Radio Dore Donya 1

فصل ۲ – اپیزود ۱ رادیو دور دنیا – تهران، از این طرف…

 

به رسم معرفت و قدردانی از میزبان همیشگی فصل اول رادیو دور دنیا، سفرمان در فصل دوم را از مبدا همیشگی‌مان شروع کرده‌ایم. از تهرانی که کوچه‌پس‌کوچه‌هایش همیشه زیر سنگینی پایتخت‌بودن بوده و رنگ خرمالوهایش کمتر به چشم آمده… . در این اپیزود از تهرانی گفته‌ایم که شاید دیگر انار نداشته باشد، اما خرمالوهایش کم دلبری نمی‌کنند… .


  • اپیزود اول فصل دوم رادیو دور دنیا را می‌توانید در کست باکس، اپل پادکست، ساندکلود،اسپاتیفای و کانال تلگرام علی‌بابا گوش کنید. کافیست اسم «رادیو دور دنیا» را در هر یک از این اپلیکیشن‌ها جست‌وجو کرده و سابسکرایب کنید.

آهنگ All Fall Down

اول سلام!

سولماز: سلام. به فصل دوم رادیو دور دنیا خیلی خوش اومدین! من سولماز محمدبخشم و صدای منو از قلب شرکت سفرهای علی‌بابا، یعنی ساختمون روز اول می‌شنوید. اینجا رادیو دور دنیاست، یه پادکست سفری که توی هر اپیزود، راه رو از گوشامون شروع می‌کنیم و به گوشه‌گوشه دنیا می‌رسیم. به این امید که با این همسفری، رویای سفر رو توی دلامون زنده نگه داریم. این اپیزود به وقت فروردین‌ماه سال صفر و یک منتشر شده و ما راهی تهرانیم…

قبل از هر حرفی دوست دارم یه تشکر دلی کنم از تک‌تک شماهایی که یک فصل بلندبالا رو کنارمون بودین و الانم به‌وقت شروع فصل جدیدمون، همچنان با بودن و همراهیتون دلمون رو گرم و خوش کردید.

توی فصل اول، ما یه وقتایی از سبک سفر گفتیم و یه وقتا هم راهی شهرا و کشورای مختلف شدیم؛ همین تجربه‌ها کمکمون کرد تا سلیقه‌تون بیشتر دستمون بیاد و پیدا کنیم که شما شنیدن از چه چیزایی رو بیشتر دوست دارین. اپیزودای ژاپن و بوشهر پرشنونده‌ترین اپیزودای فصل اول ما بودن و کنار بازخوردای دیگه‌ای که ازتون گرفتیم، فهمیدیم که شنیدن از مقصدایی که کمترشناخته ‌شدن یا گفتن از ناگفته‌های جاهای شناخته‌شده، دقیقا چیزیه که باب دل شماست.

بعد یه فصل دور هم بودن و حالا رسیدن به فصل دوم رادیو دور دنیا، دیگه هممون می‌دونیم که همسفر از مهم‌ترین بخشای یه سفره، پس هر چقدر ذهنامون به هم نزدیک‌تر باشه، حالمون تو سفرامون بهتره. برای همین ازتون می‌خوام برامون کامنت بذارین که توی فصل اول کدوم بخشا براتون جذاب‌تر بوده و دوست دارین چه بخشایی تو فصل دوم به اپیزودامون اضافه بشه.

اینم بگم که سفیر ما تک‌تک شماهایی هستین که دقیقا الان دارین صدامون رو می‌شنوین. این شمایین که بهترین معرف ما به دیگرانین. ما هم سلیقه شما رو توی انتخاب و ملحق کردن همسفرای جدید خیلی قبول داریم. پس هرکجا که دارین صدای منو می‌شنوین سابسکرایبمون کنین و رادیو دور دنیا رو به دیگران هم معرفی کنین.

radiodoredonyacastboxbanner 3 1

توی این روزا که همه شهرا حسابی حال‌وهوای بهاری دارن و کمتر شهریه تو ایران که صدای آواز پرنده‌هاش به گوش نرسه، انتخاب مقصد مناسب برای سفر کار سختی نبود. اما می‌خوایم اپیزود اول فصل دوممون رو از جایی شروع کنیم که همه اپیزوهای رادیو دور دنیا اونجا ضبط کردیم و در واقع یه سال و خرده‌ای میزبان هممون بوده.

شهری که وقتی اسمش میاد، قطعا اول یاد پایتخت‌بودنش، شلوغیاش، ترافیکش، آلودگی هواش و کلا یاد یه شهر خاکستری می‌ا‌فتیم؛ اما، توی این اپیزود قراره تهران رو، جدا از اون دود و غباری که چهره‌ش رو گرفته ببینیم. از شهری بگیم که یه تنه بیشتر از ۹ میلیون آدم رو توی خودش جا داده و دست رد به سینه هیچ مهاجری نزده. شهری که می‌گن زندگی توش سخته و مردمش سخت‌تر، اما هیشکی نمی‌گه مگه یه شهر چیه جز آدماش و اهالیش؟ تهران ماییم… من و تویی که یا زندگی کردن توش رو تجربه کردیم، یا مسافرش بودیم یا حتی ندیده، یه تصویر ذهنی ازش داریم که تهران رو برامون تعریف می‌کنه.  اما همین اول راهی که هنوز بار و بندیلمون تو دستمونه، ازتون می‌خوام کنار تموم تصویرای ذهنی‌ای که از تهران دارین، یه جای تازه باز کنین تا یه بارم که شده با یه نگاه تازه راهی تهران بشیم…

همسفرای عزیز… تهران، از این طرف…

 

دکلمه تهران از این طرف – علی صالح‌علاء

 

یه قدم به عقب…

سولماز: تهران اگرچه که قدمت آنچنانی در مقایسه با شهرهایی مثل شیراز و خوزستان یا مثلاً سیستان و بلوچستان نداره، اما تو همین ۴۰۰ سالی که کم‌کم تبدیل شده به نقش اول ایران، انقدر داستانای فشرده و پشت‌سرهم توی این شهر اتفاق افتاده که اگه این همه ماجرا رو تو طول تاریخ پخش کنیم، باور کنین اندازه یه شهر چندهزارساله حرف برای گفتن داره.

یکی از شنیدنی‌ترین داستانای تهران، داستان نام‌گذاری محله‌های تهرانه. البته بهتره بگم داستانای نام‌گذاری. چون معمولا پشت هر اسمی که الان رو محله‌های مختلفه، یه داستان جالب و متفاوت هست. اول از همه اینو بگم که تهران قبل از اینکه پایتخت ایران بشه، تو زمان شاه طهماسب اول به خاطر نزدیکیش به قزوین که اون موقع پایتخت ایران بوده و این که مقبره شاه عبدالعظیم هم تو تهران بوده تبدیل شده بوده به یه استراحتگاه برای شاه. شاه طهماسب اول هم برای اینکه امنیت استراحتگاهش توی تهران رو بالا بره، دستور می‌ده دور تا دور تهران رو که اون موقع یه روستا تو حاشیه شهر ری بوده رو حصارکشی کنن. این حصارکشی هم که خب طبیعتا به خاک نیاز داشت دیگه، یه مقداری از این خاک رو با خندق کندن جلوی دیوار جفت‌وجور می‌کنن، اما چون کافی نبوده، برای همین شروع می‌کنن به کندن زمینای یه بخشایی از تهران. نتیجه این کندنا هم شد یه عالمه چاله تو منطقه‌‌هایی که الان بهشون می‌گیم چاله میدون و چاله حصار که البته این اسمها از همون موقع روشون مونده.

