیف‌تر می‌شود. پنداری چندان هم بی‌ربط فکر نمی‌کردم. از وقتی همراه با همسرم در تاکسی فرودگاه نشستیم و تاکسی‌متر هنوز در را نبسته ۲۰ درهم را نشان‌مان داد فهمیدم «این تو بمیری از آن تو بمیری‌ها» نیست و بایستی در طول سفر هر آن‌چه در خصوص مدیریت مالی و بحران به شکل تئوری و آکادمیک آموخته بودم در عمل اجرا کنم.

هر چقدر دبی دارای نمادهای دراز و عمودی همچون لوبیای سحرآمیز قصه‌ جک است که سر آسمان‌خراش‌هایش تا وسط ابرها رفته، خیابان شیخ‌ زاید تبدیل به نمادی افقی شده است. نخ تسبیحی خوابیده در دل بیابان که برج‌ها و ساختمان‌ها و هتل‌ها و پاساژها به آن گره خورده و در تاریکی شب می‌درخشد و حالا یکی از لوکس‌ترین و معروف‌ترین خیابان‌های دنیاست. شیخ زاید که طولانی‌ترین بزرگراه امارات متحده عربی و برگرفته از نام موسس این کشور است که به حکیم عرب معروف بوده حالا یکی از جذابیت‌های این شهر است. اتوبانی چند بانده که بستر مناسبی برای شوآف خودروهای لوکس چند صدهزاردلاری است. خودروهایی از معروف‌ترین و معتبرترین برندهای صنعت خودروسازی.

دبی شهری است که بیش از هر شهری در دنیا می‌توان در آن حجم زیادی از خودروهای لوکس و به‌روز دید. هرچند تابلو و نمایشگاه چند برند چینی در حاشیه اتوبان شیخ زاید وجود دارد ولی آن‌چه را که اصلاً در خیابان‌ها ندیدم همانا خودروی چینی بود. به‌نظر می‌رسد مناسب‌ترین آزمایشگاه برای خودروسازان چینی، بازار تشنه و جذاب ایران است و با تمام رشد و توسعه‌ صنعتی هنوز نتوانسته‌اند خود را به بازار دبی برسانند. با دیدن خیابان شیخ زاید و رشد و توسعه شهری باور نمی‌‌کنم عکس‌های آن بیابان‌های بی‌آب و علف را که در اینترنت و شبکه‌های مجازی از دبی دیده‌ام واقعیت داشته باشد. حتماً کسی با این شهر خصومت شخصی داشته و با فتوشاپ آن بر و بیابان را ساخته و در اینترنت پخش کرده وگرنه چگونه این شهر توانسته ظرف چند سال خودش را به اینجا برساند؟!

در حالی که یک چشمم به تاکسی‌متر است و نگران بالارفتن کرایه و ضرب کردن هر درهم در هشت هزاروپانصد تومان، با چشم دیگر ساختمان‌های جدیدی را که در هر مراجعه با طرحی جدید ساخته می‌شود نگاه می‌کنم و از دیدنشان لذت می‌برم. عادتم است که پیش از سفر در خصوص هتل و مراکز دیدنی و رستوران و… جستجو کنم. بعد از آشنایی و ازدواج با همسرم خوشحال شدم که می‌توانم با خیال راحت این موضوع را به ایشان بسپارم چراکه در این خصوص از من بسیار دقیق‌تر و حساس‌تر است. همیشه لیستی از برنامه‌های روزانه سفر همراه دارد و با استناد به اپلیکشن‌های مختلف برای دیدن مکان‌های دیدنی زمانبندی مناسبی می‌کند. داشتن همسفری حواس‌جمع، حساس و مطلع به قوانین و قواعد کشورِ مقصد و همراه در گشت‌و‌گذارهای شبانه و روزانه که بهانه‌گیر نباشد و بابت خستگی و گرسنگی نق نزند، نعمتی است که لذت سفر را چند برابر می‌کند. اگر این همسفر، همسر آدم باشد که انگار بلیط فرست‌کلاس در جیب داری!