یه بخشی از این خندقایی که گفتم تو مسیر آب بودن و بعدِ کندنشون، پر شده بودن از آب. برای همین مردم اومدن یه پل چوبی اونجا ساختن که بتونن از روش رفت و آمد کنن. الان جای اون پل چوبی یه پل امروزی و فلزی جایگزین شده؛ اما بامزه‌گیش اینکه هنوز اسم پل چوبی روی این بخش از تهران هست.

وقتی یه دیوار دورتادور شهر کشیده شد، لازم بودش که برای ورود و خروج مردم هم یه فکری بشه. اینجوری شدش که شاه طهماسب اول دستور داد چهار تا دروازه رو به چهار جهت جغرافیایی بسازن. دروازه‌ای که رو به شرق بود، چون راه رسیدن به مشهد از اونجا رد می‌شد، همیشه بود پر از زائر و مسافر. این دور هم جمع‌شدن مسافرا نزدیک دروازه شرق، کم‌کم بهونه ساخته‌شدن یه میدونی شد که به هوای کسایی که راهی خراسان بودن، اسمش شد میدون خراسان که هنوزم این میدون سرجاشه. البته دیگه الان کسی از اونجا سراغ مشهد رو نمی‌گیره.

اینم بگم که اصل پررنگ شدن تهران تو زمان صفویه نبوده. وقتی بوده که قاجارا میان روی کار و تهران از دیگه از یه روستا تبدیل می‌شه به پایتخت پررنگ ‌و لعاب تهران. پس قطعا اصل نام‌گذاریای محله‌های تهران توی این دوره اتفاق افتاده.

مثل محله نازی‌آباد تهران که تو زمان صنعتی شدن ایران، پای متخصصای روس و آلمانی بهش باز می‌شه.

file

این متخصصا اومده بودن تا توی ساختن سیلو، کشتارگاه و چیت‌سازی کمک بکنن که یه کم بعد که گذشت و جنگ جهانی دوم شروع شد، متفقینم به تهران اومدن، کنگای آلمانیا که به نازی معروف شده بود میان پیش مختصصای آلمانی که قبل‌تر برای ساخت‌وساز وارد محله نازی‌آباد امروزی شده بودن. جاگیرشدن نازیا توی این محله باعث شد اسم نازی‌ها یا همون نازی‌آباد روی این منطقه بمونه.

البته که یه سری تاریخ‌نگار هم هستن که می‌گن این محله اون موقع نازی‌آباد نشده بلکه از وقتی شده که ناصرالدین شاه برای نازخاتون، یکی از سوگلی‌هاش اومده تو این محله یه کاخی ساخته و کم‌کم دیگه اینجا شده نازآباد و بعدم نازی‌آباد. حالا اینکه متخصصای آلمانی اومدن اونجا مستقر شدن، دلیلش نزدیکی به چیت‌سازی و کشتارگاه بوده و خیلی نقش خاصی توی اینکه اونجا معروف بشه به نازی‌آباد نداشته.

یه محله دیگه که اسمش رو از زمان قاجار داره، میدون توپخونه یا همون میدون امام خمینی فعلیه. این میدون تو زمان ناصرالدین شاه، به دستور امیرکبیر ساخته شد تا اینکه مرکز جمع شدن مردم و آتیش‌بازی و رژه نظامی و البته جای اعدام کسایی باشه که مجرم شناخته شده بودن. هم به خاطر این اعداما، هم به برای اینکه توپهای جنگی دائما اونجا مستقر بوده، این میدون به میدون توپخونه معروف شده.

کلا داستان این اسم‌گذاریا خیلی زیاد و مفصله. من بخوام بگم همینجوری باید بگم که کل اپیزود رو می‌گیره. برای همین یه ماجرای نام‌گذاری جالب دیگه رو هم تعریف می‌کنم و دیگه کلا ازش می‌گذرم. داستان این نام‌گذاری جالی که دارم می‌گم درباره محله کاشانکه که سرش باز می‌رسه به یکی از سوگلیای ناصرالدین شاه به اسم انیس‌الدوله.

انیس‌الدوله از اون زنهای قدرت‌طلب ناصرالدین شاه بوده که خب خیلی دوست داشته وارد کارای سیاسی و حکومتی بشه. برای همین از شاه می‌خواد که حکومت کاشان رو بهش بده. ناصرالدین شاه هم که نه دل بخشیدن حکومت کاشان رو به انیس‌الدوله داشته، نه دل رنجوندن سوگلیش رو، میاد تو باغای صاحبقرانیه یه شبه کاشان کوچیک می‌سازه و اسمش رو می‌ذاره کاشانک. (خنده) احتمالا شما هم با شنیدن این ماجرا، مثل من این سوال میاد تو ذهنتون که واقعا انیس‌الدوله لنگ یه اسم بوده و با این حلوا حلوا کردن دهنش شیرین شده؟!

 

آهنگ بچه تهرون – هومن اژدری

 

گپ‌وگفت

سولماز: مهمونای اپیزود تهرانمون، مه‌بان و سرمد عزیز هستن که بیشتر از دو ساله یه هاستل پرطرفدار به اسم «زی» رو توی تهران می‌گردونن. اگه براتون سواله که هاستل چیه باید بگم که هاستل (Hostel)، از ترکیب دو تا کلمه انگلیسی Host به معنی مهمون کردن و Hotel (هتل) ساخته شده. هاستل در واقع یه اقامتگاه اجاره‌ایه که معمولاً فضای گرم و صمیمی داره، بیشتر بخشاش هم، مثل اتاقا، آشپزخونه، سرویس بهداشتی و حمومش به صورت اشتراکی بین مسافرا استفاده می‌شه. البته اینم بگم که بعضی از هاستل‌ها مثل زی اتاقای خصوصی هم دارن. اما اصل فلسفه هاستل به اشتراکی بودن فضاهاشه و فرصت معاشرت داشتن با آدمای دیگه‌. پس بد نیست اگه تا حالا تجربه بودن توی فضاهای غیرخصوصی رو ندارین، روی این گزینه به چشم یه تجربه تازه فکر کنید. خب دیگه بریم سراغ مهمونامون. مه‌بان و سرمد عزیز سلام به رادیو دور دنیا خیلی خوش اومدین.

مه‌بان: مرسی، سلام. مرسی که ما رو دعوت کردین. خیلی خیلی ما هم خوشحالیم که مهمون شما هستیم. امیدواریم که بتونیم با هم لحظات خوبی رو ثبت کنیم اینجا.

سرمد: سلام. مرسی از دعوتتون. امیدوارم که گفتگوی خوبی داشته باشیم.

سولماز: خیلی ممنونم از جفتتون. یه نکته‌ای هست که من مدتهاست که هاستلتون رو دنبال می‌کنم. و دیدم که توی این سالهایی که شروع به کار کردین تونستین توی تهران میزبان مهمونایی بشین که از داخل و خارج از ایران میان. اما نکته جالب‌تر برام این بودش که میزبان کسایی که خودشون توی تهران زندگی می‌کنند هم هستین. برای همین می‌خوام گپمون رو با این سوال شروع کنم که این هاستل زی چی داره که حتی برای اهالی خود تهران هم جذابه و اینکه چرا اصلاً تهران رو انتخاب کردین برای داشتن یه هاستل؟

7 85

مه‌بان: خب الان دو تا سوال شد. (خنده) من اول می‌گم که من اول جواب اولی رو می‌دم. اینکه زی چی داره؟ این زی اسمش با خودشه. زی بن زیستنه و واقعیت اینه که ما شاید فکر کردیم یه قسمت از زندگی انسانها که مربوط به یه تاریخی می‌شده حذف شده که واقعیتش اونها همه توی یک معماریهای قدیم هست. چیزهایی که الان سالیان ساله حتی فکر می‌کنم داره فراموش می‌شه، دیگه انقدر شکل خونه‌ها معماریها تغییر کرده ما فکر کردیم این پارت رو باز باید برای آدمها زنده کنیم. یه مشکل دیگه‌ای که تهران داره شاید به خاطر ساخت و سازهای زیادی که شده و جمعیت زیادی که بوجود اومده، شهر مجبور شده که یه کم از شکل خونه‌های حیاط‌دار به شکل آپارتمان تبدیل بشه

سولماز: آره، دقیقا.

مه‌بان: که اینها خوبنا نمی‌خوام بگم بدن. ولی واقعیت اینه که تاریخ تهران توی این خونه‌هاست. توی این خونه‌های قدیمی. توی این خونه‌هایی که با آجره. آجر حرف داره. آجر انرژی داره و یه چیز بامزه بهتون بگم: این حس منه. اینکه سال به سال ماه به ماه روز به روز، زندگیهایی که توی این ساختمونهای قدیمی شده تو این آجرها ثبت شده و به نظر من اینه که خیلی جذابه. پس اینه که معنای زیستن می‌ده. شاید خواستیم یه جایی رو درست کنیم که آدمها از سرتاسر دنیا و ایران بتونن یک نوع زندگی که فراموش شده رو تجربه کنن. یعنی فکر می‌کنم که این بهترین تعبیره. حالا چرا تهران؟ من قسمت خودم رو می‌گم. صمد هم قسمت خودش رو می‌گه. خیلی بامزه‌اس که بدونید خیلی متفاوت قسمتامون ولی با همدیگه تکمیل شده. ببینین اتفاقی که افتاد اینه که یه روزی خواهرم یه چیزی بهم گفت. گفت که مثلاً توی عیدها و تعطیلات آدمهایی که تو تهرانن می‌رن شهر خودشون. شهر ما کجاست؟ ما تهرانیم. من اگر واقعیتش رو بخوام بگم من از سمت مادری برمی‌گردم به کوچه سرپولکی‌ها. در واقع به خاندان سرپولکی‌ها ولی همیشه خواهر من می‌گفت بابا ما تهرانیم این شهر ماست و به همه شهرها اهمیت داده شد ولی به تهران ما اهمیت داده نشد. شاید واقعا حس درونی من این بود که اگه بخوام خیلی قهرمانانه بگم، دلم می‌خواست یه کاری برای شهر خودم بکنم. یه کاری برای تهرانِ خودم بکنم. یعنی واقعیت همه چیز همینه. برای من این شکلیه ولی خب حس من با… در واقع اینجوری بگم، ایده من با ایده سرمد شد زی.

سولماز: می‌فهمم کاملاً چی می‌گی. مه‌بان این حرفی که می‌زنی و این احساسی که پشت حرفت داری رو من خیلی حس می‌کنم و خیلی باهاش هم‌نظرم. منم واقعاً فکر می‌کنم که به تهران پرداخته نشده حالا این یعنی چی. ممکنه خیلی‌ها اینو بشنون و بگن که دیگه چی می‌خواین. دیگه چقدر باید به تهران پرداخته بشه. اما حرف اینه که تهران دو حالت داشته. برای کسایی که توش زندگی می‌کنن اینجوری بوده که هیچ وقت به چشم یه مقصد قشنگ دیدنی دیده نشده، همیشه یه مبدایی بوده که سفرها رو ازش شروع می‌کردن می‌رفتن جاهای دیگه که ازش لذت ببرن که گشت و گذار کنن که استخون سبک بکنن و نرم کنن و بعد برای کاراشون برای رفع نیازاشون برای روتیناشون و برای روزمر‌گیاشون برمی‌گشتن به تهران و این چیزیه که باعث می‌شه اون روح تهران هیچ وقت هیچ وقت حس نشه. حتی برای کسایی که تهران زندگی نمی‌کنن هم همین حالت رو داشته. یعنی بیشتر کسایی که میان تهران یا برای یه سری کارها میان تهران یه سری کارهایی که توی یه شهر بزرگ می‌شه انجام داد یا برای یه سری خریدا یه سری کارای این مدلی میان تهران و کم پیش میاد کسی تهران رو به عنوان یه مقصد انتخاب بکنه که بیاد و از نزدیک ببیندش.

مه‌بان: ببین واقعا مشکل ما همین بود. ما از بچه‌گی این شکلی بودیم که حالا مثلاً تعطیلات تاسوعا عاشورا یا مثلاً از این لانگ هالیدیا که اتفاق می‌افتاد به قول خارجیا، همه می‌رفتن می‌گفتیم مثلاً سمیرا تو کجا می‌ری مثلاً می‌رم فلان جا، شهرمون. تو کجا می‌ری، ما می‌ریم رشت، شهرمون. آقا بعد من و خواهرم می‌نشستیم همدیگه رو نگاه می‌کردیم شهر ما کجاست؟ آقا ما که تهرانیم چیکار باید بکنیم؟!

سولماز: ما کجا باید بریم؟…

مه‌بان: ما کجا باید بریم و واقعیت اینه که یه جایی به خودم اومدم به سرمدم گفتم. گفتم دلم می‌خواد برای شهرم یه کاری بکنم. ببین یه چیزی هم در نهایت بگم. من همیشه به سرمد گفتم تهران خیلی مظلومه. یعنی انقدر اتفاقاتی براش افتاده که اتفاقهای من کلی می‌گم عجیب‌ترین اتفاقات سیاسی، عجیب‌ترین اتفاقات اجتماعی، عجیب‌ترین اتفاقات اقتصادی. کلا لایه‌های شهر، یعنی، آهان داستان واقعی که تهران داره زیر این اتفاقها گم شده…

سولماز: گم شده واقعا…

مه‌بان: واقعا گم شده. در صورتی که. ما خیلی قدم کوچیکی برداشتیم. خیلی خیلی خیلی خیلی کار داره که آدما بیان این اتفاقات رو بزنن کنار، اون لایه‌ رو ببینن که چقدر خوشگله.