هتل را در در خیابان شیخ زاید انتخاب کردیم تا نزدیک به مراکز خرید باشیم. از آن جایی که سفرمان صرفاً تفریحی نبود مجبور بودیم در انتخاب هتل همه جوانب را در نظر بگیریم. اتاقی که از داخل آن بتوانی برج‌العرب را ببینی، قطعاً اتاق خوب و مناسبی است. به‌نظرم امارات متحده عربی یکی از آن کشورهایی است که تا حد زیادی تکلیفش را با خودش، همسایه‌هایش، شرکای تجاری و دنیای بین‌المللی مشخص کرده است. مبنای رفت‌وآمد را بر اساس صلحِ آمیخته با سیاست گذاشته و خوب می‌داند که در پر آشوب‌ترین منطقه‌ بلاخیز دنیا کافی است با خوردن یک غوره سردی یا با خوردن یک مویز گرمی‌اش کند، آن‌‍وقت است که چند موشک می‌تواند تمام آن‌چه را در این سال‌ها بافته پنبه کند. پس سعی کرده از اتفاقات و حوادث منطقه به نفع خود استفاده کند و آسه برود و آسه بیاید چون هر چند ارتش کشورش را با مدرن‌ترین و پیشرفته‌ترین سلاح تجهیز کرده اما می‌داند توانایی روبه‌‎رو شدن با شاخ‌های تیز گربه‌ منطقه را ندارد.

روز اول سفر که با گشت‌و‌گذار در امارات‌مال که نزدیک‌ هتل‌مان بود گذشت. به‌نظر می‌رسد برای اهالی و ساکنان دبی، کرونا تمام شده است. در مراکز خرید تعداد کسانی که از ماسک استفاه می‌کردند بسیار کم بود. نمی‌دانم بخاطر فقر فرهنگی است یا خیال راحت اهالی دبی بابت تزریق واکسن فایزر اما هموطنان در ایران پروتکل‌های بهداشتی کرونا را بیشتر از آ‌ن‌ها رعایت می‌کنند. با خودم فکر می‌کنم نکند کرونا به پایان رسیده و به ما ایرانی‌ها بخاطر تحریم و محدودیت‌های بین‌المللی چیزی نگفته‌اند. اگر ما در حال اشتباه زدن هستیم، پس چرا هیچ رهگذری نمی‌گوید: «اشتباه می‌زنی داداش!» اگر کرونا نفس‌های آخرش را می‌کشد پس چرا همین چند روز پیش کره شمالی وجود و حضور کرونا را در کشورش به‌طور رسمی اعلام کرد. امارات متحده عربی راست می‌گوید یا کره شمالی؟ این کره همان کشوری نیست که چند سال‌ قبل تمام نتایج تیم ملی فوتبال کشورش را سانسور و حتی اعلام کرد کشورش قهرمان جام جهانی شده؟! این همه فاصله‌ سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی بین دو کشور و دو حکومت در یک محدوده جغرافیایی و یک قاره ناشی از چیست؟ مردمان کدام کشور خوشبخت‌ترند؟ آن‌ها که دارای قدرتمندترین پاسپورت دنیا و اعتبار و احترام بین‌المللی هستند اما تیم ملی کشورشان هنوز موفق به صعود به جام جهانی نشده و تا یک ماه دیگر باید برای انتخابی جام جهانی قطر با تیم ملی استرالیا بازی کند یا مردمی که حتی گندم و نان‌شان هم جیره‌بندی است و تربچه می‌خورند اما مجهز به سلاح اتمی‌اند و به‌واسطه‌ بسته بودن دروازه‌های سرزمین‌شان به خیال‌شان تیم ملی کشورشان قهرمان فوتبال دنیا شده است؟!

به نظر می‎‌رسد با بودن دبی‌مال و امارات‌مال و چند مرکزخرید لوکس و مدرن دیگر، «وافی‌مال» که به سبک و سیاق اهرام مصر ساخته شده، مرکز تجاری مورد علاقه‌ ایرانیان نباشد بنابراین اگر هم‌وطنی در وافی‌مال دیده شود نه برای خرید که برای گرفتن ویزای کانادا و انگشت‌نگاری آمده است. برون‌سپاری کارها صرفاً مربوط به فعالیت‌های اقتصادی نیست. چند سالی است تعدادی از کشورها از این تجربه استفاده کرده و کارهای مربوط به دادن ویزاهای تحصیلی، کاری و اقامت را به VFS سپرده‌اند. VFS بزرگ‌ترین شرکت خدمات برون‌سپاری در خصوص مسایل مربوط به ویزا و اقامت در دنیاست که کار بررسی مدارک، تشخیص هویت و انگشت‌نگاری را به نیابت از سفارتخانه‌ها انجام می‌دهد. البته این شرکت هیچ تاثیر و نقشی در قبول یا رد درخواست ویزای متقاضیان ندارد و صرفا کارها و پروسه اداری را انجام می‌دهد. پیش از این برای گرفتن ویزا بایستی پس از ارائه مدارک و گرفتن وقت مصاحبه به سفارت مراجعه می‌کردی اما گویا هر آدمی آن‌قدر در دنیا، اطلاعات پخش و پلا دارد که دیگر کشورها نیازی به مصاحبه حضوری نمی‌بینند. نمی‌دانم آیا منبع و مرجع برای هر شخص صرفاً صفحات مجازی همچون اینستاگرام و فیسبوک و سرچ‌های گوگل‌شان است یا منابع اطلاعاتی جای دیگری است اما هر چه هست خیلی خوب است بعضی از سفارتخانه‌ها بر اساس خط و خطوط و منحنی‌های سر انگشتان هر شخص اقدام به دادن ویزا می‌کنند و پروسه سخت، نفس‌گیر و پر دلهره مصاحبه را حذف کرده‌اند.

هر چقدر طبقه اول وافی‌مال دارای مغازه‌های لوکس و شیک است، طبقات بالا خبری از خرید و مشتری و مغازه و کافه نیست. در طبقات بالا دادگاه و بخش‌های اداری و واحدهای مختلف VFS است. از وقتی روابط سیاسی ایران و کانادا تیره و تار شد ایرانیان مجبور شدند برای گرفتن ویزا رنج سفر به کشورهای همسایه همچون ترکیه، ارمنستان و امارات متحده عربی را به جان بخرند. همان حکایت «گنه کرد در بلخ آهنگری» است و ما همچون مسگر شوشتری هستیم که بابت گناه دیگران باید هزینه‌های گزافی برای گرفتن ویزا بپردازیم. دهکده جهانی، شعار نیست که امروز روابط همه‌ کشورهای دنیا همچون منافع مشترک اهالی یک روستا درهم تنیده شده است. وقتی روابط سیاسی کشورها بر مبنای درست و منطقی بنا نهاده نشده باشد و دیوار سفارت‌خانه‌ها امنیت نداشته باشد، آن‌وقت اهالی یک سرزمین برای گرفتن ویزا باید آواره کشور دیگر شوند و مسابقه تیم‌های ملی فوتبال دو کشور حتی پس از بلیط‌فروشی کنسل می‌شود.

جلوی درب ورودی، خانم سیاه‌پوست (امیدوارم استفاده از این کلمه یا صفت باعث شورش و قیام مسلحانه نشود، چون قصد اهانت و توهین ندارم راستش واژه‌ دیگر برای توصیف رنگ پوست پیدا نکردم.) با دیدن مدارکم گفت چون من برای گرفتن ویزا اقدام کرده‌ام، باید به تنهایی داخل شوم. همسرم به انگلیسی گفت که زبان من چندان تعریفی ندارد و خواهش کرد که او هم همراه من وارد شود. خبر داشتم قرار نیست سوال و جوابی ردوبدل شود اما بودن همسفری که انگلیسی را همچون زبان‌مادری صحبت می‌کند استرس را کمتر می‌کند. خانم سیاه‌پوست خواست زرنگی کند. رو به من سوالی را به انگلیسی پرسید و وقتی دید عینهو مجسمه صُم و بُکم نگاهش می‌کنم، سری تکان داد و با خنده به همسرم اجازه ورود داد. بین خودمان بماند، دروغ چرا؟ سوال خانم سیاه‌پوست را متوجه شدم اما تعمداً جوابش را ندادم تا مطمئن شود انگلیسی نمی‌دانم. «زدی ضربتی، ضربتی نوش کن.»