سولماز: دقیقا همینطوره. سرمد تو بهم بگو. جرقه تو از کجا خورد؟

سرمد: واقعیتش اینه که خب من اصالتا اصلا واسه تهران نیستم بر عکس مه‌بان. من اصالتا برای شمال ایرانم و آمل. ولی خب من از منظر بیزینسی بیشتر نگاه کردم به این داستان و پتانسیلی که تهران داشت و اتفاقی که افتاد و اون جرقه از اینجا زده شد که من الان دیگه مثلاً ده یازده ساله یه تجربه تو گردشگری داشتم درگیرش بودم مهمون خارجی می‌اومد. تور اینور اونور می‌رفتم. شخصی بیشتر یا با خودم مهمون می‌بردم. همیشه اینو توی تهران می‌دیدم که اوکی فقط شده یه هابی که مهمون از خارج از ایران میاد و بیشتر چون فعالیتم بین‌المللی بود مهمون داره میاد، میره یه شب توی مهمان‌پذیری توی خیابون امیرکبیر، پامنار، اون‌طرفا، می‌مونه نهایت یه کاخ گلستانی می‌بینه، یه کاخ نیاورانی، یه سعدآبادی می‌بینه و تموم می‌شه. یک روز نهایت اقامت تو تهران داره و سفرش به جنوب ایران شروع می‌شه. حالا کاشان، اصفهان، شیراز، یزد. و خب این اتفاقه تو تهران اصلاً نمی‌افتاد. پایتخت یه کشوره، شهر به این بزرگی که هر کسی که مثلاً می‌دیدش باورش نمی‌شد تا وقتی که اومده اینجا که این شهر می‌تونه انقدر بزرگ باشه و حرف برای گفتن داشته باشه یعنی صرفاً یک شب یا دو شب تو هتل نیست و خیلی جاهای دیگه این شهر هست که دیده نشده و دیده نمی‌شه. ایده هاستل در واقع برای من از اینجا زده شد. منتظر یه فرصتی بودم که خب بتونم این کار رو بکنم و همون تایمی هم که توی تهران این اتفاقهای حالا هاستل‌هایی که بودن و اینها افتاد، شاید اونقدر اقامتگاه یا هاستل استانداردی توی تهران نداشتیم. همین که تعدادشون خیلی کم بود، تو همون تعداد کم هم شاید یکی دو تا از هاستل‌ها خیلی حرفه‌ای داشتن کار می‌کردن. و خب این پتانسیل می‌گم کاملاً توی تهران بود یک بنچمارکی انجام دادیم و در واقع پتانسیلهایی که موجود بودش رو یه آنالیزی کردیم و تونستیم در واقع زی رو بوجود بیاریم. اتفاقی هم که افتاد دقیقا سعی کردیم حس اون زنده بودن و زندگی رو توی زی داشته باشیم و اون رو ارائه بدیم. یعنی اولین چیز و اولین فاکتوری که برامون مهمه اینه که آدمها بیان و اونجا احساس زندگی داشته باشن. این زندگیه برقرار باشه. حس خوب بهشون بدیم.

1 230

سولماز: سرمد، توی حرفات یه چیزی گفتی. گفتی خواستیم که نشون بدیم که تهران فقط کاخ نیاوران و کاخ گلستان نیست. تهران پس چیه؟ از دید خودت.

سرمد: ببینید من چیزی که می‌بینم خب واقعاً همه کوچه پس‌کوچه‌های تهران یک چیزی داره. یک چیز جالبی که داره شاید یک اسکیل مقیاس کوچیکتر از خود ایرانه. ما می‌گیم ایران چهارفصله. توریستی که میاد شاید خیلی چیزا رو بتونه توی یک بازه دو سه هفته‌ای تجربه بکنه. تهرانم به نظر من تقریبا همینه. یعنی حالا اولین چیزش شاید لایف استایل و اون تفاوت فرهنگاییه که تو منطقه‌های مختلف داری می‌بینی. و اینکه تو توی یک ساعت می‌تونی بری یکی از مدرن‌ترین جاهای مثلا تهران رو ببینی و قبلاً مثلا یه جای سنتی حتی یه فضای بسته مثلاً چیز می‌بینی. این تفاوته خودش جذابش می‌کنه و لند اسکیپ‌هایی که توی تهران هست لایه‌های شهری که هست همه اینها به نظر من جذابه و می‌گم واقعاً شاید توریست رو خسته نکنه. توی یک بازه یکی دو ساعته خیلی چیزهای متنوعی رو می‌تونه ببینه.

 

آهنگ تهران – سیامک شیرازی، بابک امینی

 

سولماز: یه تجربه جالبی که خود من دارم برمی‌گرده به پنج شش سال اول زندگیم. اون موقع‌ها هنوز پدر من بازنشسته نشده بود و توی ارتش مشغول به کار بود. همین باعث شده بود که ما خیلی خونه‌به دوشی رو تجربه بکنیم. هر چند وقت یه بار به یکی از شهرها می‌رفتیم. اردبیل، مشهد، پاوه، خوی، اراک. خیلی جاها، خیلی‌ جاهای مختلفی زندگی کردیم. اون سالها وقتی ما می‌خواستیم بیاییم تهران تا خونواده پدری و مادریم رو ببینیم من خیلی ذوق و شوق داشتم. اون وقتها دلیلش واسه من این بودش که دوست داشتم بیام و بچه‌های فامیل رو ببینم و باهاشون هم‌بازی بشم. خیلی درک خاصی از خود شهر نداشتم. اما بعد از اینکه پدرم بازنشسته شد و ما برگشتیم تهران و یک‌جا نشینیمون دیگه شروع شد، تهران شد خونه من. شهری که خیلی وقتا روزمره‌گیام، شادیام، ترسام، غمام و کلا همه احوالاتمو باهاش سهیم می‌شم. الان وقتی می‌خوام از سفری برگردم به تهران، دیگه فقط به شوق آدماش نمیام. خود تهران برام یه مفهوم مجزا داره، یه حس، یه تصویر ذهنی. من دیگه دلتنگ خود تهران می‌شم وقتی می‌رم سفر. این چیزیه که دقیقاً خود من با گوشت و پوست و استخونم واقعاً احساسش کردم که با بیشتر شناختن تهران، با خاطره ساختن باهاش، احساسم کاملاً نسبت بهش عوض شد. حالا چیزی که برام جالبه اینه که بدونم شما هم این احساس رو داشتین؟ یا بخصوص مهوناتون، وقتی که اومدن و تهران رو از نزدیک لمس کردن. احساسشون رو، اون تصویر ذهنیشون نسبت به تهران تغییر کرد؟

سرمد: ببینید، آره. دقیقاً همونطور که اول گفتگومون گفتیم، تهران اوایلش برای توریستها این بود که بیان صرفا اینجا، یکی دو روز استراحت بکنن یا یه جاهایی رو ببینن و از اونجا خارج بشن و ادامه سفرشون. این تجربه‌ای که من داشتم تو این مدت و سوالایی که قبل از اومدن، حالا همین حس ناشناخته بودن و اینهایی که داشتن، سوال می‌پرسیدن، تو ایمیلشون، تو تکستشون، هر چیزی. این رو من سعی کردم که حداقل برای خودم ببرم به این سمت که آدمها بیان تهران رو تجربه کنن. یعنی اون تجربه کردنه خیلی مهم‌تر بود از اینکه یک سری مقاصد براشون تعریف بشه. این به مرور اتفاقی که افتادش، تغییری که توی رویکرد مهمونها و توریستها داشت این بود که اتفاقای جالبی افتاد. مثلاً مهمونی داشتیم که می‌خواست یه روز دو روز تهران باشه و برنامه سفرش این بود که من الان دو روز تهرانم، دو روز کاشانم، دو روز اصفهانم، دو روز شیرازم بعدش می‌رم جاهای دیگه و ادامه سفرش. این تجربه کردنه تبدیل به این شد که مهمون اون دو روز رو می‌اومد و بجاش یه هفته تو تهران فقط می‌موند.

مه‌بان: ببین. من واقعاً می‌خوام حرف سرمد رو تکمیل بکنم در نهایت. کاملاً همینه یعنی ما بسیار بسیار مهمونهایی داشتیم که برای تهران یک پلن دو روزه داشتن. اینکه آقا ما می‌آیم، می‌مونیم، یک چند جا، مثلا گلستان، موزه فلان، موزه فلان رو می‌بینیم و می‌ریم و دو روز هم بیشتر وقتشون رو نمی‌گرفته. این یه هو براشون می‌شه یه هفته. چرا؟ من یک چیزی بهتون می‌گم. وقتی تو خارج از کشوری، یعنی تو ایران رو به عنوان یک کشور خارجی می‌بینی، عین همه ماهایی که می‌خوایم بریم کشورهای دیگه. می‌آیم می‌گیم که اوکی ما می‌خوایم بریم اینجا بریم اینجا بریم پس سه روز وقتمون رو می‌گیره یا دو روز وقتمون رو می‌گیره. من می‌تونم یه چیزی رو روش خیلی مصمم وایسم. چی می‌شه که اون مهمون دو روزه میاد یه هفته می‌مونه؟ دلیل اصلیش اینه که باز برمی‌گردیم، تهران هزار و یک داستان داره. تا نری پا به آب نزنی، (خنده) کشفشون نمی‌کنی. من این رو خیلی کلی می‌گم. هیچ کس از کافه‌نادری خبر نداره لحظه‌ای که وارد تهران می‌شه. هیچ کس از گل‌رضاییه خبر نداره وقتی وارد تهران می‌شه. اینا همه همه یک عالمه داستان دارن. من باز یک چیزهای امروزی رو می‌گم. امیدوارم تبلیغ تلقی نشه. هیچ کس نمی‌دونه که درخت خرمالو مال تهرانه و ما خانه فاموری رو داریم که یک درخت بزرگ خرمالو توش داره. اینها هیچ جایی به هیچ کس گفته نشده، پس فکر می‌کنم که می‌گم باز جزء همون داستاناست. ما، تیم زی، این شکلی بگم، کارمون و رسالتمون این شکلی بوده که سعی کنیم این داستانهای تهران رو برای مهمونا، این مهمونایی که می‌گم، واقعیت فقط مهمونای خارجی نمی‌گم. من هنوز در مورد هم‌کشوری‌ها، ببخشید هم‌وطنهای خودمون می‌گم که توی شهرهای دیگه دارن زندگی می‌کنن و وقتی حرف تهران می‌شه، می‌گن خب می‌ریم کاخ گلستان رو می‌بینیم، سعدآباد رو می‌بینیم، نیاوران رو می‌بینیم و همین.

سولماز: دقیقاً.

مه‌بان: نه واقعاً اینطوری نیست. یه چیزی من همیشه دلگیر می‌شم، خودم، به خاطر اینکه تهرانی‌ام می‌گم، من نوعی، من تهرانی، شاید به عمرم، خیلی زشته می‌گم، ولی دو بار رفتم اصفهان، خب، ولی شما بفرمایید که غذاهای معروف اصفهان چیست؟ من می‌شینم برای شما لیست می‌نویسم. به من بگید که مثلاً چه می‌دونم جاهای دیدنی شیراز کجاست؟ شاید به شما دو سه تا کوچه پس‌کوچه‌ش رو هم بگم. ولی بیایید از یک فرد شیرازی بپرسید که غذاهای معروف تهرانی چیه؟

سولماز: نمی‌دونه قطعا…

مه‌بان: نمی‌دونه، بیایید ازش بپرسید که…

سولماز: و حتی خیلی وقتها خود ما تهرانیا!

مه‌بان: آره، قبول دارم، قبول دارم. یه چیز با مزه بگم: می‌دونستید دم‌پختک، دم‌پختک با باقالی زرد، برنج زرد، با نیمرو غذای تهرانی اصیله.

dampokhtak2 1

سولماز: غذای اصیل تهرانیه. آره، آره.

مه‌بان: حالا، یه چیزای دیگه‌ای هم هست. یا مثلاً یه چیزی هست به نام کله گنجشکی، کله گنجشکی به اسم کله گنجشکی مال تهرانه. به خاطر اینکه توی شهرهای دیگه هر کسی این رو به زبون خودش داره، مثلاً کرمونیا بهش می‌گن، امیدوارم کرمانیای عزیز اگر دارم اشتباه می‌گم ناراحت نشن، چوقوک پریزو، یعنی گنجشک کوچک. یا مثلاً هر کسی به زبون خودش. ولی خب اون کله گنجشکی که گوشت قلقلی و فلانه اینا غذای مخصوص تهرانه ولی می‌گم انقدری که من تهرانی در مورد شهرهای دیگه می‌دونم، من اصلا خودم رو نمی‌گم، الان به سرمد هم که نیم آمل بوده، نیم تهران بوده، باز این سوال رو ازش بپرسی که مثلاً غذاهای معروف اصفهان چیه؟ می‌گه. داستان اینه که تهران به خوبی معرفی نشده یعنی اگر حرف، حرف تهران بوده، داستان این بوده که خب بریم فلان مرکز خرید، فلان چیز رو بخریم. خب بریم اگر می‌خوایم ورک‌شاپ فلان شرکت کنیم بریم تهران. اگر می‌خوایم فلان کار رو بکنیم تهران. نه به خدا، نه، تهران دیدنیه. بیاییم ببینیمش، بیاییم یک بار وارد تهران بشید، اینو ما تمام تلاشمون رو برای اون توریستای خارجی که میان و در معرض ما هستن، انجام می‌دیم ولی این دوستانی که تو شهرهای دیگه صدای ما رو می‌شنون، حتی توی تهران، یعنی تو تهرانن و اینها رو ندیدن، بیاین بریم ببینیم واقعاً تهران چیه. بیاییم یه بار داستاناش رو گوش بدین. به خدا خیلی شهر خوبیه. (خنده)

 

آهنگ شهر من – فریدون فرخزاد

 

سولماز: مه‌بان تو که انقدر تهران رو عاشقانه دوست داری، معمولا دست مسافراتونو می‌گیری و کجا می‌بری؟ قطعا یه جاهایی رو بهشون پیشنهاد می‌دادی دیگه.

مه‌بان: ببین آره. یه چیز خیلی با مزه می‌گم. اینو صرفاً در مورد توریستای خارجی می‌گم. ولی، می‌تونم هفتاد درصدم حدس بزنم یک جایی که خیلی به نظر من حالا، ما وقتی مهمونامون بودن، خارجیا که می‌اومدن، و می‌رفتن و می‌اومدن یک روز کامل در موردش صحبت می‌کردن، موزه جواهره. موزه جواهره که می‌گم خیلی همشون اینجوری بودن که واو چه جاییه…

سولماز: متفاوت بود واسشون.

مه‌بان: خیلی زیاد!

سولماز: چه جالب.