با حذف مصاحبه، سایر کارها خیلی سریع انجام شد. نتیجه‌اش هنوز مشخص نیست اما اگر ویزا را دادند و هواپیما به سلامت به کانادا رسید قول می‌دهم حتماً سفرنامه‌اش را بنویسم! امارات هیچ ترس و ابایی ندارد از آن‌که با صدای بلند بگوید می‌خواهد «ترین‌ها» را در دنیا داشته باشد. بزرگ‌ترین و پر رفت‌و‌آمدترین فرودگاه. بلندترین آسمان‌خراش دنیا. بزرگ‌ترین مرکز خرید. بزرگ‌ترین چرخ و فلک و هنوز معلوم نیست که جاه‌طلبی زمامداران و حاکمانش تا کجا ادامه خواهد داشت. دبی مارینا یکی از محله‌های نوساز و نمونه‌ای از انجام کارهای غیرممکن است که در آن می‌توان بلندترین آسمان‌خراش‌ها را در عین زیبایی دید. دبی به‌واسطه‌ هم‌نشینی‌اش با دریا، سواحل زیادی دارد و مارینا با پیاده‌روهای زیبا و کانال مصنوعی که از خلیج فارس تا لابه‌لای ساختمان‌ها کشیده شده می‌تواند یک توریست را یک روز کامل به خودش سرگرم کند. دبی مارینا که یکی از لوکس‌ترین مناطق این شهر است به اعتقاد برخی از دنیا‌دیده‌ها شانه‌به‌شانه‌ بورلی هیلز لس‌آنجلس می‌ساباند اما از آن جایی که خداوند این توفیق را عنایت کرد که در خیابان‌های بورلی هیلز هم قدم بزنم و در جوار دیوارهای بلند خانه‌هایش قدم بزنم باید بگویم هر دو محله بسیار زیبایند اما این کجا و آن کجا؟!

از آن جایی که با آفتاب میانه چندانی ندارم و حتی هوای ابری هم می‌تواند پوست صورتم را بسوزاند روزِ دومِ سفر، همراه همسرم گشتی در ساحل مارینا زدیم. قیمت اجاره تخت‌ همراه با چترهای بزرگ از صد تا سیصد درهم بود اما بسیاری آمده بودند که آفتاب بگیرند به همین دلیل بسیاری از تخت‌ها خالی بود و جماعت روی شن‌های داغ یا داخل آب بودند. صلاه ظهر بود و آفتاب همچون میخ بر دل شن‌های ساحل فرو می‌رفت و زنان و مردان بسیاری آفتاب می‌گرفتند. معمولاً در سفر سعی می‌کنم روزهای هفته را فراموش کنم اما می‌دانستم سه‌شنبه است. ذهن کارمندی‌ام دچار چالش شد که در این وسط هفته این همه آدم در ساحل چه می‌کنند؟! هرچند مارینا منطقه‌ای است که بسیاری از اهالی اروپا و آمریکا را در خودش جا داده و عمده کسانی که آفتاب می‌گرفتند چهره غربی داشتند اما به‌هرحال باید که در این ساعت سر کار باشند حتی اگر زنان و مردان غربی باشند! طاقت ماندن زیر آفتاب را نداشتم.