مه‌بان: خیلی زیاد یعنی در موردش صحبت می‌کردن و یه چیز با مزه بگم باز هم این آدمایی که دارم بهتون می‌گم اینجوری نبودن که وقتی وارد تهران می‌شن به قصد موزه جواهر اومده باشن. خاطره با مزه اینه: ما یکی از مهمونامون رفت موزه جواهر، یه حالت کتاب‌طور دارن، یه کتابچه کوچیک می‌دن توی خود موزه جواهر که چند تا نمونه جواهر رو می‌زارن و اینها. این مهمون عزیز ما اومد این رو گذاشت توی کتابخونه هاستل. و اتفاقی که افتاد مهمونهای دیگه اومدن موزه جواهر ایران رو از اون شناختن، یعنی کتاب رو برمی‌داشتن اِ اینجا کجاست و می‌رفتن سمتش و خیلی با مزه بود، خب خیلی جاها می‌رفتن ولی تنها جایی که خیلی در موردش صحبت می‌کردن در مورد موزه جواهر بود. حالا من دیگه به این کاری ندارم که مثلاً کافه‌نادری براشون خیلی جذاب بود. دلیلش هم همینه‌ها. دلیلش اینه که کافه‌نادری به خاطر اون دکوری که درست کرده و عکسایی که وجود داره و پرزنتی که تو مجبوری درست کنی…

سولماز: فضاسازی کرده در واقع.

مه‌بان: در واقع داری داستان می‌گی بهشون.

سولماز: دقیقاً دقیقاً.

مه‌بان: و این داستانه به دلشون می‌شینه. ببین من در مورد تهران یه چیزی که شاید از خیلی‌ها شنیدم رو می‌خوام تغییر بدم. شاید تو صحبتای الانم می‌خوام یه چیزایی رو بگم که شاید برای بعضیا تازگی داشته باشه. تازگی داشته باشه که مطمئنم همه می‌دونم این فقط یه یادآوریه. نمی‌خوام بگم تازه، من کشف نکردم این رو.

سولماز: اون روشو بکشی بالا. اون روی تهران رو. (خنده)

مه‌بان: آره آفرین. دقیقا. می‌خوام یه چیز تازگی داشته باشه، اونم اینه؛ ببین تهران و کلا همه پایتختا تو کل دنیا، یه جاییه که همه آدما به عنوان امکانات و مدرنیته و اینها می‌بیننش. حس من اینه که آدمهایی که از شهرهای دیگه و حتی از کشورهای دیگه میان، خب این آوازه رو شنیدن که مثلاً تهران نسبت به شهرهای دیگه ایران مدرن‌تره. یا آدمهایی که تو شهرهای دیگه‌ان من بارها اینو ازشون شنیدم، که ما می‌آیم تهران چون امکانات هست، مدرنیته هست و فلان فلان فلان. تهران فقط برج میلاد نیست، تهران فقط پل طبیعت نیست، یه چیز خیلی با مزه که در مورد تهران وجود داره، اگه برگردیم به تاریخ، ما خیلی داستانها داریم، خیلی داستانهایی که شاید از خوندنشون بارها گفتیم واو، یا خیلی از داستانهایی که فلانی اومده گفته می‌دونستی فلان تاریخ فلان چیز فلان چیز شده؟ این داستانها، خیلی با مزه‌اس. هنوزه هنوز، اتفاقهایی که اون داستانها اتفاق افتاده اون لوکیشنه که اون داستانها که شاید مربوط می‌شه به صد و بیست سال پیش توی تهران، هنوز وجود داره. خب تو چرا نمی‌آی اینا رو، می‌دونی، کشف کنی. خب، این که این ساختمون چیه؟ من حالا خیلی راحت می‌گم. هم یه ساختمون مجلس در میدان بهارستان. چقدر اتفاقای تاریخی هست که خیلیامون مثلا از برّش می‌کنیم، یه جاهایی می‌گیم آره می‌دونستی ساختمونه اینجوری شده، سال فلان اینجوری شده، مشروطه اینجوری شده، فلان…

سولماز: (خنده)

مه‌بان: به خدا این ساختمونه وجود داره. بیا ببینش. بیا برای خودت ایمجینیشن کن. ما یه دوستی داریم، نمی‌دونم نام ببرم، دوست داشته باشه نداشته باشه، یک تهران‌شناس خیلی معروفیه. این آدم یه کار خیلی با مزه می‌کنه، میاد تاریخ تهران رو اینجوری یه تورایی می‌زاره، یه جمعی رو می‌بره جلوی فلان ساختمون. و می‌گه که این ساختمون محل زندگی، می‌خوام بگم که نگاه کنین این ساختمونه وجود داره، محل زندگی یک جاسوس آلمانی بوده در جنگ جهانی دوم. بچه‌ها واقعا این ساختمونا هست هنوز.

۲

سولماز: آره…

مه‌بان: ساختموهایی که تونسته، یعنی لوکیشن‌هایی بوده برای آدمهایی که تو تاریخ ایران، یک اتفاقی رو رقم زدن. (خنده) ما خیلی داریم، ما خیلیاشو می‌دونیم، ولی شاید دنبال لوکیشنه نرفتیم. نمی‌خوام ادعای الکی بکنم واقعا. اگه تو عمق اتفاق برین شاید می‌تونم بگم که از نظر تاریخی نه‌ها، یه کم تاریخی جابجاس، ولی می‌تونم بگم ساختمون‌های تهران، چیزایی که هنوز هست، به اندازه داستان ساختمان‌ها و بناهایی که در اصفهان هست، حرف دارن. واقعاً اینو دارم می‌گم. فقط متاسفم که تو گرد و غبار این پایتخت بودن گم شدن.

سرمد: پیرو صحبتای مه‌بان، من اینو تکمیل کنم که ببینید تاریخ معاصر ایران تقریبا توی تهران اتفاق افتاده. یعنی شما اگه به جامعه‌شناسی، تاریخ، به سیاست علاقه‌مند باشین، بالاخره این تهران یه چیزی داره که شما رو بکشونه سمتش و خیلی چیزا رو کشف بکنین راجع بهش بخونین، اطلاعاتتون رو زیاد کنین. و یه چیز دیگه. اینو از ما یادگاری داشته باشین، می‌خوام یه توصیه‌ای بکنم، الان که بهاره و هوا تمیزه، می‌تونید برید خیابونای تهران، تو کوچه پس‌کوچه‌هاش، هر نقطه‌ای که هستید، شاید باورتون نشه ولی می‌تونین از خیلی از جاهای تهران مثل بهارستان، خیابان فاطمی، عباس‌آباد، توی کوچه‌ پس‌کوچه‌ها سرک بکشین و دماوند رو خیلی واضح و شفاف ببینید خیلی حس و حال خوبی داره.

مه‌بان: وای آره، خیلی حس خوبی داره…

 

آهنگ نیمه‌شب در تهران – گروه دنگ‌شو

 

پرسه در تهران

سولماز: مه‌بان و سرمد، چنان از کوچه پس‌کوچه‌های تهران گفتن که خودمم به شخصه هوای پرسه‌زنی تو تهران به سرم زد. از اون وقتا که فقط شروع می‌کنی به قدم زدن و مقصدت اونجاییه که دیگه پات نکشه. حالا اگه این گز کردن به بافت قدیمی تهران هم برسه که دیگه فبها المراد. راستش رو بگم، لابلای حرفا داشتم به خود وعده وعید می‌دادم که به یاد از تجریش تا راه‌آهن پیاده‌ اومدنا توی این اپیزود یه سری هم به علیرضا یکی از دوستای تهران‌گردمون بزنم و ازش بخوام همگیمون رو به یه پرسه با کیفیت تو دل تهران مهمون کنه که خب خوشبختانه علیرضا دست رد به سینه‌مون نزد و دستمون رو گرفت که ببره به یکی از دیدنی‌ترین جاهای تهران. البته پیشاپیش بگم که چون علیرضا با گوشی موبایل صداش رو ضبط کرده و برامون فرستاده، کیفیت صدا یه کم متفاوته با چیزی که تا الان شنیدین که البته امیدوارم انقدر مجذوب پرسه‌زنی بشین که خیلی به گوشتون نیاد.

علیرضا: سلام، من علیرضا پدرپور هستم و قراره توی این اپیزود با هم یه پرسه‌ای تو شهر تهران بزنیم. خواستم از تهران بگم براتون، بعد دیدم که خب توی این چند دقیقه نمی‌شه از کل تهران گفت و اگرم بگیم، خیلی فشرده‌اس و ممکنه جذاب نباشه، پس تصمیم گرفتم که شما رو با خودم ببرم به یکی از جاهای جالب تهران که توی این چند دقیقه بتونیم یه قصه‌ای در موردش با هم بشنویم. بعد نگاه کردم دیدم که یکی از جالب‌ترین جاهایی که می‌شه سر زد و قصه‌هاش رو شنید، جایی هستش که تهران قدیم اونجا شکل گرفت، یعنی قلب تهران یا به عبارتی بازار تهران، بازاری که امروز ما ازش یاد می‌کنیم. برای اینکه قشنگ ذهنون رو روشن کنم که کجا می‌خوایم بریم یه موقعیت جغرافیایی ازش بهتون بگم که شرق بازار تهران به خیابون مصطفی خمینی فعلی منتهی می‌شه، جنوبش به خیابون مولوی، غربش به خیابون خیام و شمالش که خیابون امیرکبیر و میدون امام خمینی هستش. هسته‌ اولیه تهران اینجا بوده. اون روستای کوچیکی که در نزدیکی شهر ری قرار داشته. آره شهر ری که امروز یکی از توابع تهران هست، یه روزی تهران از توابع اون بوده. در متون آریایی‌ها هم اسم ری اومده و برای همین قدمت خیلی زیادی براش قائلند. در سفری که شاه طهماسب داشته و از کنار روستای تهران داشته رد می‌شده، از اینجا خوشش میاد و دستور می‌ده که دور تهران حصار بکشن و بعد از اون بوده که در دوره شاه عباس براش حاکم یا بیگلربیگی انتخاب می‌کنن.

قدیمی ترین نقشه تهران 1

نادرشاه افشار هم اینجا رو خیلی دوست داشته، حتی کریم‌خان زند هم تصمیم داشته که تهران رو بکنه یکی از نقاط حکومتی مهم خودش که البته آقامحمدخان قاجار این کار رو انجام می‌ده و تهران می‌شه پایتخت حکومت قاجار. تهرانی که الان ما می‌خوایم بریم سراغش، داخل حصار شاه طهماسب بوده که خب در دوره‌های بعدی این حصار برداشته می‌شه، توسعه پیدا می‌کنه و هی این شهر بزرگ می‌شه و می‌شه تهرانی که امروز ما داریم توش زندگی می‌کنیم. من می‌خوام از خیابون خیام شروع کنم و از کوچه پاچنار وارد بازار بشم. پاچنار اول از همه باید بگیم که اسمش رو از اون درخت چناری که در ابتداش بوده و امروز متاسفانه نیست، عاریه گرفته و جالبی که داره پاچنار رویه شکل‌گیری شهر رو به ما نشون می‌ده، بازاری که در کنارش مسجد وجود داره، حمام وجود داره و در کنار مسجد مدرسه بوده، مدرسه شیخ عبدالحسین که یه مدرسه دینی هستش و مسجد تبریزی‌ها که در کنار اون قرار داره، اینا همه داره به ما نشون می‌ده که یک بازار قدیمی بوده و مردم در اطراف اون زندگی می‌کردن، داد و ستد داشتن و این خودش یکی از زمینه‌های شکل‌گیری تهران بوده. همین‌طور که پاچنارو ادامه می‌دیم می‌رسیم به بازار کفاشها، بازار کفاشها رو سمت راست می‌پیچیم می‌ریم به سمت بانک سامان. اونجا بازار خیاط‌ها شروع می‌شه. حجره‌های کوچیک کوچیکی اونجا می‌بینیم که پارچه‌های مختلف می‌فروشن، پارچه‌های فاستونی، پارچه‌های کت شلوار، پارچه‌هایی که باهاش لباس تولید می‌شه، یه ذره که می‌ریم پایین، یه امامزاده هست، امامزاده زید. این امامزاده خب به واسطه وجودش در دل بازار، نشون از اعتقاد مردم داشته و ارادتشون به امامزاده‌ها. اما یه ویژگی دیگه‌ای هم این امامزاده داره، وقتی که وارد صحن امامزاده می‌شیم، توی قسمت جنوبیش یه اتاقکی قرار داره که قبری اونجا وجود داره و قبر لطفعلی خان زنده. یکی از شاهان ایران و آخرین شاه سلسله زندیه. بازار خیاط‌ها را ادامه می‌خوایم بدیم، از امامزاده بیایم بیرون و بریم سمت پایین، می‌رسیم در انتهای بازار خیاط‌ها به راسته اصلی بازار بزرگ تهران. اینجا بورس لباس هستش که می‌تونی ازش خرید کنید، بعضا لوازم خونگی هست، لوازمایی که غیر برقی‌ان و تو خونه‌هامون نیاز داریم بهشون و اینجا می‌تونیم تهیه کنیم.

 

آهنگ گله از چرخ ستمگر – مرتضی احمدی

 