استارباکس رفیق دوست‌داشتنی‌ام از دور برایم دست تکان می‌داد! با خوشحالی به‌طرفش رفتم. استارباکس نمونه‌ بسیار خوب و موفق کسب‌و‌کاری است که توانسته در کنار رشد و توسعه، برای خود در بسیاری از شهرها و کشورهای دنیا مشتریان وفادار داشته باشد. نوع چیدمان مبل و صندلی‌ها و برخورد حرفه‌ای فروشندگان و ارائه سرویس خوب حس خوشایندی برای مشتری ایجاد می‌کند. معمولاً در سفرهای خارج از ایران سرزدن به استارباکس را از دست نمی‌دهم. قهوه‌ام را گرفته و به طبقه‌ دوم فروشگاه رفتم. کمی دورتر از ساحل در جزیره بلوواترز، «عین دبی» روبرویم بود. این‌بار هم امارات متحده عربی با ساخت چرخ و فلک چشم دبی توانست مقام اولین را در دنیا کسب کند. شنیده بودم چرخ و فلک کار می‌کند اما هر چه نگاه کردم کابین‌ها حرکتی نداشت و ساکن بودند. یک رمان ایرانی همراه‌ام بود. در فروشگاه استارباکس خنکای کولر که روی تن و بدنم نشست شروع به خواندنش کردم. چند صفحه‌ای نخوانده بودم که صدای چند هموطن را از پشت سرم شنیدم. برنگشتم اما حتماً آن‌ها با دیدن کتاب و فونت‌هایش فهمیدند ایرانی‌ام اما گویا حضور و ملیتم اصلاً برایشان مهم نبود. به فارسی روان و سلیس کمی به عرب‌ها بدوبیراه گفتند. شاکی بودند و می‌گفتند آن‌ها لیاقت چنین زندگی را ندارند و کمی از ایرانی بودن خود احساس ناراحتی و سرافکندگی کردند و بیشتر از کمی، چیزهایی گفتند که نمی‌توان در این‌جا نوشت که اگر بنویسم باید همچون نحوه‌ سانسورکردن تلویزیون روی نوشته‌ها از آباژور استفاده کنم!

هزینه حمل‌و‌نقل روزانه با تاکسی اگر برای اهالی اصلی دبی زیاد نباشد، برای بسیاری از کارگران آسیایی که در این شهر مشغول به کار و زندگی‌اند زیاد و گران است. در سال‌های اخیر مترو دبی راه‌اندازی شده که تعریفش را زیاد شنیده بودم. هر چند متروی پاریس و لندن هم تعریف دارند اما متروی دبی به تمیزی و مجهزبودن شهره است و متروهای غربی به چیزهای دیگر. دوست دارم در هر شهر از وسایل حمل‌و‌نقل عمومی استفاده کنم چون هم در مدیریت کردن هزینه‌ها موثر است و هم می‌توان چهره و مردمان واقعی ساکن در شهر را دید. تعاریفی که از مترو دبی می‌کنند واقعیت دارد. ایستگاه‌های شیک و تمیز که همگی مجهز به پله برقی، آسانسور و وای‌فای هستند. مترویی که دارای دو خط قرمز و سبز است و بسیاری از مناطق دیدنی شهر را پوشش می‌دهد. کارت‌های مترو با اسم «نول Nol» و در چند رنگ قرمز، نقره‌ای، طلایی و آبی با قیمت‌ها و امکانات مختلف به فروش می‌رسد که در همان روز اول با اطلاعاتی که از اینترنت به دست آورده بودیم نول کارت نقره‌ایی تهیه کردیم. هزینه خرید این کارت ۲۵ درهم است که با شارژهای چند باره می‌توان بدون محدودیت سوار بر تمام وسایل حمل‌و‌نقل عمومی شد. مترو کابین‌های مخصوص «طلایی» و همچنین «مادر و کودک» دارد که در هنگام سوارشدن باید مراقب باشید به اشتباه سوار کابین طلایی نشوید چرا که در صورت چک کردن و نداشتن بلیط آن قسمت، جریمه خواهید شد. در حین حرکت قطارهای تمیز و مدرن آن جایی که سر خسته می‌شود از دیدن آسمان‌خراش‌های بلند و برای نگه داشتن کلاه، مجبور می‌شوی سر را پایین بیاوری اگر آفتاب تیز چشمت را نزند می‌توانی در پشت دیوارهای کنار شیخ زاید، ساختمان‌های محقر و بیغوله‌هایی را ببینی که بین درختان و ساختمان‌هایش لباس‌های کهنه و مندرس روی بند رخت آویزان است و مردان و زنانی که از زور آفتاب رنگ پوست‌شان تیره شده است.

دبی فقط حُسن و جمال و زیبایی نیست که پُر از توزیع نامتعارف ثروت است. آن سوی دیوارهای بلند شیخ زاید، فقر زیادی انباشه شده که برای حفظ آبرو مخفی نگه‌داشته می‌شود. در یک سوی زندگی در دبی عرب‌های خوش قدوبالایی هستند که هر روز عصر با لباس بلند سفید در لوکس‌ترین مراکز خرید و تمیزترین کافه‌ها، روی مبل لم داده و قهوه نوش‌جان می‌کنند و در حالی که با موبایل‌های گران‌قیمت خود ور می‌روند زیرچشمی توریست‌های زیبای شهر را هم تماشا می‌کنند و در یک سوی دیگر کارگرانی غیر بومی که با کار و تلاش زیاد چراغ بزرگ‌ترین مال‌ها و پاساژها را روشن نگه‌داشته‌اند و هر شب مجبورند هر چند نفر کیپ هم در یک اتاق گرم و مرطوب بخوابند تا اندک پولی پس‌انداز کنند برای سرپا نگه‌داشتن خانواده‌شان که چند هزار کیلومتر دورتر از این سرزمین زندگی می‌کنند. دبی ترکیب نامتعارفی از فقر و ثروت است. اگر اهل گشت‌وگذار و زندگی شبانه نباشید و خیال انگشت کردن در هر سوراخ و کشف مکان‌های آن‌چنانی و این‌چنانی را نداشته باشید و مثل یک بچه‌ خوب و سربه‌راه، سَر شب و بعد از میل کردن شام به هتل برگردید و هتل‌تان هم در جای خوب و مناسب شهر باشد معمولاً ساعات پایانی شب که از هتل خیابان را نگاه می‌کنید خانم‌های شیک و قشنگِ تنها از ملیت‌های مختلف را می‌بینید که در شهر بدون هیچ نگرانی قدم می‌زنند. به این که در این موقع شب کجا بودند و حالا با این سر و وضع طاووس‌وار کجا می‌روند کاری ندارم ولی چنان نیست که این ترددهای شبانه در همه‌ شهرهای دنیا باب باشد و خانم‌ها بتوانند با خیال راحت هر موقع از روز و شب در خیابان قدم بزنند و کَت‌والک بروند بلکه این یکی از ویژگی‌های شهر دبی است که توانسته امنیت را چنان حاکم کند که خانم‌ها بدون مشکل و مزاحمت در تمام بیست‌و‌چهار ساعت شبانه‌روز به کار و زندگی‌شان برسند. برقراری امنیت برای تمام اقشار جامعه و صاحبان کسب‌و‌کار یکی از معیارهای رشد و توسعه دبی است!

با این‌که چندین پارک آبی در دبی وجود دارد اما گویا هیچ کدام «واید وادی» نمی‌شود. هر چند بیش از بیست سال از احداث این پارک می‌گذرد اما هنوز هم یکی از جذاب‌ترین اماکن تفریحی است. هر توریست با پرداخت ۲۶۰ درهم و تهیه بلیط پارک این امکان را دارد که یک روز کامل خود را در این سرزمین عجیب بگذراند. سُرسُره‌های متنوع، تونل‌های آبی پر استرس، رودخانه خروشان، استخر مواج از جمله تفریحات این پارک آبی است. برخی از این وسایل چنان آدرنالین را بالا می‌برد که شاید تاکنون چنین تجربه‌ای نداشته باشید. به‌هرحال پارک آبی است و استخر و موج و شنا و زیبایی اما حجب و حیاء و نجابت و ترس از تیغ تیز سانسور دست و پای آدمی را برای وصف حال‌وهوای پارک و گردشگرانش می‌بندد وگرنه واید وادی چیزهای زیادی برای گفتن و دیدن و نوشتن دارد، آن‌قدر زیاد که عصر وقتی با کمرنگ شدن خورشید از پارک بیرون می‌آیی بابت آن دو میلیون تومان که از جیبت رفته پشیمان که نیستی هیچ، در دل برای سازندگان این مجموعه دعا می‌کنی و هزینه‌ صرف‌شده را از شیر مادر حلال‌تر می‌دانی!