علیرضا: چیزی که جالب هست جلوتر، شروع بازار طلافروشاست. یکی از اصناف مهمی که در دل بازار وجود داره. افرادی که دارن این مغازه‌ها رو می‌گردن نسلهاست که دارن اینجا فعالیت می‌کنن و برای خودشون اعتباری دارن و می‌شه گفتش که مغازه‌های طلافروشی بازار تهران خودشون جاذبه تاریخی هستن که ما رو به داخل خودشون می‌کشونه که به بهانه دیدن معماری داخل این حجره‌ها بریم داخل، و قیمت طلا بپرسیم. یکی از این حجره‌ها که خیلی جالب هست، حجره طلافروشی مظفریانه که خودش یه موزه‌اس برای تماشا. معماری سقف و دیواره‌هاش هنوز حفظ شده و یکی از جالب‌ترین‌هاست به نظر من. در کنار این زرق و برق طلا و طلافروشیا یا بهتره بگیم زرگرها، یکی از دقیق‌ترین گذرها رو داریم ازش داریم رد می‌شیم، چرا؟ چون اینجا گذری هست که دارن ساعت‌فروشها هم فعالیت می‌کنن و همیشه زمان اونجا دقیق و منظمه. مسیرمون رو همینطوری که ادامه می‌دیم به خیابون ناصرخسرو می‌رسیم یا خیابون ناصری. خیابون ناصرخسرو خیلی قبل‌تر قبل از اینکه میدون انقلاب پاتوق کتابفروشیا بشه و انتشاراتیا، راسته ناصرخسرو و ابتدای لاله‌زار محل چاپ و فروش کتاب بود و یه ذره بالاتر که می‌ریم به کوچه مروی می‌رسیم، خب از سر کوچه مروی ما می‌تونیم دیواره شرقی کاخ گلستان رو شمس العماره رو ببینیم. با اون ساعتی که اون بالاش قرار داره. روایته که می‌گن برای ساخت شمس‌العماره شاه می‌خواست یه بنای بلندی نسبت به بناهای دیگه داشته باشه و دستور می‌ده که این بنا ساخته بشه. تا اون موقع کسی تا حالا همچین بنایی نساخته بود اما معماری امروز نبوده، برای همین هر طبقه که می‌ساختن، شیرونی داشته و کف طبقه بعدی رو بر اون بنا می‌کردن و همینطور تا بالا می‌رن. ساعتی رو هم برای اون میارن و نصب می‌کنن که انقدر صداش بلند بوده، شاه دستور می‌ده که صداشو قطع کنن که نمی‌تونستن و آخر یه کاری می‌کنن که کلا ساعت از کار می‌افته. خب توی دهه بیست و سی شمسی هم توی همین میدون بالاخان پشت شمس‌العماره، یه ذره بالاتر، یه گاراژی بوده که معروف بوده به گاراژ شمس‌العماره که محل جولون اتوبوسای دماغ‌دار دانمارکی بودن که ترانسپورتر شمس‌العماره اونجا شکل می‌گیره. می‌تونیم بگیم که برای اولین بار سفر یه مقدار پیشرفت می‌کنه.

97506

اتوبوسایی که مسافرا برای سفر با اون حتما باید قبلا قرصی می‌خوردن که حالت تهوع بهشون دست نده و سیگار کشیدن توی اتوبوس آزاد بوده و مردم می‌تونستن هر چیزی یعنی از شیر مرغ تا جون آدمیزاد رو با خودشون توی اتوبوس حمل کنن.

 

آهنگ توپخونه – مرتضی احمدی

 

علیرضا: دهه پنجاه که می‌شه، سفر یه مقدار تغییر می‌کنه، تو همون راسته خیابون ناصرخسرو، بنگاه‌های مسافربری جدیدی میان مثل تی‌بی‌تی، ایران‌پیما، میهن‌تور و حتی گیتی‌نورد. اینا میان و سیر جدیدی رو ایجاد می‌کنن. اتوبوسای جدید میارن، اتوبوسایی که نسبت به اون اتوبوسای قدیمی ترنسپورتر شمس‌العماره خیلی جدیدتر بودن، سرعتشون بیشتر بوده، دیگه مقصدا فرق می‌کنه، دیگه مقصدا رسیدن به شمیران نیست اصلا کلا ساختار شهر تغییر کرده و می‌شه گفتش که نیاز هستش که اصلاً کلا وسیله‌ها تغییر کنه. این اتوبوسا هم وسیله سرگرمی نداشتن یعنی یا باید استراحت می‌کردین تا به مقصد برسین یا می‌شستی جاده رو نگاه می‌کردی پس اگر شانس مسافرا می‌زد و یه نفر بینشون بود که صدای خوبی داشت می‌زد زیر آواز و می‌خوند براشون که: توی ماشینیم ولی شاد و غزل‌خون می‌رویم، دسته جمعیمون به سوی شهر تهرون می‌رویم، هر چه پیش آید خوش آید ما که خندون می‌رویم، داری می‌بینی که ما با جمع یارون می‌رویم، آخ برم راننده رو، اون کلاجو دنده رو، گاز و فرمونو ببین، شور و حال بنده رو. اینا رو می‌خوندن و می‌رفتن تا به مقصدشون می‌رسیدن. کم‌کم شهرداری تصمیم می‌گیره که ابتدا و انتهای شهر رو شکلش رو مشخص کنه و خب پایانه‌های اتوبوسرانی رو برای همین در جاهای مختلف تهران ایجاد می‌کنه و این بنگاه‌های مسافربری که تو جاهای مختلف خیابون ناصرخسرو پراکنده بودن، جمع می‌شن. توی انتهای خیابون ناصرخسرو تعداد زیادی هتل و مسافرخونه هنوزم وجود دارن و دارن فعالیت می‌کنن و علت حضورشون این بوده که یه روزی مسافرا برای اینکه صبح زود حرکت کنن می‌اومدن اونجا می‌موندن یا اگر دیر وقت می‌رسیدن تهران می‌رفتن توی این مسافرخونه‌ها اقامت می‌کردن تا صبح بشه و برن به کاراشون برسن و می‌بینیم که توی سالیان سال چقدر چهره شهر تهران عوض شده.

 

آهنگ آ ی کم مکم – مرتضی احمدی

 

سولماز: خب، این اپیزود هم رسید به دقایق آخرش… توی این اپیزود رفتیم سراغ اون بخشایی از تهران که کمتر دیده و شنید‌ه‌اس. دلیلشم اینه که بنا رو گذاشتیم به اینکه بیشتر آدما اون روی مدرن و شیک‌وپیک تهران رو حتی از دور هم که شده می‌شناسن. از اونجایی هم که قرارمون تو فصل دوم رادیو دور دنیا گفتن از ناشنیده‌هاش، دیگه از برج آزادی و میلاد و پل طبیعت و بام تهران و کلا خیلی چیزای دیگه تهران نگفتیم. البته خیالمونم راحته که با یه سرچ ساده، لیست بلندبالای جاذبه‌های تهران جلوی روتون ردیف می‌شه.

اینم بگم که پیشنهاد می‌کنم چمدوناتون رو بدون اینکه باز کنین، بذارین یه گوشه که سفر بعدی خیلی نزدیکه! اپیزود بعدیمون رو اصلا و ابدا از دست ندین که کلی شنیدنی جذاب و بکر براتون گلچین کردیم. بازم یادآوری می‌کنم که از هر جا که دارین به صدای من گوش می‌دین سابسکرایبمون کنین تا اپیزودامون رو داغ‌داغ بشنوین. رادیو دور دنیا رو می‌تونین تو کست باکس، اپل پادکست، فیدیبو، ساندکلاد، اسپاتیفای گوش کنید و به دیگرانم معرفی کنید.

راستی متن کامل اپیزودامون، عکس هر چیزی که راجع بهش صحبت می‌کنیم و اسم آهنگ‌هایی که ازشون استفاده کردیم رو می‌تونین توی مجله آنلاین علی‌بابا پیدا کنین. فقط کافیه توی گوگل سرچ کنید مجله علی‌بابا و روی اولین نتیجه کلیک کنید. پس تا سفر بعدی دمتون گرم و سرتون سلامت!

 

آهنگ تهران – سینا حجازی

اشتراک گذاری

ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

1 دیدگاه

  1. فرحناز می‌گوید

    سلام خوبین،چرا پیج زی توی اپیزود تهران نیست ؟چرا عکسی ازشون نیست ،مرسی.