دبی همچون همسایه‌ تازه‌به‌دوران رسیده‌ای که یک شبه به پول و هالاف هولوفی رسیده نخواسته حالا که وضعش خوب شده بچه‌هایش به دست بچه‌های کوچه و محله نگاه کنند و حسرت بخورند! به‌همین دلیل در وسط کویر پیست اسکی درست کرده. پیستی که هم جوابگوی افراد آماتور و تازه‌کار است و هم حرفه‌های اسکی می‌توانند در جوار پنگوئن‌ها روی برف پیچ‌و‌تاب بخورند و دیگر به کوه‌های سوئیس فکر نکنند. هیچ‌وقت علاقه‌ای به ورزش‌های زمستانی و برف و کوهستان نداشتم همین شد که فقط از پشت شیشه‌های قطور و قدی اسکی‌بازان را نگاه کردم. ما این‌ور شیشه‌های قدی و ضخیم با تی‌شرت آستین کوتاه و شلوارک آن‌هایی را که با کلاه و دستکش و کاپشن ایستاده بودند نگاه می‌کردیم. اصلاً هم دوست نداشتم جای آن افراد وسط برف و یخ باشم. هوای مطبوع مرکزخرید و قدم زدن و دیدن لباس‌های رنگاوارنگ را به برف ولو در دبی، ترجیح می‌دادم.

جمعه آخرین روز سفر این فرصت را داشتیم تا قبل از رفتن به فرودگاه در امارات مال چرخی بزنیم و ناهار آخر را هم در یکی از رستوران‌ها بخوریم. صدای موذن که بلند شد جمعیت زیادی در یکی از طبقات پاساژ کنار هم برای خواندن نماز صف کشیدند. مرکز خرید حتی اگر نمازخانه هم داشته باشد قطعاً نمی‌تواند پذیرای این تعداد از نمازگزاران باشد. تضاد و تناقض عجیبی بود دیدن نمازگزارانی که کنار هم ایستاده‌اند و صفی که تا کنار ویترین شیک و لوکس «لویی ویتون» کشیده شده بود. چه حیف که آن‌قدر محو دیدن این صحنه شدم که فراموش کردم عکس بگیرم. به ایران که رسیدم در حال نوشتن سفرنامه بودم که متروپل فرو ریخت و قلب همه ایران برای عزیزان آبادانی هزار تکه شد. با ریختن متروپل ذهنم ناخودآگاه شروع به مقایسه‌ این ساختمان نحیف و لاغر با طول و عرض و ارتفاع ساختمان‌های سربه‌فلک کشیده‌ دبی کرد. می‌خواستم این نوشته را تقدیم کنم به روح همه عزیزانی که زیر خرابه‌های متروپل دفن شدند که خبر رسید در حالی که صندوق امانات بانک ملی که بایستی امن‌ترین مکان هر شهر باشد توسط سارقان خالی شده و مال‌باختگان بر سر و کله خود می‌زنند قطار مشهدیزد هم از روی ریل خارج شد و بسیاری از خانواده‌ها عزادار شدند. خاورمیانه بنا به هزار دلیل، تاریخ و جغرافیای پُر تنشی دارد که اگر حکمرانان کشورها با سیاست و درایت سکان کشتی سرزمین‌شان را در دست نداشته باشند ملت و کشورشان خواب راحت نخواهند داشت و اسیر امواج بلند اقیانوس می‌شوند اما در همین خاورمیانه هستند کشورهایی که توانسته‌اند کشورشان را مکانی امن برای سرمایه‌گذاری و جذب توریست و رشد و توسعه‌ کسب‌و‌کار کنند. کشورهایی که با دانستن و رعایت قوانین دیپلماتیک سرزمین امنی برای تمام مردم کره زمین با هر رنگ و جنسیت و مذهب و گرایشی ایجاده کرده‌اند. دبی دور نیست، نزدیک است اما واقعیت تلخ این است که حالا دیگر رسیدن به این نزدیک، کار بسیار سختی است. خیلی سخت.



پی‌نوشت: عکس اول تزئینی است.

اشتراک گذاری

ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.